صبح که برای به آغوش کشیدن فرزندانش، درب یکی از اتاقها را باز میکند، جای خالی یکی از آنها پشت چشمان پر شده از اشک او، جاخوش میکند؛ اشکی آمیخته از درد دلبستگی و شوقِ رفتن فرزندش به آغوش یک خانواده؛ این قصه تکراری مادرانی است که میدانند شاید روزی، حتی بدون خداحافظی و برای همیشه از کودکانی که همچون فرزندشان دوستش دارند، جدا شوند با این حال اما باز هم به آنها دل میبندند؛ دلبستگی در قامت مادری و در لباس «مادریاری».