نصفه شب در تاریکی دوست شوهرم وارد اتاقم شد و شوهر بی غیرتم…
پنج سال است که ازدواج کردهام و پسری یک ساله دارم. با همسرم از دوران دوستی ازدواج کردم؛ آنقدر شیفتهاش شده بودم که چشمانم را بر تمامی عیبهایش بستم. بارها برادرم هشدار داده بود که این مرد مناسب من نیست و مردم نیز از او بد میگفتند، اما من با اصرار فراوان این ازدواج را بدون رضایت خانوادهام عملی کردم.