غمگین و داغدارم. در سوگ از دست دادن عزیزم، رفیقم، دایی ام نشسته ام. اما کنار این غم، چیزی دیگر مثل موجی تلخ، وجودم را فراگرفته: خشم، فریاد، خفقان. . دکتر داروساز بود. سال ها پیش مهاجرت کرد و ساکن آمریکا شد. چرا رفت؟ خاله ام هم با همسرش رفت؛ همسری که برای ادامه ی تحصیل، ایران را ترک کرده بود. چرا رفتند؟ مادرم و مادربزرگم سال ها دوری کشیدند، صبوری کردند، انتظار کشیدند تا سرانجام، بعد از پانزده سال، اقامت گرفتند و رفتند. چرا رفتند؟ . خیلی از رفقایم توی این سال ها رفتند، و ما ماندیم و کوچک تر شدیم، …