مادران نگران، فرزندان مضطرب؛ اضطراب کنکور از دیوار خانه بالا میرود
چراغ اتاقش روشن است. شب است و مثل همیشه، صدای خاصی از اتاق نمیآید. گاهی فکر میکنم حتی خودش هم نمیداند ساعت چند است. درس میخواند؟ بله. اما واقعاً چه چیزی را؟گاهی همانطور که نشستهام، نگاهم به در بستهی اتاقش خشک میشود. دلم میخواهد فقط یک بار صدای خندهاش را بشنوم. حتی یک سرفه. انگار همهچیز در سکوتی بیپایان گیر کرده. من مادرش هستم، اما این روزها انگار فقط تماشاگرم.