شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024


۱۳۹۹/۰۳/۱۲ / /
هم به قدر تشنگی باید چشید
در زندگی هر کسی، فرد یا افرادی هستند که وظیفه پرتاب کردن دارند.  یعنی شخص را از جای یا جهانی کنده و به جهانی دیگر پرت کرده و تمام زندگی او را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. در زندگی من هم از این دست افراد کم نیستند که از جهان خامی کنده و به جهانی سوزان پرت کرده است.  یکی از این افراد مهم بدون شک استاد مصطفی ملکیان است که اولین مواجهه من با این شخص به قدری تاثیرگذار بود که دنیای متفاوت‌تری از پیش پیدا کنم.  ماجرا به روزگاری از زندگی من باز می‌گردد که دانشجوی ترم 3 لیسانس بودم مانند اکثر دانشجویان آن سن و سال ذهنی پرشور و پر از سوال داشتم که متاسفانه در برخورد با نظام آکادمیک بی‌روح و کارمندپرور روزگام خودم بسیار سرخورده و تنها بودم. درواقع دانشگاه برای بسیاری از هم سن و سال‌های من پاسخی برای دغدغه‌های شخصی و جمعی‌شان نداشت به همین جهت همیشه تشنه الگو یا استادی بودیم که ما را به جهانی دیگر پرتاب کرده و مسیر فهم دنیای متفاوتی را به ما نشان دهد.  سوالاتی که آن زمان در ذهن داشتیم به‌طور مصداقی، دوگانگی اصلاح‌طلب - اصولگرا، شکاف میان سنت و مدرنیته، شریعتی یا مطهری، عقل یا عشق، فیلسوف بودن یا عارف بود و... که همگی این در یک دوگانه شاید کاذب قرار داشت. مهم این نبود که چه سوالاتی و در چه سطحی مطرح می‌شدند مهم این بود که کسی یا مرجعی برای پاسخ یا حتی احترام به این دغدغه‌ها وجود نداشت. دانشجوی خوب، دانشجوی درس‌خوان و واحد پاس‌کن بود. اما در این میان روزهای کسل‌کننده و تکراری دانشجویی نگاهم به تابلو اعلانات افتاد که با ماژیک و سادگی هر چه تمام‌تر نوشته بود سخنرانی «مصطفی ملکیان» هفته آینده آمفی‌تئاتر... من که شناختی از این نام و افکار ایشان نداشتم خیلی این خبر تاثیری بر من نداشت تا اینکه به شکلی کاملا اتفاقی از زبان یکی از دانشجویان از مقام علمی و شهرت استاد ملکیان شنیدم. این موضوع کنجکاوی من را برای رفتن به این سخنرانی تشدید کرد.  بالاخره روز سخنرانی فرا رسید و من با خیالی آسوده به آمفی‌تئاتر دانشگاه رفتم، اما مثل اینکه آوازه استاد پیش از این به گوش همه رسیده بود، چراکه اساسا جایی برای نشستن پیدا نمی‌شد و به تنها گزینه ممکن یعنی نشستن بر زمین تن دادم.&n