جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024


۱۳۹۸/۱۱/۲۹ / /
نامی در قواره ادبیات انتقادی
 بحثم را با سکانس افتتاحیه فیلم «آگراندیسمان» آنتونیونی که اتفاقا نقد بسیار درخشانی هم شمیم بهار درباره‌اش نوشته است می‌خواهم شروع کنم. جایی که توپ به سمت چپ و به سمت راست حرکت می‌کند و بعد مردد می‌ماند و اصطلاحا «نت» می‌شود و دوربین در این صحنه مکثی دارد بر روی توپ. من شمیم بهار را اینگونه می‌بینم که در نهایت توپ و کفه سنگین می‌افتد روی زمین نقد. نقد سینمایی که بعدا به نظرم نقد ادبی ما و نقد رمان ما بخصوص، بعدها متاثر بود از نقد سینمایی که شمیم بهار نوشت و اتفاقا چگونه دیدن را بسیاری از ناقدین غیر سینمایی ما حتی منتقدین تئاتر ما از او آموختند. برخی اوقات به این فکر می‌کنم که روی نقد معماری ما هم شمیم بهار تاثیر گذاشته است. نثر بهار برای من نثر خاصی محسوب نمی‌شود، بعضی جاها نثرش را دوست دارم و بعضی از جاها نثر، نثر خاصی نیست. اما آن چیزی که مهم است در داستان‌های بهار و نقدش، نحوه دیدن او است و چگونه دیدنش و آنجاست که به نظرم بسیار کارکشته‌تر و خبره‌تر از نویسندگانی است که واقعا نثر مسجع و زیبایی دارند و در این زمینه چیره دست هستند اما دیدن‌شان به خوبی شمیم بهار نیست. درباره کاراکتر و شخصیت شمیم بهاراجازه بدهید گریزی هم به فیلم سامورایی بزنم که نقد این فیلم هم یکی از بهترین آثار چاپ شده بهار است و پرداخت وی پیرامون شخصیت جف کاستلو که بهار معتقد است با خواست خود کارگردان است که ما هیچ چیز از شخصیت کاستلو ندانیم و به نوعی در سایه بماند این شخصیت. دقت شمیم بهار است که برای من که فیلم سامورایی را خیلی دوست دارم مشخص می‌شود که جف کاستلو (آلن دلون) ساعتش را به روی مچ دست راستش می‌بندد. خوب این رفتار در دهه‌های 70-60 و یا 80 میلادی امر متداولی محسوب نمی‌شد. شمیم بهار برای من همیشه تداعی‌گر سالینجر است و یک آن در ذهنم این گذشت که علاقه‌اش به جف کاستلو با اینکه فیلم سامورایی را درخشان نمی‌داند اما قابل قبول می‌خواند، تمرکز خودش را می‌گذارد روی تیپولوژی و نحوه عملکرد جف کاستلو. احساس می‌کنم خود شمیم بهار در همان خانه خیابان دربند که من درباره‌اش اینگونه تصور می‌کنم که چون خانه سالینجر دیوارهای بلندی دارد کاراکتری را برای خودش درست