یکی از باورهای غلطی که درباره فرزندخواندگی وجود دارد، این است که این کودکان پس از رسیدن به سن رشد خانواده فرزندپذیر را خانواده خود ندانسته و سراغ ریشههای زیستی میروند. اگر ما به زندگی واقعی که در اطرافمان جریان دارد، نگاهی بیندازیم، درمییابیم به چه میزان این باور با حقایق اطراف ناسازگار است. روابط ما بر اساس عشق و علاقه و نوع تعاملی که با افراد برقرار میکنیم، ساخته میشود و ارتباطی به پیوندهای خونی ندارد. کما اینکه ما صمیمیترین روابط خود را با همسر و دوستانمان داریم. نوع روابطی که پدر و مادر با کودکی که به فرزندخواندگی پذیرفتهاند برقرار میکنند، میتواند رابطه سالمی بوده و پیوند مستحکمی را شکل دهد یا ممکن است درست پیش نرود. در هر خانوادهای در اطرافیان و اقوام هم، میتوانیم مثالهایی پیدا کنیم که فرزندان رابطه خوبی با والدین ندارند و این محصول رابطه آنها طی سالیان رشد کودک است. اینکه کودکان به دنبال ریشههای زیستی خود میگردند درست است، آنها کنجکاوند بدانند والدین زیستی آنها چه کسانی بودهاند، چون بخشی از وجود و هویتشان به آنها وابسته است. اما پژوهشهایی که انجام شده نشان میدهند، حتی در مواردی که هویت والدین زیستی مشخص شده و ارتباط برقرار شده است، فرزندان جایگاه پدری یا مادری برای آنها متصور نیستند. از نظر آنها والدین اصلی، والدین فرزندپذیر هستند و والدین زیستی حکم خویشاوند را دارند. در مسیر یافتن والدین زیستی، والدین فرزندپذیر میتوانند در کنار فرزند خود باشند و با هم این مسیر را طی کنند. آنها نباید این موضوع را شخصیسازی کنند و تصور کنند که فرزند خود را از دست دادهاند. اگر والدین فرزندپذیر، طی سالهای رشد رابطهای سالم همراه با فرزند خود برقرار کرده باشند، میتوانند مطمئن باشند که خانواده باقی خواهند ماند و پیوندهایشان روز به روز مستحکمتر هم خواهد شد.