شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024


۱۳۹۹/۰۲/۲۹ / /
شصت و نه سالگی
چهار دست و پا افتاده بود روی خاک و قلوه سنگ‌ها را دور باغچه می‌چید. نفس‌نفس می‌زد و یکی‌یکی ما را صدا می‌کرد. جنب و جوشی در ساختمان راه انداخته بود. بیل را به دیواری تکیه داده بود و هر چند دقیقه سه، چهار بیل خاک و ماسه بر می‌داشت و شروع می‌کرد به مهندسی باغچه. در تمام مدت کلامش قطع نمی‌شد و یک‌ریز حرف می‌زد: «مجید بدو پسر ماشالله... آقا کریم دستت طلا اون بیلچه رو میدی؟» می‌گفت: «من نمی‌دونم اینا چی تو سرشونه.‌ اینجا تعطیل اونجا تعطیل. میگن به‌خاطر خودتونه. آقا من از کرونا شاید بمیرم شاید نمیرم ولی از خونه‌نشینی حتما می‌میرم.» صبح جمعه بود و همه را بسیج کرده بود که به باغچه‌های حیاط سر و سامان بدهد. هیچ‌کس هم توان «نه» گفتن به او نداشت. آن‌قدر که سرزنده و پرانرژی بود. پیگیر و خستگی‌ناپذیر درست در روزی که می‌گفت شصت و نُه ساله شده است. یکی را با قربان صدقه رفتن از طبقه چهارم می‌کشید پایین و دیگری را با یک کنایه آبدار سرخ و سفید می‌کرد و به کار وا می‌داشت. اما شصت و نُه سالگیِ آدم‌ها با هم فرق می‌کند. شصت و نُه ساله‌هایی را می‌شناسم و می‌شناسید که فکر می‌کنند کارشان تمام شده و می‌گویند «دیگه خیلی وقته افتادم تو سرازیری.» بعضی‌ها یک سال بعد از بازنشستگی نمی‌دانند روزشان را چطور سر کنند و بعضی‌ها فردای بازنشستگی کار جدید شروع می‌کنند. بعضی‌ها در میانسالی با درد زانو و کمر مثل بیماری لاعلاج برخورد می‌کنند و بعضی‌ها در پیری با بیماری قلبی و مرض قند و با یک پای از زانو بریده شده می‌نشینند روی ویلچر، راه می‌افتند و با کسبه‌ محل چاق سلامتی می‌کنند. بخش عمده‌‌ این ویژگی‌های روانی از لحظه‌‌ تولد با ماست و شناخت آنها هر چه زودتر به ما در زندگی بسیار کمک خواهد کرد. روانشناسی تا همین چند سال پیش برای بسیاری از افراد جامعه دانشی انتزاعی بود و تست‌های روانشناسی چیزی شبیه به بازی و فال، اما امروز اوضاع متفاوت است. بخش بزرگی از جامعه به روانشناسی و به‌خصوص روانشناسی کاربردی طور دیگر نگاه می ک