سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024


۱۳۹۹/۰۲/۱۰ / /
تنِ آدمی به‌منزله نعش: در نکوهشِ خوارداشتِ بدن
برای تأمل در مفهوم تن در اندیشه مدرن نگاهی گذرا به اندیشه رنه دکارت، پدر استعاری تفکر مدرن آغازگاه شایسته‌ای است. دکارت  تن و ذهن را از اساس دو جوهر جداگانه می‌دانست. دیدگاهی که به آن می‌گوییم دوآلیسم یا ثنویت‌باوری. البته دکارت برای ذهنِ آدمی ارزش بسیار بیشتری قائل بود. به این سبب که ذهن را محل اختیار آدمی می‌دانست و آن را جاودانه می‌پنداشت. همچنین در نگاه دکارت ذهن است که ما انسان‌ها را از سایر موجودات عالم هستی که ذهن ندارند جدا و ما را ممتاز می‌کند. عصب‌زیست‌شناس معاصر آنتونیو داماسیو همین جدا کردن ذهن از بدن (و به‌طور خاص از مغز) را «خطای دکارت» می‌دانست. بااین‌همه، دکارت از پیشگامان کالبدشناسی (آناتومی) مدرن هم بود. دانش آناتومی در مسیر تاریخی خودش با جسد مردگان سروکار داشت. معرفت به کالبدِ انسان از رهگذر کالبدشکافی اجساد (به‌ویژه نعش جنایت‌کاران و مرتدها) به دست می‌آمد. این سخن به این معناست که تلاش برای فهم تن انسان زنده عمدتا از گورستان‌ها می‌آمد. خود دکارت از سردخانه‌ها جسد می‌گرفت و به میز تشریح می‌برد تا بدن انسان را بشناسد. او در همین کالبدشکافی‌ها محل رابطه علّی میان ذهن و بدن را نیز به‌زعم خود یافته بود: غده‌ای در مغزِ آدمی به شکل حرف پی (π) که به‌رغم دیگر اجزاء مغز که همه جفت هستند این غده تک‌وتنهاست و همین باعث شد دکارت حدس بزند ذهن و بدن در همین غده، موسوم به «غده صنوبری» (pineal gland)، باهم تعامل برقرار می‌کنند. تن در نگاه دکارت (همسو با نگاه غالب در تاریخ اندیشه مغرب زمین) امری است فرعی و اساسِ خویشتنِ آدمی ذهن است که قابلیت اندیشیدن دارد. او در تأملات درباره فلسفه اولی این‌طور می‌نویسد: «پس در وهله نخست، گمان کردم که چهره‌ای دارم، دستی دارم و بازوانی و همه تاروپود اعضایی که در یک نعش پیدا می‌شود و من آن را بدن نامیده‌ام.» (تأملات درباره فلسفه اولی، تأمل دوم). همین سطر نشان می‌دهد که دکارت تنِ آدمی را مجموعه‌ای از اعضا می‌دانست که کنار یکدیگر جا خوش کرده‌اند. این تلقی از بدن به‌منزله نعش، متعلق به دانش آناتومی است. آناتو