جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024


۱۳۹۹/۰۶/۲۳ / /
خودم را بالای طناب دار دیدم
پس از جلسه رسیدگی  آرمان به همراه مامور زندان دقایقی در دفتر شعبه پنجم دادگاه کیفری می نشیند تا وقت برگشتن به زندان برسد.پدرش از مامور اجازه می گیرد و یک گز به او می دهد تا رمقی یابد اما آرمان می گوید چیزی از گلویش پایین نمی رود. از او می پرسم تجربه مواجهه با چوبه دار چطور بود و از او می خواهم در مورد روز اعدام حرف بزند. می گوید:«تا به حال چوبه دار دیده اید؟» به صورتش زل زده ام که بفهمم که در پس این سوال به چه می خواهد برسد. می گوید:«شاید در فیلم ها دیده باشید اما اصلا آنطور که دیده اید نیست. باید سرتان را بالا بگیرید تا طناب دار را ببینید. بعد می دانید آن بالا چه می بینید؟» منتظر جوابم نمی ماند و می گوید:«خودتان را می بینید.» بغض مادرش می شکند و به من می گوید که از آن روز چیز بیشتری از آرمان نپرسم. می گوید که طاقت ندارد بایستد و توصیف لحظه ای را بشنود که می خواستند جگرگوشه اش را دار بزنند. آرمان با چشم های اشکبار می گوید:«من یک لحظه خودم را بالای طناب دار دیدم. قبل از آن و بعد از آن هم هر شب در کابوس هایم لحظه اعدام شدنم را دیدم.می دانم بالاخره می خواهند مرا قصاص کنند.» می گویم:«چه چیز باعث شده اینقدر ناامید باشی؟» می گوید:«بعد از تجربه رفتن تا پای چوبه دار،آدم دیگر به چیزی می تواند امیدوار باشد؟» بعد ادامه می دهد:«یکشنبه بود که من را صدا زدند.همان لحظه فهمیدم که می خواهند من را به سوییت ببرند.این لحظه ای است که هر محکوم به قصاصی صد بار در ذهن خودش تصویر می کند.بعد با خانواده ام ملاقات کردم اما در آن لحظه ها به حدی اضطراب و تشویش داشتم که اصلا یادم نیست چه حرف هایی به خانواده ام می زدم.داشتم پای چوبه دار می رفتم.من فقط اشتباه کرده بودم اما قتل نه!»