شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024


۱۳۹۹/۰۵/۱۱ / /
زیارت خانه خدا از بیمارستان سیرجان
 [سوگل دانائی] جمیله خانم دربند رویا بود. از جوانی عادت کرده بود که چیزهایی که دوست‌شان دارد را اول در رویایش ببیند. مثلا اول در خواب‌هایش دیده بود که آقا معلم عشایر، شوهرش می‌شود. بعدتر خواب دیده بود که خدا به او ۵ پسر می‌دهد و ۲ دختر. دیده بود که پسرانش کارگر معدن می‌شوند و دخترانش ازدواج می‌کنند و خودش می‌ماند و شوهر بازنشسته‌اش. نمی‌دانست چه اتفاقی می‌افتاد که رج به رج خواب‌های خوشش تعبیر می‌شدند. تنها یاد گرفته بود که هروقتی رویا می‌بیند، صلوات بفرستد، لبخند بزند و دعا کند که همه چیز صادقه شود. جمیله خانم دوماه پیش هم خواب دیده بود. خواب لباسی سفید. خواب دیده بود که لباس سفید پوشیده و کعبه را ۷بار طواف کرده، خواب دیده بود که خانه شیطان را سنگباران کرده، ۷بار از میان صفا و مروه گذشته و آخر سر در مسجد‌الحرام ایستاده و قامت بسته برای چند رکعت، قربه الی‌الله. خواب که تمام می‌شود، رویاها تمام نمی‌شوند. جمیله خانم بیدار شده بود، لبخند زده بود و منتظر مانده بود تا بعد از ۱۱‌سال خبر دهند که این‌بار خدا او را طلبیده تا به حج برود.