خودروی نیسان پیکاپ در مسیر زاهدان به سراوان جادههای عریان بیآب و علف را درمینوردد. جاده سخت و ناهموار است. مسیر 335 کیلومتری زاهدان به سراوان چهارونیم ساعته به پایان میرسد.
خودروهای حامل قاچاق چه از اینسو، چه از آن سو، سرعت زیادی دارند؛ چون صاعقه میآیند و میروند. آنقدر شتاب دارند که گاهی فقط صدا را حس میکنی و رنگی که کنار چشمهایت کشیده میشود و میگذرد. این خودروها هفتهای نیست که قربانی ندهند یا از مسافران اندک جاده که یا کارمند هستند یا مسافران عادی کمشمار قربانی نگیرند. مثل همین دیروز که در واژگونی پژوی حامل اتباع افغانستانی غیرمجاز در جاده سراوان به خاش 11کشته و زخمی به جای میماند و در تصادف دیگری 6 نفر از اعضای یک خانواده در آتش میسوزند. جادهها ناایمن و ناهموار هستند و تردد بسیار خودروهای سوخت آن را مرگبارتر هم میکند. جاده همچنان آغوش میگشاید، روستاها پشت هم پدیدار میشوند. یکی آبادتر، یکی ویرانتر، یکی سبزتر، یکی خشکتر، اما همه آنها ساکنانی دارند که موطنشان را رها نمیکنند.
حالا پس از چهارونیم ساعت، شهر سراوان در پیشرو است. شهری که خورشید در آن پیشتر از شهرهای دیگر طلوع میکند. شرقیترین شهر ایران، اینجا آفتاب بیمضایقهتر میتابد و آسمان بخشندهتر از زمین است. زمین اما برای ساکنان این منطقه به جز خشکسالی و دروغ چیزی ندارد.
سراوان شهری شلوغ و پرتردد است، خیل عظیم خودروهای رنگرنگ و موتورسیکلتهای پرسروصدا شهر را پرتپش و سرزنده کرده است.
حرکت مردم چه کودکان و زنان و چه مردها بسیار پرشتاب و سریع است. آنها که درحال انجام کاری هستند، سرعتشان بیشتر از حالت معمولی است. در خیابان اصلی شهر زنان، مردان و کودکان با اندامهای لاغر، چهرههای آفتابسوخته و نگاههای درخشان به جای آنکه راه بروند، میدوند. از این همه چابکی حیرتزده میشوم، انگار آنها دقیقههایشان را از دست نمیدهند. بلوچ پرکار است، شتاب دارد، انگار فرصت کمی برای زیستن دارد و فرصت اندکی برای نان درآوردن. اینجا قدر وقت را میدانند. مقصد روستای سوختهمک از بخش بمپشت سراوان است. در مسیر سراوان به سیرکان (مرکز بخش بمپشت) آبادیها و ویرانیها بسیار است. در مسیر رودخانه پرآبی است که مسافران برای لحظاتی در آن تنآسایی میکنند و ماهیهای کوچک را از رودخانهای که امتداد ندارد، صید میکنند.