اینجا اصفهان است؛ هوایش خاکستری است نه فقط از دود و ذرات، که از نفسهای در گلو مانده مردمش. دوشنبه ۲۳ تیر ماه، زنی میانسال با دستمالی مرطوب روی دهانش، در صف درمانگاه ایستاده. صدایش گرفته، چشمهایش سرخ است و گلویش میسوزد. میگوید: «از دیشب تا حالا صدام درنمیاد، بچهام هم از صبح تا حالا فقط سرفه کرده.» پیرمردی که پشت سرش ایستاده، با عصا، سرفههای خشک پیاپی میکند: «هر سال آسمم بدتر میشه، ولی امسال یه جور دیگه است.»