اینجا در خانه خانواده «رضا محرمی» همه چیز بوی دلتنگی میدهد، لباس سربازیاش، با پارگیهایی از اصابت ترکش، در گوشهای از اتاق افتاده است. کلاه نظامیاش با لکههای خونی که هنوز رنگ سرخش تازه مینماید، بر طاقچه آرام گرفته است. دفترچه یادداشت او، با سوراخی از ترکش و لکههای خون، در کنار برگه مرخصی و دیگر وسایل شخصیاش، یاد آن روز تلخ را زنده میکند. عینک شکستهاش، با شیشههایی خرد و قاب کج، سکوتی از غیاب رضا را فریاد میزند