در دل برجهای سیمانی، میان دود و بوق، در سایه کوههایی که هنوز سر به آسمان دارند، شهری زیست میکند که میلیونها انسان در لایههایش نفس میکشند؛ شهری به نام تهران. شهری که چون آینهای هزارپاره، هر تکهاش روایتی است از نیاز، آرزو، رنج و امید. اگر بخواهیم تهران را از منظر هرم نیازهای مازلو بنگریم، آنگاه با شهری مواجه میشویم که آدمهایش نهفقط در ترافیک بزرگراهها، که در پیچوخم نردبان نیازها نیز درگیرند.