در هزارتوی پرغبار تهران، جایی که بلوارها چونان شریانهای فرسوده بر پیکر شهری بیقرار تنیدهاند، انسان معاصر، همچون راهگمکردهای در برهوت، به دنبال معنایی میگردد که گویی سالهاست در مهدود و ازدحام، گم شده است. گذرگاههای باریک این شهر، خاطرات هزاران روح سرگردان را در دل خود حفظ کردهاند، همچون صفحات فرسوده رمانی ناتمام که رؤیاهای خاموش در گوشه خیابانهای شکسته به فراموشی سپرده شدهاند. در این معابر، انسان نهتنها در جستوجوی سرپناه، که به دنبال خانهای برای بودنِ خویش در هستی است.