«سی و چند سال است که شبها پیادهروی میکنم. به غیر از مسیرهای روزانه کاری، چند مسیر را شبها انتخاب میکنم، گاهی بین مسیرها قرعهکشی میکنم، گاهی برای رسیدن به مسیرهای دور تاکسی میگیرم و وقتی پیاده میشوم تازه پیادهروی شروع میشود. مسیرها هرکدام داستانی دارند. اینکه چگونه انتخاب شدند، چگونه پیدا شدند و از کی جلب توجه کردند تا دائمی شوند». داستانهای مجموعه داستان تازه علی خدایی، «شب بگردیم»،1 همه در فصل مشترک روانشناسی و جغرافیا ایستاده و بر تجربه روانشناختی از شهر درنگ میکنند.