جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

به مناسبت انتشار مجموعه داستان گدا و دوشیزه مغرور برشت


به مناسبت انتشار مجموعه داستان گدا و دوشیزه مغرور برشت

از این شهرها تنها یک چیز پایدار خواهد ماند
آنچه از بین آنها می گذرد نسیم

برشت در این شعر از ناپایداری شهرها که نماد قدرت اند می گوید و همین طور از پایداری شادمانه نسیم که آن نیز گذرا است. اگر که برشت در شعرهایش از نسیم، باد و آب سخن می گوید به خاطر تحرک و پویایی شان است. «پویایی» از مهم ترین ایده های برشتی است. او این ایده را در نمایش ها و شعرهایش لحاظ می کند. نقش پویایی دائمی چیز ها، اتوپیا و یا همان آرمان شهر را زیر سؤال می برد. آرمان شهر به یک معنی به پایان رسیدن دوره ای از پویایی و رسیدن به موقعیت طلب شده است. در حالی که از نظر برشت حتی «نسیم» به مثابه موقعیتی مطلوب و پایدار «گذرا» است. در موقعیت مطلوب، موقعیتی که نیچه آن را «خوشبختی میان مایه گان» نام می دهد، نیروی بالقوه به بالفعل بدل می شود و تحرک و پویایی به انتها می رسد. در این صورت «نیرو» شوق پیوستن را از دست می دهد چون تماما به مصرف رسیده و دیگر انگیزه ای برای تحرک باقی نمی ماند؛ مگر آنکه موقعیت مطلوب به پایان رسیده، خود مقدمه ای برای دوره ای دیگر از حیات و زندگی باشد؛ «می توانی با واپسین نفس هایت/ از نو بیاغازی.»١

برشت در شعر «با من به جورجیا بیا» از سیر پویا اما بی پایان پیوستن اما برجا نماندن امور و اشیاء و انسان ها می گوید: «بنگر این شهر را و ببین/ که فرتوت است/ به یادآر روزگاری، چگونه محبوب بود/ اکنون با چشم درون در آن منگر/ به سردی بنگر و بگو/ که فرتوت است/ با من به جورجیا بیا/ تا شهری نو در آن بنا کنیم/ و زمانی که این شهر نیز به سر آید/ ما در آنجا نخواهیم ماند.»٢

برشت در آخرین ماه های زندگی اش که هم زمان با آخرین طرحی نیز می شود که برای اجرای نمایش نامه مشهور خود «گالیله» ارائه می دهد، تلاشش همه آن می شود که از شخصیت گالیله «آشنایی زدایی»* کند. او شخصیت گالیله را به گونه ای ارائه می دهد که تماشاگر در او به دیده انسانی قهرمان ننگرد، آندره آ شاگرد گالیله هنگامی که خشمگین و بی تاب فریاد می زند: بدبخت ملتی که قهرمان ندارد، گالیله با آرامی، گفته شاگردش را تصحیح می کند و می گوید: «بدبخت ملتی که به قهرمان نیازمند است.» به نظر برشت «قهرمانی» به یک تعبیر نقطه نهایی و تحقق یافته همه «نیروهای بالقوه است و بنابراین متوقف ماندن در ژست قهرمانی حتی قهرمان را نیز مضحکه می کند. نفس پویا بودن، گذشتن از قهرمان را ایجاب می کند حتی قهرمان-انسان نیز آن چیزی است که باید از او برگذشت.»٣

بدبینی برشت به معنای نپذیرفتن وضع موجود در حین خوش بینی اش به مثابه وضعیتی گذرا همچون نسیم، ایده های برشت را پرپتانسیل و تمام نشده می کند. شاید بدبینی و خوش بینی برشت همچون دو روی یک سکه به روزگار سیاهی بازمی گردد که او از سر گذرانده بود: «به راستی در روزگار سیاهی عمر می گذرانم! / سخن به پاکدلی راندن نابخردی ست، پیشانی بی چین/ از بی غمی خبر می دهد، آنکه می خندد/ هم از آن روست که هنوز / خبر هولناک را نشینده است.»٤

پویایی چیزها برشت را به تردید درباره هر آنچه «مطلق» و «طبیعی» جلوه می کند می کشاند. ایده «حقیقت مشخص است»، در اینجا آلترناتیوی است که او در برابر هر حقیقت کلی ارائه می دهد. در وهله نخست آنچه برای برشت اهمیت پیدا می کند توجه اش به «واقعیت یا حقیقت مشخص»** و «آشنایی زدایی» از چیزهایی است که اگرچه در نگاه اول سخت طبیعی به نظر می رسد اما سخت غیرطبیعی و ناپایدار است. آنچه امور را طبیعی و باورپذیر می نمایاند به نظر نیچه «تکرار» و سپس «عادت» به آنهاست. نیچه تکرار را جوهر هرگونه اخلاق، آداب و آئین می داند. به یک معنا می توانیم تکرار را جوهر ایدئولوژی نیز برای طبیعی نشان دادن امور جاری تلقی کنیم. به همین دلیل برشت از خوانندگانش می خواهد که به سادگی مجذوب نشوند. «مجذوب نشدن» توصیه ای برشتی است. مجذوب شدن به نظر برشت ازخودبیگانه شدن و در نهایت حل شدن در موضوع جذابیت است که برحسب عادت جذاب تلقی می شود. به نظر برشت می توان با پرسش و تامل ولو در هرچیز جزئی و ساده نظم عادت و طبیعی بودن امور را به چالش کشاند. شعر «در ستایش آموختن» برشت درواقع ستایش تامل و پرسیدن و به چالش کشاندن است. «ای دوست، از پرسیدن شرم مکن! / مگذار که با زور، پذیرنده ات کنند/ خود به دنبالش بگرد/.../ آنچه را که خود نیاموخته یی/ انگار کن که نمی دانی/ صورت حساب را خودت جمع بزن/ این تویی که باید بپردازی اش/ روی هر رقمی انگشت بگذار/ و بپرس این برای چیست؟»٥

«بالاپوش مرد مرتد» داستان کوتاهی است که در آن برشت به زندگی جردانو برونو می پردازد. برونو فیلسوفی است که در ١٥٩ بازداشت و در ١٦٠٠ توسط دادگاهی در ایتالیا سوزانده می شود. زندگی او نیز بی شباهت به زندگی گالیله نیست. «خاصه به دلیل دیدگاه جسورانه و از آن زمان اثبات یافته اش درباره چرخش سیارات»٦ با این تفاوت که گالیله آزاد می شود درحالی که برونو بر تلی از هیزم سوزانده می شود. برشت در این داستان نیز همچون ماجرای گالیله به شرح و وصف قهرمانی های برونو نمی پردازد بلکه با آشنایی زدایی کردن از «قهرمان» به وقایع کوچک تری می پردازد که بر حسب «عادت» به آن توجه نمی شود؛ زیرا در عادت مرسوم تنها شأن قهرمانی است که مهم شمرده می شود. برشت در این داستان به بالاپوش می پردازد که بنا بر سفارش برونو مرد و زن خیاطی برایش دوخته اند اما دستمزد این بالاپوش به خاطر دستگیرشدن برونو به تعویق می افتد. پیگیری زن خیاط برای وصول طلب خود و حساسیت و توجهی که برونو برای دادن طلب خود می کند، داستان سوزانده شدن برونو را تحت الشعاع کشمکشی برای بالاپوش قرار می دهد. میان گالیله و برونو شباهت وجود دارد. هر دو دانشمند به طور رادیکالی باور حاکم مبنی بر مرکزیت زمین را زیرسؤال می برند. آنان بر این واقعیت صحه می گذارند که زمین بی حرکت نیست بلکه همچون دیگر سیارات چرخش دارد. اما قصد برشت صرفا ترسیم سیمای دانشمند و محققی زحمتکش که گویا هدفی جز کشف حقایق ندارد تا مردم را از گمراهی نجات دهد نیست، بلکه برشت با «آشنایی زدایی» از قهرمان می کوشد بر هر باور و عادت عمومی که «قهرمان» بی بدیل و یگانه طلب می کند غلبه کند. مسئله هنگامی دشوارتر می شود که خود فردی که در موقعیت قهرمانی قرار می گیرد سعی می کند ناآگاهانه و یا به تعبیر دقیق تر ناخودآگاه در جهت تطبیق خود با قواعد موجود قرار گیرد. اهمیت گالیله برشت بیش تر از این جنبه است که وی می کوشد تا خودآگاه به ساختارهای ناخودآگاهی که از او می خواهند رُل قهرمان را بازی کند پاسخ منفی دهد. گالیله به رغم متهم شدن به عافیت طلبی به راه «خود» می رود؛ فی الواقع خط گریزی می شود که از دل ساخت های ایستا و تکراری پدید می آید. برشت برای آشنایی زدایی از قهرمان به جزئیاتی توجه می کند که ظاهرا بی اهمیت به حساب می آیند، در حالی که این جزئیات یا آنچه می توان آن را استثنا در نظر آورد در اساس واقعیت زندگی اند. اخلاق ایدئولوژیک و به تعبیر برشت «نظم عادت» در باب قهرمانی به ما تلقین می کند که هیچ کار بزرگی بدون فعل قهرمانی انجام نمی گیرد. «عادت» عمومی، قهرمانی را معادل از «خودگذشتگی» و سرانجام «قربانی شدن» می داند در حالی که برشت در نمایش «گالیله» عادت به قهرمانی به تعبیر رایج را پس می زند. «گالیله» برشت اگرچه شیفته علم و حقیقت بود اما تلسکوپی که ساخته بود نه برای کسب افتخار بلکه بیشتر برای ماهی پانصد سکه ای بود که گالیله با آن پول می توانست برای خود زندگی آسوده تری دست و پا کند. گالیله برشت نه قهرمانی وارسته که بیشتر انسانی معرفی می شود که درعین حال به خود و جسم خود توجه می کند و به تعبیر نیچه به میل های خود احترام می گذارد. «گالیله موجودی است خوشگذران که از غذایی مطبوع و اندیشه نو به یک اندازه لذت می برد. هموست که می گوید وقتی غذای چرب و نرم می خورم تازه فکرهای خوب به سراغم می آیند.»٧ برشت در داستان ها و نمایش هایش عمدتا شخصیتی واقعی خلق می کند. خلق شخصیت قهرمان به صورت واقعی خلاف آن عادتی است که طلب می شود.

* در ایران دیری است که تئاتر برشت را ذیل «فاصله گذاری» معرفی می کنند. به نظر محمود حدادی، مترجم کتاب، آشنایی زدایی کلمه مناسب تری است. «مراد از آشنایی زدایی آن است که اگر بسیاری از مناسبات اجتماعی که به آن خو کرده ایم و طبیعی شان می دانیم در شکل غریب -ناآشنا- به ما نشان دهند چه بسا سخت غیرطبیعی شان بیابیم.»

** تورج رهنما در کتاب «ادبیات امروز آلمان» معتقد است که «گالیله» برشت تصویر خود اوست، تصویر مردی است که یک عمر از تغییر نظام کهنه اجتماعی سخن گفت اما هنگامی که در روز هفدهم ژوئن ١٩٥٣ کارگران آلمانی قیام کردند از همکاری با آنان سرباز زد.

١ و ٣. نیچه

٢و ٥. «من برتولت برشت»، برشت، ترجمه بهروز مشیری

٤. «ادبیات و انقلاب» یورگن روله، ترجمه علی اصغر حداد

٦. «بالاپوش مرد مرتد»، از کتاب «گدا و دوشیزه مغرور»، ترجمه محمود حدادی

٧. «ادبیات امروز آلمان»، تورج رهنما

نادر شهریوری (صدقی)



همچنین مشاهده کنید