سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

کشتن جباران


کشتن جباران

در چنین زمانی نیز دولت نمی بایست « در کار کشتن» باشد در این وضع نیز مسوولیت اساسی و اولیه دولت حفاظت از زندگی است یک جبار اما تنها مرتکب جنایت علیه افراد نمی شود بلکه او به جنایت علیه همبستگی شهروندان دست می یازد, علیه خیر عمومی و علیه بسیاری از ایده های اجتماع سیاسی

آیا می توان هم مخالف مجازات مرگ بود و هم موافق کشتن جباران؟ آری ممکن است. من چنین می اندیشم و موضع خود من همین است. اما اعدام ناشیانه صدام حسین که بیشتر انتقامی وحشیانه می مانست تا مجازاتی منصفانه اصرار بر هر دو موضع را دشوار ساخته است. با این احوال به گمان من این دو دیدگاه اگر چه با هم در تضادند اما ناهماهنگ نیستند. من باور ندارم که دولت می بایست مردم را برای جنایتشان علیه دیگران، حتی جنایات هولناک، بکشد مگر آن هنگام که با مقاومتی مسلحانه مواجه می شود یا برای کمک به کسانی که مورد حمله قرار گرفته اند.

در چنین زمانی نیز دولت نمی بایست « در کار کشتن» باشد؛ در این وضع نیز مسوولیت اساسی و اولیه دولت حفاظت از زندگی است. یک جبار اما تنها مرتکب جنایت علیه افراد نمی شود بلکه او به جنایت علیه همبستگی شهروندان دست می یازد، علیه خیر عمومی و علیه بسیاری از ایده های اجتماع سیاسی. به نظر می رسد این آن چیزی است که چوبه دار را بر می افرازد؛ یک جبار جنایتکاری عادی نیست. ترور یک جبار هیچ مشکل اخلاقی یی را پیش پا نمی نهد. ما با حاکمی کاملاً مختار مواجهیم که عملاً در کار ظلم و ستم به شهروندانش است؛

زندان هایش انباشته است، دژخیمانش در کار شکنجه اند، جوخه های مرگش در گوشه و کنار کشور پرسه می زنند و ماموران مالیاتش باجگیرانی ظالمند. جبار در جنگی به راستی واقعی با رعایایش است - و نه در جنگی مجازی و استعاری - و ترور او یک عمل جنگی مشروع است. کشتن ستمگر عملی شرافتمندانه است و چنان قاتلانی عموماً نیکنامند. حال همان مستبد را تصور کنید که سرنگون شده است، اینک او یک زندانی جنگی است و نمی توان او را به سادگی کشت. آیا نباید او را به خاطر جنایت هایش به دادگاهی سپرد تا اگر محکوم شد به صورتی عادلانه و انسانی مجازات شود؟ اینک او ناتوان است و محبوس؛ در زندان گرفتار است. چرا می بایست با او به گونه یی متفاوت از دیگر زندانیان رفتار کرد؟ من ابتدا این پرسش را با در نظر گرفتن پادشاهانی چون چارلز اول و لویی شانزدهم مطرح کردم؛ شاهانی که بر اثر انقلاب سرنگون شدند و توسط دشمنان انقلابی شان مورد محاکمه قرار گرفتند. در فرانسه ژاکوبن ها خواهان اعدام لویی بدون محاکمه علنی بودند چرا که از نظر آنان لویی یک شهروند فرانسوی نبود بلکه او یک «دشمن مردم» بود که حتی از درون زندان نیز به تهدید مردم می پرداخت. رهبران ژیروندن ها - که شاید بتوان آنها را چپ میانه انقلاب فرانسه دانست - اصرار داشتند که لویی، همشهری لویی کاپه، متهم به استبداد و خیانت است و می بایست همچون هر متهم دیگری در دادگاه محاکمه شود و اگر به خیانت محکوم شد باید بسان تمامی خائنان اعدام شود. مجازات مرگ از پیش وجود داشت و برگزاری دادگاه از نظر ژیروندن ها اثباتی بر این مدعا بود که لویی هم شهروندی است که به هیچ وجه فراتر از دیگران نیست و دلیلی ندارد که او را از مجازات معاف کرد.

لویی مدعی بود که بر اساس حق الهی حکمرانی می کند، پس می بایست به پیشگاه یک دادگاه انسانی آورده می شد. او مدعی بود قانوناً گزندناپذیر است، پس می بایست توسط مردم محاکمه می شد. او مدعی بود که نابخشودنی است پس می بایست توسط جلادی دولتی اعدام می شد. تام پین انقلابی جهان وطن که در آن زمان عضو مجلس ملی بود مخالف مجازات مرگ بود. پین پیشنهاد کرد لویی پس از محاکمه به امریکا تبعید شود؛ جایی که بتواند باقی عمرش را به عنوان ساعت ساز در فیلادلفیای جمهوریخواه بگذراند. این پیشنهاد چون پایانی عالی برای داستان محاکمه بود اما فقط و فقط اگر لویی آن را می پذیرفت، برای بازگشت دوباره به قدرت نقشه نمی کشید و شهروندان می توانستند او را مشغول تعمیر ساعت ها ببینند یا راجع به آن بخوانند. آیا تبعید یک پادشاه بی اراده و پشیمان به پادشاهی پایان می داد؟ شاید نه، اما کشتن پادشاه نیز چنین نکرد. با وجود اعدام لویی پادشاهان از پس شکست انقلاب بازگشتند؛ همان گونه که به رغم سوگند کرامول مبنی بر قطع سر پادشاه با تاج بر سرش، پادشاهان از پس اعدام چارلز بازآمدند. اما سلطنت دیگر آنگونه که آنان می شناختند بازنگشت. اعدام پادشاه پایانی بر ادعای حق الهی پادشاهان بود، حال آنکه احتمالاً تبعید نمی توانست چنین باشد (چرا که پیش از آن نیز پادشاهانی تبعید شده بودند) و این در نظر من دلیلی محکم برای انجام محاکمه و اعدام است. پادشاهان اعدام شدند چرا که مجرمان عادی نیز اعدام می شدند. در عراق، صدام کشته شد چرا که مجازات مرگ از پیش قانونی و به شکلی گسترده پذیرفته شده بود.

بنابراین با وضعیت بغرنج تری مواجهیم تا آن وضعیتی که من از آن آغازیدم. من خواهان الغای مجازات اعدامم اما نمی خواهم الغای مجازات اعدام را با نجات جباران آماج استهزا قرار دهم. اجازه دهید آن کس که با الغای مجازات اعدام نجات می یابد کسی مانند من و شما باشد، کسی که هرگز دارای قدرت مطلقه نبوده است، کسی که هرگز حاکمی ستمگر و خونخوار نبوده است. ولی آیا آن گاه که ما چنین حاکم خونخوار و ستمگری را می کشیم رفتار او را سرمشق خود قرار نمی دهیم؟ من فکر می کنم که محاکمه تفاوتی حیاتی را منجر می شود. قربانیان او هرگز فرصتی برای حضور در دادگاه را نیافتند، به یک معنی محاکمه البته محاکمه یی نمایشی است. حکم از پیش مشخص است (چرا که جرم ها جای تردیدی باقی نمی گذارند) با این حال در دادگاه جبار خطاب به ملت سخن می گوید، رفتار خود را به هر نحو که بخواهد توجیه می کند و وکلایش حداقل فرصت محاجه و مجادله با شاهدان را دارند.

در نهایت آن هنگام که جبار محکوم شود اعدام می شود چرا که تنها اعدامش می تواند پایانی قطعی را برای حکمرانی جبارانه رقم زند، تنها اعدام است که فرجامی را که باهماد سیاسی نیازمند آن است فراهم می سازد. اما اکنون تصور کنید که مجازات اعدام از پیش لغو شده باشد؛آیا من هنوز موافق اعدام یک جبار خواهم بود؟ گمان نمی کنم چنین وضعی هرگز پیش آید چرا که آن گونه جباران که ما می شناسیم هرگز بدون مجازات اعدام حکومت نمی کنند. یک دولت استبدادی همواره در کشتن است. بنابراین احتمالاً دولتی که پیوسته در کار کشتن نباشد نمی تواند استبدادی باشد. اگر چنین باشد آن گاه اعدام جبار می بایست آخرین اعدام باشد.

مایکل والزر

ترجمه؛ سعید قاسمی نژاد



همچنین مشاهده کنید