چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

خدا در اندیشه غرب


خدا در اندیشه غرب

این روزها نویسندگانی یافت می شوند که می کوشند تقابل هایی را میان جهان بینی سنتی و جهان بینی مدرن نشان دهند و جهان بینی پست مدرن را به منزله وضع مجامع یا سنتز آن دو جهان بینی به تصویر کشند, و در نتیجه از خدای جدیدی به نام خدای «پست مدرن » سخن می گویند

این مقاله به تاریخ «مفهوم خدا در غرب‏» می‏پردازد و تصویر سنتی از خدا را با خدایی که از دل جهان‏بینی مدرن برمی‏خیزد، مقایسه می‏کند .

به یک اعتبار و به یک معنای بسیار محدود و خاص، تمام تاریخ تفکر بشر، از جمله تاریخ تفکر غرب، تاریخی تئولوژیک است; یعنی در این تاریخ‏ها، پرداختن به مسئله وجود یا عدم، وجود یک واقعیت نهایی، یک بنیاد، یک غایت و یک کانون معنابخش، و فهم و تفسیر این بنیاد و غایت همواره به انحای گوناگون، مسئله‏ای اساسی و محوری بوده است; تا آنجا که می‏توان تمام تاریخ تفکر بشری، به‏طور عام، یا تاریخ تفکر بشر غربی، به‏طور خاص، را در حول و حوش «معنا و مفهوم خدا صورت‏بندی کرد» .

همه انسان‏ها در همه فرهنگ‏ها و تمدن‏ها و در همه ادوار تاریخی، از معنا و مفهوم خدا فهمی ثابت و تغییرناپذیر نداشته و ندارند . خدای ابراهیم، موسی، عیسی و محمد علیهم السلام غیر از خدای بودا و شانکارا، و این دو نیز غیر از خدای کنفوسیوس و لائوتزو بوده، و خدای همه اینها غیر از خدای فیلسوفان در تاریخ مابعدالطبیعه غربی است . حتی برخلاف پیش‏فرض بسیار سترگ، بحث‏ناشده و پنهان ما مسلمان‏ها که تصور می‏کنیم معنا و مفهوم خدا، دست‏کم در همه ادیان پیامبران سامی، یکی است، باید توجه کنیم که، برای مثال، خدای موسی (یهوه) که بیشتر حکایتگر اوصاف اقتدار، خشم و غضب خداوندی است‏با خدای عیسی (پدر آسمانی) که بیشتر بیانگر صفات مهر، محبت و عطوفت‏خداوندی است، و میان این دو با خدای محمد (الله) که اوصاف جباریت و رحمانیت را توامان متجلی می‏سازد، تفاوت‏های فاحشی وجود دارد . از سوی دیگر، هنگامی که به تاریخ تفکر غرب نظر می‏کنیم، درمی‏یابیم که خدای ادیان و فرهنگ یونانی، در همه تراژدی‏ها و در دوره تفکر پیش‏سقراطی و پیش از ظهور مابعدالطبیعه، تفاوت‏های بسیار جدی و اساسی با خدای دوران مابعدالطبیعه دارد و در تاریخ دوهزار و پانصد ساله مابعدالطبیعه نیز «دمیورژ» یا صانع افلاطون با «محرک لایتحرک‏» ارسطو، «احد» فلوطین، «جوهر خلاق‏» دکارت، «جوهر جوهرها» ی اسپینوزا، «ذات ناشناخته و ناشناختنی‏» کانت، «من مطلق‏» فیخته، «ایده مطلق‏» هگل یا «وجود فی‏نفسه و مطلق‏» هایدگر، هرچند جملگی به آن حقیقت واحدی اشاره دارند که ما از آن به خدا تعبیر می‏کنیم، به‏هیچ‏وجه دارای معنا و مفهوم واحدی نیستند . خدای نیوتن، یعنی خدایی که منطبق با نظام فیزیک نیوتنی تعریف می‏شود، یعنی همان خدای رخنه‏پوشی که گاه و بی‏گاه در نظام عالم دخالت می‏کند تا سرپوشی برای ضعف‏ها و خلل‏های نظام نیوتنی باشد، همان خدایی که به ماده بی‏حرکت، حرکت می‏بخشد، به هیچ‏وجه با خدای اینشتین و هایزنبرگ یکی نیست .

حتی در همین زمان و در جامعه خودمان نیز ما دارای یک خدا نیستیم و خدایان متعددی می‏یابیم . در قرآن نیز سوره کافرون به همین تعدد فهم‏ها و تلقی‏ها از معنا و مفهوم خدا اشاره دارد .

التفات به همین حیث تاریخی بشری، به‏طور کلی، و حیث تاریخی مفهوم خداست که سبب شد مرحوم احمد فردید برخی از سخنرانی‏هایش را، به پیروی از این سنت اسلامی که هر سخنران، سخن خویش را با نام و یاد خدا آغاز می‏کند، بدین نحو شروع کند: به نام خدای پریروز و پس‏فردا; نه خدای امروز و دیروز و فردا .

برای اینکه به فهم دقیقی از تاریخ «مفهوم خدا در غرب‏» نایل شویم باید به صورت‏بندی این تاریخ بپردازیم . به گمانم باید برخدایان پنج‏گانه مرحوم فردید، یعنی خدای پریروز، خدای دیروز، خدای امروز، خدای فردا و خدای پس فردا، دو خدای «پس‏پریروز» و «پس‏آن فردا» را نیز بیفزاییم . خدای پس‏پریروز به خدای ادیان ابتدایی و بدوی اشاره دارد که با نوعی انیمیسم (۱) و جاندارانگاری موجودات همراه بود . مطابق با سیر تحول تاریخ تفکر غرب، خدای پریروز به تلقی لوگوس (۲) یا جان جهان (خدا) در فهم اندیشه متفکران پیش از سقراط اشاره می‏کند; خدایی که هنوز اسیر شبکه مفاهیم مابعدالطبیعی نگشته بود . خدای دیروز نیز توامان هم بر خدای مابعدالطبیعی یونانیان در دوره ظهور مابعدالطبیعه - یعنی خدای افلاطون و ارسطو - و هم بر خدای فیلسوفان و متکلمان مسیحی در قرون وسطا دلالت دارد . خدای امروز بیانگر تعریف مفهوم خدا در دل جهان‏بینی مدرن است . حرف «نه‏» در تعبیر «و نه خدای دیروز و امروز و فردا» از یاس و ناامیدی فردید از ظهور تلقی جدیدی از مفهوم خدا در آینده نزدیک حکایت می‏کند . به تعبیر دیگر، خدای فردا همان «خدای دیروز» یعنی خدای انطباق‏یافته با جهان‏بینی مدرن، و در استمرار همان درک و تلقی مدرن از خداوند است .

اما تعبیر فردید از خدای «پس فردا» مثبت است; چرا که می‏گوید: به نام خدای پریروز و پس فردا، و این نشان از امید ایشان به ظهور درک و تلقی تازه‏ای از معنا و مفهوم خداوند، در آینده‏ای نه‏چندان نزدیک، است . به نظر می‏رسید فردید ظهور تفکر پست‏مدرنیستی را منطبق با همین سنخ تفکری می‏دیدند که ایشان، به تبعیت از هایدگر، چشم‏انتظار ظهور آن بودند . به خصوص بعد از مرگ ایشان، اصول و مبانی تفکر پست‏مدرن، دست‏کم برای ما ایرانیان، بیشتر خود را نمایاند . می‏بینیم که خدای پست‏مدرن خدای ناتوان و بی‏رمقی است که برخلاف تلاش دعوت‏کنندگان به آن، به‏هیچ‏وجه نمی‏تواند کانون معنابخش حیات آدمی باشد، و این خدا به‏هیچ‏وجه با خدای انبیای ابراهیمی، خدایان شرقی و حتی خدای متفکران پیش‏سقراطی مشابهتی ندارد . با این توضیحات، ما می‏توانیم بیان ادبی فردید را اندکی تغییر داده و خدای پس فردا را همان خدای پست‏مدرن بدانیم و کماکان در انتظار فهم و دریافت تازه‏ای از یک خدای زنده‏تر و حقیقتی‏تر، البته در آینده‏ای دورتر، باشیم .

مقایسه درک سنتی خدا در جهان‏بینی قرون وسطایی غربی و عالم اسلامی نیازمند پژوهش‏های عمیق و تخصصی‏تری است; اما به اجمال می‏توان گفت که: اولا، می‏توانیم یک نوع انطباق بسیار کلی را میان تصویر خدا در جامعه خودمان - البته تصویر رایج - با تصویر رایج‏خدا در دوره قرون وسطای غربیان بیابیم; ثانیا، می‏توانیم این تصویر رایج را، صرف نظر از پاره‏ای استثناها، در هر دو سنت اسلامی و مسیحی، تحت عنوان «تصویر سنتی از خداوند» قرار دهیم . حال به‏رغم آگاهی به نادیده گرفتن پاره‏ای از استثناها و نیز تفاوت‏های تاریخی، می‏توانیم برخی از اوصاف رابه منزله ویژگی‏های «خدای سنتی‏» تلقی کنیم و به مقایسه این ویژگی‏ها با «خدای مدرن‏» یا حتی «خدای پست‏مدرن‏» بپردازیم . به این ترتیب می‏توان خدای سنتی را در قیاس با خدای مدرن با پاره‏ای از اوصاف زیر توصیف کرد:

الف) خدای سنتی، خدایی ماورای‏طبیعی است; به این معنا که کاملا متعالی از طبیعت و خارج از آن است . اما در دوران مدرن، جنبه ماورای‏طبیعی خدا رنگ می‏بازد و خدا دیگر نه به منزله امری ماورای طبیعت، بلکه بیشتر به منزله عنصر نظم‏دهنده خود طبیعت درک می‏گردد; یعنی خداوند، دیگر خارق مسیر عادی طبیعت نیست; بلکه خود مکانیسم درونی طبیعت و جهان، در کلیت آن، می‏باشد . در مرحله دوم مدرنیته، یعنی در قرون ۱۸ و ۱۹ و دهه‏های نخستین قرن ۲۰، دریافته شد که اساسا چه نیازی به وجود چنین خدایی هست; پس طبیعت را به کمک همان مکانیسم‏ها و قوانین علمی‏اش تبیین کردند و متفکرانی چون فویرباخ و مارکس مفهوم خدا را کنار نهادند و خود طبیعت و مکانیسم‏های آن‏را به منزله آن واقعیت نهایی و بنیادی تلقی کردند .

ب) به تعبیر دیگر، دستان خدای سنتی برای انجام هرکاری باز بود; اما در دوران مدرن و با حاکمیت جهان بینی علمی، دیگر دستان خدا همچون گذشته باز نیست . بر همین اساس، جهان گذشته مملو از معجزات، کرامات و خرق عادات است .

ج) در تصویر سنتی، خداوند قادر مطلق و همه‏توان‏است; زیرا او به عنوان خالقی در ماورای‏طبیعت، خالق طبیعت و واضع قوانین طبیعی است و اوست که می‏تواند به دلخواه خود، همین قوانین عادی ورایج عالم را زیر پا گذارد تا خود را به وسیله معجزات و کرامات بر خلایق آشکار سازد . اما در دوران مدرن، قدرت خدا، نه مطلق، بلکه در چارچوب قوانین طبیعی و علمی عالم است و به تعبیری، فاعلیت و قدرت خدا از طریق همان قوانین طبیعی، خود را آشکار می‏کند .

د) خدای سنتی، خدایی متشخص و شخص‏گونه، و برخوردار از صفاتی انسان‏گونه است; لیکن در دوران مدرن این خدای متشخص و شخص‏وار جای خود را به خدایی بدون تشخص می‏دهد که نه همچون موجودی ماورا و متعالی از طبیعت، بلکه همچون حقیقتی است که حال در طبیعت است .

ه) خدای سنتی به سبب قدرت مطلق خود، تابع هیچ اصل و قاعده و عقلانیتی نبود . او همچون امپراطور یا پادشاه قدرتمندی بود که در سرتاسر ملک خویش حکم می‏راند و بندگان را یارای هیچ‏گونه پرسش و سؤالی نبود . گویی تناظری میان نظام‏های سیاسی و اجتماعی گذشته با خدای گذشتگان وجود داشت . اما در دوران مدرن، خداوند همراه با تغییر و تحولات سیاسی و اجتماعی، گویی دموکرات‏تر شده و قدرت خود را به اصول و مبانی عقلی و منطقی محدود می‏سازد .

و) خدای سنتی، خدایی توتالیتر بود و در همه حوزه‏ها، اعم از خصوصی و اجتماعی، برای بشر احکامی صادر می‏کرد; اما در دوران مدرن، این خدا به حوزه‏های خلوت و خصوصی رانده می‏شود و عرصه‏های سیاست، جامعه، حقوق و اقتصاد را به خود بشر وامی‏گذارد . سکولاریسم یعنی اینکه خدای لیبرال جانشین خدای توتالیتر می‏گردد .

این روزها نویسندگانی یافت می‏شوند که می‏کوشند تقابل‏هایی را میان جهان‏بینی سنتی و جهان‏بینی مدرن نشان دهند و جهان‏بینی پست‏مدرن را به منزله وضع مجامع یا سنتز آن دو جهان‏بینی به تصویر کشند، و در نتیجه از خدای جدیدی به نام خدای «پست‏مدرن‏» سخن می‏گویند . برای مثال، دیوید گریفین معتقد است که در جهان بینی سنتی، خداباوری با نظریه لقت‏خلق‏الساعه یا فیکسیسم همراه بود; در دوران مدرن، نظریه تکامل و داروینیسم با ماتریالیسم ملازم گشت; اما در جهان بینی پست‏مدرن، می‏توان از خداگرایی تک باورانه سخن گفت .

گفت‏وگو با بیژن عبدالکریمی

پی‏نوشت:

۱. animism.

۲. Logos.



همچنین مشاهده کنید