پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

شهادت ام ابیها


شهادت ام ابیها

با وجود سفارش آن حضرت به نهان داشتن شرایط جسمی و وضعیت روحی اش پس از آن رویدادهای تلخ, و با وجود رازداری امیر مؤمنان, سرانجام خبر بیماری بانوی بانوان در مدینه منتشر گردید و همگان از شرایط آن حضرت آگاه شدند لازم به یادآوری است که فاطمه علیه االسلام از بیماری سختی شکایت نداشت که غیرقابل مداوا برسد, بلکه آنچه او را سخت رنج می داد و پیکرش را آب می کرد, امواج دردها و مصیبتها و رنج هایی بود که هر روز بر آن افزوده می شد و این فشارها بود که بر رنج و بیماری برخاسته از صدمات وارده در یورش به خانه اش, کمک می کرد تا بانوی سرفراز گیتی را به بستر شهادت بکشاند

● نشست اسفبار در سقیفه بنی‏ساعده

چون رسول خدا رحلت فرمود، انصار در سقیفه بنی‏ساعده جمع شدند و گفتند: پیامبر از دنیا رفت. سعد بن عباده به پسرش قیس یا یکی دیگر از پسران خود گفت: من به علت بیماری نمی‏توانم سخن خود را به اطلاع مردم برسانم، تو سخن مرا گوش بده و با صدای بلند برای مردم بازگو کن تا مردم بشنوند. سعد خن می‏گفت و پسرش می‏شنید و با صدای بلند تکرار می‏کرد تا به گوش قوم خود برساند. از جمله سخنان او پس از حمد و ثنای الهی این بود: همانا شما را سابقه‏ای در دین و فضیلتی در اسلام است که برای هیچ قبیله‏ای در عرب نیست. رسول خدا ده سال و اندی میان قوم خویش درنگ کرد و آنان را به پرستش خداوند رحمان و دور افکندن بتها فراخواند. از قوم او جز گروهی اندک ایمان نیاوردند و به خدا سوگند! که نمی‏توانستند از رسول خدا حمایت کنند و دین او را قدرت بخشند و دشمنانش را از او دور سازند، تا آنکه خداوند برای شما بهترین فضیلت را اراده فرمود و کرامت را به شما ارزانی داشت و شما را به آیین خود مخصوص گردانید و ایمان به خود و فرستاده‏اش و قوی ساختن دین خود و جهاد با دشمنانش را برای شما روزی کرد. شما بودید سخت‏ترین مردم نسبت به آنهایی که از دین او سرپیچی کردند و از دیگران بر دشمن او سنگین‏تر بودید، تا سرانجام خواه‏ناخواه فرمان خدا را پذیرا شدید و دوردستان هم با خضوع و فروتنی سر تسلیم فرود آوردند، و خداوند وعده‏ی خویش را برای پیامبرتان آورد و اعراب در مقابل شمشیرهای شما رام شدند، آنگاه خداوند تعالی او را بمیراند در حالی که رسول خدا از شما راضی و دیده‏اش به شما روشن بود، اینک استوار بر این حکومت دست یازید که شما از همه‏ی مردم بر آن سزاوارترید.

آنان جملگی پاسخ دادند: که سخن و اندیشه‏ی تو صحیح است و ما از آنچه تو فرمان دهی سرپیچی نخواهیم کرد و تو را عهده‏دار این حکومت می‏کنیم که برای ما بسنده‏ای، و مؤمنان شایسته نیز به آن راضی هستند.

سپس در میان خود گفتگو کردند و گفتند: اگر مهاجران قریش این را نپذیرند و بگویند ما مهاجران و نخستین یاران پیامبر و عشیره و دوستان او هستیم و به چه دلیلی پس از رحلت او در خصوص حکومت با ما ستیزه می‏کنید؟ چه باید کرد؟

گروهی از انصار گفتند: در این صورت خواهیم گفت امیری از ما و امیری از شما باشد و به هیچ کاری غیر از آن هرگز رضایت نخواهیم داد، که حق ما در پناه دادن و یاری رساندن (به رسول خدا) همانند حق ایشان در هجرت است. در کتاب خدا آنچه برای ایشان آمده است برای ما نیز آمده است و هر فضیلتی را که برای خود شمارش کنند ما هم نظیر آن را برای خود بر خواهیم شمرد و چون عقیده نداریم که حکومت مخصوص ما باشد در نتیجه خواهیم گفت امیری از ما و امیری از شما.

سعد بن عباده گفت: این آغاز سستی است.

در این زمان ابوبکر به اتفاق همراهان خود عمر و ابوعبیده در سقیفه حضار و به دقت گفتگوی انصار را زیر نظر داشتند. عمر برخاست تا سخن بگوید و شرایط را برای ابوبکر مهیا کند، او نگران بود (ابوبکر) از گفتن برخی از مسائل خودداری کند. چون عمر اراده‏ی سخن کرد ابوبکر او را از کلام بازداشت و گفت: آرام بگیر، سخنان مرا گوش کن و پس از سخنان من آنچه را در نظرت رسید بگو.

ابوبکر پس از تشهد گفت: همانا خداوند (جل ثناؤه) محمد را با هدایت و دین حق مبعوث فرمود، او مردم را به اسلام فراخواند، دلها و اندیشه‏هایمان ما را بر آنچه ما را بر آن فرامی‏خواند متوجه کرد و ما گروه مسلمانان مهاجر نخستین مسلمانان بودیم و مردم دیگر در این خصوص پیروان ما هستند، ما عشیره‏ی رسول خدا و گزیده‏ترین اعراب از لحاظ نژاد و نسب هستیم، هیچ قبیله‏ای در عرب نیست مگر اینکه قریش را بر آن و در آن حق ولادت است، شما هم انصار خدایید و شما رسول خدا را یاری دادید، وانگهی شما وزیران و یاوران پیامبر هستید و بر طبق فرمانی که در کتاب خدا آمده است برادران ما و شریکهای ما در دین و در هر خیری که در آن باشیم، هستید و محبوبترین و گرامی‏ترین مردم نسبت به ما بوده و هستید سزاوارترین مردم به قضای خداوند و شایسته‏ترین افرادی هستید که به آنچه پروردگار به برادران مهاجر شما ارزانی فرموده تسلیم باشید، و سزاوارترین مردم هستید که به آنها رشک نبرید. شما کسانی هستید که با وجود نیازمندی و درویشی خود ایثار کردید و مهاجران را بر خود ترجیح دادید، بنابراین باید چنان باشید که شکست و آشفتگی این دین به دست شما نباشد. اینک شما را فرامی‏خوانم که با ابوعبیده جراح (۱) یا عمر بیعت کنید، که من از آن دو برای سرپرستی حکمت شاد و خشنودم و هر دو را برای آن شایسته می‏دانم.(۲) عمر و ابوعبیده هر دو پاسخ دادند: هیچکس از مردم را سزاوار نیست که برتر از تو و حاکم بر تو باشد، که تو یار غار و نفر دومی (۳) ، وانگهی پیامبر خدا تو را به نماز گزاردن فرمان داده است (۴) ، بنابراین تو سزاوارترین مردم برای حکومت هستی.

انصار گفتند: به خدا سوگند! ما نسبت به چیزی که خداوند برای شما ارزانی بدارد رشک نمی‏بریم و حسد نمی‏ورزیم و در نظر ما هیچکس محبوبتر و بیش از شما مورد رضایت ما نیست، ولی ما در مورد آینده و آنچه از امروز به بعد ممکن است اتفاق بیفتد بیمناک هستیم، و از آن می‏ترسیم که بر این حکومت کسی چیره شود که نه از ما باشد و نه از شما. اگر امروز شما مردی از خودتان را حاکم کنید ما راضی خواهیم بود و بیعت می‏کنیم مشروط بر آنکه چون او درگذشت مردی از انصار را به حکومت انتخاب کنید و پس از اینکه او درگذشت مردی دیگر از مهاجر را حاکم کنیم و تا هنگامی که این امت پایدار است، اینگونه رفتار شود، و این کار در امت محمد به عدالت نزدیکتر و شایسته‏تر است. هیچ‏یک از انصار بیم آن را نخواهد داشت که مورد بی‏مهری قریش قرار گیرد و او را فرو (پست) گیرند، و هیچ قریشی نیز بیم آن را نخواهد داشت که مورد بی‏مهری انصار قرار گیرد و او را فروگیرند.

ابوبکر برخاست و گفت: هنگامی که رسول خدا به رسالت مبعوث شد برای عرب بسیار گران آمد که دین پدران خود را رها کنند، با او مخالفت و ستیز کردند و خداوند مهاجران نخستین (۵) را از میان قوم رسول خدا به آنان اختصاص داد که او را تصدیق کنند و به او ایمان آورند و با او مواسات کنند و با وجود آزار شدیدی که قوم بر آنان داشتند همراه پیامبر صبر و پایداری کنند و از شمار فراوان دشمنان خود هراس نداشته باشند، بنابراین آن گروه مهاجران، نخستین کسانی هستند که خدا را در زمین پرستش کردند و پیشگامان ایمان آوردن به رسول خدایند. دیگر اینکه آنان دوستان و عترت او و سزاوارترین مردم برای حکومت پس از او هستند، و در این مورد هیچکس جز ستمگر با آنها ستیز نمی‏کند و پس از مهاجران هیچ‏کس از حیث فضل و پیشگامی در اسلام همانند شما نیست، ما امیران خواهیم بود و شما وزیران، بدون رایزنی با شما و بی‏اطلاع شما هیچ کاری نخواهیم کرد.

حباب بن منذر (۶) اظهار داشت: ای گروه انصار، دستها و قدرت خود را برای خویش نگه دارید که همه‏ی مردم زیر سایه‏ی شما هستند و هیچ گستاخی توانایی مخالفت با شما را نخواهد داشت و مردم جز به فرمان شما نخواهند بود. شما مردمی هستید که (رسول خدا را) پناه و یاری دادید و هجرت (او) به سوی شما صورت گرفت و شما صاحب خانه و اهل ایمانید. به خدا سوگند! که خداوند آشکارا جز در حضور و در سرزمین شما پرستش نشده است و نماز جز در مساجد شما به جماعت برگزار نشد و ایمان جز در پناه شمشیرهای شما شناخته نشده است، اینک کار خود را برای خویشتن بازدارید و اگر نپذیرفتند، در آن صورت امیریاز ما و امیری از ایشان باشد.

عمر گفت: هیهات! که دو شمشیر در نیامی نگنجد. همانا عرب هرگز رضایت نخواهد داد که شما را به امیری خود قبول کند، حال آنکه پیامبرشان از قبیله‏ی دیگری غیر از شماست و اعراب از اینکه حکومت را به افرادی واگذار کنند که پیامبریهم در بین آنها بوده و ولی امر از آنان بوده است، ممانعت نخواهند کرد و در این مورد ما را حجت آشکار نسبت به کسی که با ما مخالفت می‏کند در دست است و دلیل روشن با کسیکه ستیز کند داریم. چه کسی می‏خواهد با ما در مورد میراث محمد و حکومت او دشمنی کند؟ حال آنکه ما دوستان نزدیک و عشیره او هستیم (۷) ، مگر کسی که به باطل درآویزد و به گناه گرایش یابد و خویشتن را به درماندگی و نابودی دراندازد.

چون عمر خاموش شد حباب برخاست و گفت: ای گروه انصار! سخن این مرد و یارانش را گوش نکنید که در آن صورت بهره‏ی شما را از حکومت خواهند ربود و اگر آنچه به ایشان پیشنهاد کردید نپذیرفتند آنان را از سرزمین خود برانید و خود عهده‏دار حکومت بر ایشان باشید که از همه بر آن سزاوارترید و در پناه شمشیرهای شما کسانی که در مقابل این دین سر فرود نمی‏آوردند تسلیم شدند و (اسلام را) پذیرفتند، من خردمندی هستم که باید از رأی او بهره برد و مردی کاردیده و آزموده‏ام. اگر هم می‏خواهید کار را به حال نخست برگردانیم، به خدا سوگند! هیچ‏کس سخن و پیشنهاد مرا رد نخواهد کرد مگر آنکه بینی او را با شمشیر درهم کوبم.

پس از حباب، ابوعبیده برخاست و گفت: ای گروه انصار! شما نخستین یاران و پشتیبانان پیامبر بودید، اکنون نخستین تغییردهنده و اولین دگرگون‏کننده نباشید. سپس بشیر بن سعد خزرجی که از بزرگان قبیله‏ی خزرج بود و از هماهنگی انصار برای امیری سعد بن عباده دچار حسادت شده بود، برخاست و گفت: ای گروه انصار هرچند که ما دارای سابقه هستیم، ولی ما از اسلام و جهاد خود، چیزی جز رضایت و خشنودی پروردگار خود و فرمانبرداری از پیامبر خویش نخواسته‏ایم و شایسته‏ی ما نیست که با سابقه‏ی خود بر مردم فزونی طلبیم و چیرگی را جستجو کنیم و بدنبال یافتن ما بازای دنیایی باشیم. همانا محمد مردی از قریش است و قوم او به میراث و حکومت او سزاوارترند، خدا نکند که با آنان در این کار ستیز کنم، شام نیز از خدا بترسید و با آنان اختلاف نکنید.

● فرصت شکاری ابوبکر

ابوبکر چون فرصت را مغتنم و شرایط را مناسب دید، از جای برخاست و گفت: اینک عمر و ابوعبیده حاضر هستند، با هر کدام که می‏خواهید بیعت کنید. (۸)

عمر و ابوعبیده گفتند: به خدا سوگند! هرگز عهده‏دار حکومت بر تو نخواهیم شد که تو برترین مهاجران و نفر دوم و جانشین رسول خدا در نمازی و نماز برترین کار دین است، دست بگشای تا با تو بیعت کنیم.

ابوبکر بدون درنگ دست خود را دراز کرد و چون عمر و ابوعبیده خواستند با او بیعت کنند. بشیر بن سعد بر آن دو پیشی گرفت و با ابوبکر بیعت کرد.

حباب بن منذر با مشاهده‏ی بیعت بیشر، خطاب به وی گفت: نافرمانی تو را بر این عمل ناشایسته واداشت، و به خدا سوگند! چیزی جز رشک و حسادت بر پسر عمویت تو را وادار به این کار نکرد.

زمانی که اوسیان دیدند بزرگی از بزرگان خزرج با ابوبکر بیعت کرد، اسید بن حضیر (۹) که بزرگ قبیله‏ی اوس بود برخاست و به علت حسادت به سعد بن عباده و اینکه مبادا او به حکومت دست یابد با ابوبکر بیعت کرد، و چون اسید بیعت کرد همه‏ی افراد قبیله‏ی اوس با ابوبکر بیعت کردند.

سعد بن عباده را که بیمار بود به خانه‏اش بردند و او آن روز و پس از آن از بیعت خودداری کرد. عمر قصد کرد تا وی را به اجبار وادار به بیعت کند، اما به او گفته شد که این کار را نکند زیرا اگر او (سعد بن عباده) کشته شود نیز بیعت نمی‏کند، و او به قتل نمی‏رسد مگر آنکه تمامی افراد خانواده‏اش کشته شوند، و آنان کشته نمی‏شوند مگر آنکه با همه‏ی خزرجیان جنگ شود، و چون با خزرجیان جنگ شود قبیله‏ی اوس آنها را یاری خواهند کرد و در این صورت کار تباه می‏شود. (۱۰)

ماجرای سقیفه به نتیجه‏ای که می‏بایست رسید و تاریخ اسلام را به طریقی هدایت کرد که برنامه‏ریزان و دستهای آشکار و پنهان کودتا اراده کرده بودند.

براستی موضوع چه بود؟ آیا اساس اسلام و حاکمیتی را که پیامبر اکرم بنیان گذاشته بود در مخاطره قرار داشت؟ آیا احساس وظیفه‏ی شرعی پدید آورنده و ادامه‏دهنده‏ی ماجرای سقیفه بنی‏ساعده بود؟ به درستی انصار نگران چه حوادثی بودند که اجتماع نافرجام سقیفه رابه وجود آوردند؟ آیا نمی‏توان این احتمال را طرح و مورد کنکاش قرار داد که انصار ناخواسته مجری برنامه‏هایی شدند که دیگران از پشت پرده به هدایت آن همت گمارده بودند، و پیدایش چنان اجتماعی را متضمن منافع فردی و گروهی خود می‏دانستند؟ چه علت و رابطه‏ای بین اقدام خودسرانه‏ی انصار برای ضدیت با مهاجران و اهل‏بیت پیامبر و دست‏اندازی به خلافت اسلامی از یکسو و بی‏اطلاع گذاشتن مهاجران حاضر در مسجد و خاندان بنی‏هاشم توسط ابوبکر و عمر از سوی دیگر، می‏تواند وجود داشته باشد؟ اگر فتنه‏ی سقیفه بنی‏ساعده آنچنان بزرگ بود که ابوبکر و عمر و ابوعبیده را در آن ساعات حساس از تجهیز رسول خدا بازداشت و به سوی کانون توطئه کشاند، آیا برای خاموش کردن شعله‏های فتنه، نیازی به حضور علی علیه‏السلام که کلید مشکلات اساسی اسلام و پیامبر بود و همچنین سایر بزرگان مهاجران نبود؟

● نقبی در سقیفه

بار دیگر به سقیفه بنی‏ساعده بازگردیم. و با دقت بیشتری ماجرا را بررسی کنیم.

۱) سعد بن عباده در اجتماع انصار دعوی حکومت و هوای جانشینی پیامبر را در سر دارد، در حالی که قادر به رساندن سخنان خود به مردم نیست و بیماری آنچنان بر او غلبه کرده است که حتی از رسیدگی به امور خود ناتوان است و ناچار می‏شود سخنانش را توسط یکی از پسرانش به گوش حاضران برساند.

۲) مردمی که در صحنه‏ی سقیفه حاضر شده‏اند، در اوج هیجان و احساس، بزرگان خود را شایسته و لایق امر حکومت می‏دانند (ویژگی چنین جمعیتی که حقی جعلی را با احساس و عاطفه‏ای هیجانی تعقیب می‏کند، عدم تعقل و اندیشه‏ی خردمندانه است). آنها علی‏رغم تعصب اولیه به طور ناگهانی از موضع خود عدول می‏کنند (زیرا شجاعت و بزدلی چنین مردمانی لحظه‏ای است، اجتماعی که تابعیت خرد و فرمان عقیل را نپذیرفت و دلخوش به حقوقی که من غیر حق برای خود قایل است به هیجان و احساس گرفتار شد، در گذر لحظه‏ها تحت تصرف شخص و یا گروه برنامه‏داری قرار می‏گیرد که عوامل مؤثر بر عاطفه را به خوبی بشناسد).

۳) ابوبکر و عمر و ابوعبیده با اطلاع یافتن از اجتماع انصار بدون هماهنگی با هیچ‏کدام از مهاجران و اهل‏بیت پیامبر به شکلی کاملا محرمانه به سوی سقیفه می‏روند و در اجتماع انصار حضور پیدا می‏کنند.

۴) در فرصتی مناسب ابوبکر رشته‏ی کلام را به دست می‏گیرد، ابتدا به ذکر فضایل مهاجران می‏پردازد و سپس بدون آنکه شایستگی انصار را برای امر خلافت به رسمیت بشناسد سابقه و جهاد و افتخارات مدنی‏ها را برشمرد و متعاقباً با ذکر خویشاوندی مهاجران با رسول خدا و تخصیص مهاجران اولیه (آنها را از همه بالاتر و برتر دانست) نتیجه گرفت که ما امیرانیم و شما وزیران.

بیانات ابوبکر اگر با هماهنگی قبلی نبوده باشد، بسیار هنرمندانه و دقیق است. او مانند یک روان‏شناس کارآزموده ابتدا با جریان روحی مخاطبانش همراه شد و با ذکر فضایل غیر قابل انکار انصار که پیوسته به آنها مباهات می‏کردند، عطش و نیازهای روانی آنها را فرونشاند و قلوب آنان را چنان به تصرف خود درآورد که چاره‏ای جز اعتراف به فضیلت مهاجران برای انصار باقی نماند. انصاف این است که ابوبکر در پاسخ انصار هرچه گفت، راست گفت زیرا هم فضیلتهای انصار غیر قابل انکار و هم ادعایشان بر جانشینی پیامبر بی‏اساس بود. او بدون اینکه احساسات انصار را جریحه‏دار کند و یا به کینه‏توزی آنها دامن زند با ذکر این مطلب که بعد از مهاجران اولیه کسی به منزلت شما نمی‏رسد، به آنها تفهیم کرد که راه خطا پیش گرفته‏اند، و پس از تمجید و تعارف مقام وزارت را برای انصار اثبات کرد. ابوبکر با عباراتی ظریف روح و روان انصار را به استخدام خود گرفت و به شکلی کاملا حساب شده با تخصیص مهاجران اولیه انصار را از سایر مهاجران برتر شمرد و با این کار از یک سو از عصبیت و کینه‏توزی انصار کاست و از سوی دیگر با آرام کردن روحیات سرکش مردم نتیجه‏ای را که خود می‏خواست گرفت، ضمن اینکه وعده‏ی وزارت نیز اثری تسکینی و موقت داشت که آنها را در غفلت فروبرد و بعدها نیز هیچ‏گاه جامه‏ی عمل به خود نپوشید.

۵) حباب بن منذر اگر چه سخنان خود را محکم آغاز کرد، اما در پایان جز شکست خورده‏ای بیش نبود، زیرا با گفتن امیری از ما و امیری از شما عملا باب نقادی و استدلال و اعتراض را بر ضد خود گشود.

۶) عمر بن الخطاب وارد عمل می‏شود و دوستی و خویشاوندی با رسول خدا را به عنوان امتیاز مهاجران مورد تأکید قرار می‏دهد و معارضان با عشیره‏ی پیامبر را افرادی باطل و متمایل به گناه معرفی می‏کند. لحن و بیان عمر او را در مقام یک مدعی زمامداری در مقابل انصار قرار می‏دهد.

۷) ابوبکر نیز با فراست کامل در ماجرای سقیفه انصار را به عنوان گروهی محترم، اما زیاده‏خواه در جایگاه یک طرف دعوا و عمر را به عنوان مدعی‏العموم مهاجر در سوی دیگر دعوا قرار داده و زیرکانه خود را در منصب حکم مرضی‏الطرفین در معرض افکار عمومی قرار می‏دهد، سپس پیشنهاد می‏کند که با عمر یا ابوعبیده بیعت شود.

۸) اختلاف ریشه‏دار قبایل اوس و خزرج که محصول طبیعی رفتار و کردار حساب شده‏ی ابوبکر بود آشکار، و حسادت بشیر بن سعد موجب مخالفت اسید بن حضیر و تمامی اوسیان با سعد بن عباده می‏شود.

۹) عمر و ابوعبیده تعارف ابی‏بکر را در خصوص تصدی حکومت به او برمی‏گردانند و ابوبکر بدون لحظه‏ای تأمل علی‏رغم تعارفهای پیشین دست خود را برای پذیرش بیعت عمر و ابوعبیده به سوی آنها دراز می‏کند، اما بیش از آنکه احدی از سه چهار تن مهاجر موفق به انجام بیعت شوند بشیر بن سعد با ابابکر به جانشینی پیامبر بیعت می‏کند.

در صحنه‏ی سقیفه بنی‏ساعده به استثنای ابوبکر همه‏ی افراد اعم از قبایل انصار و مهاجران حاضر در سقیفه غافلگیر و درمانده می‏شوند، به نحوی که ناراحتی و پریشانی آن هیچگاه از ذهن بزرگان آنها نیز پاک نشد.

۱) ابوعبیده جراح (عامر بن عبدالله) از سابقین در اسلام است، در هجرت به حبشه و مدینه شرکت داشت، از حاضران در ماجرای سقیفه بنی‏ساعده بود. از طرف عمر حکومت شام را عهده‏دار بود و در سال ۱۸ هجری به بیماری طاعون درگذشت و در فحل اردن مدفون است. (اصابه، ج ۲، ص ۲۴۵، اسدالغابه، ج ۳، ص ۸۴.)

۲) متن خطبه‏ی ابوبکر با تفاوت مختصری در الفاظ در کتابهای البیان والتبیین (ج ۳، ص ۲۹۷)، الامامهٔ والسیاسهٔ (ج ۱، ص ۱۳)، عقدالفرید (ج ۴، ص ۲۵۸) ثبت شده است.

۳) منظور از نفر دوم یعنی دومین نفر در اسلام و اولین ایمان آورنده به پیامبر اکرم اسلام که این ادعا به طور اساسی مردود است، و این بنده در کتاب خورشید غدیر به آن پرداخته است.

۴) به صفحه‏ی ۳۰ همین کتاب مراجعه فرمایید.

۵) زیرنویس=منظور اولین ایمان آورندگان به پیامبر که در دوران سه ساله‏ی دعوت پنهانی، اسلام آوردند و از طرف پروردگار مورد تجلیل و تکریم قرار گرفتند. «السابقون السابقون اولئک المقربون.» (سوره‏ی مبارکه‏ی «واقعه»، آیات ۹- ۱۰.)

۶) حباب از افراد مورد احترام خزرج است که در جنگ بدر شرکت کرد و مورد مشاوره بود و پیشنهاد او برای تغییر موضع لشکر اسلام مورد پذیرش صاحب رسالت قرار گرفت و از آن پس او را فرد خردمند و صاحب رأی می‏شناختند. وی در سال ۲۰ و در زمان حکومت عمر بن الخطاب از دنیا رفت. (اسدالغابه، ج ۱، ص ۳۶۴.)

۷) چون امام علی علیه‏السلام را از آنچه در سقیفه بنی‏ساعده به وقوع پیوسته بود آگاه کردند، امام فرمود: انصار چه گفتند؟

پاسخ دادند: آناه گفتند از ما امیری و از شما امیری.

امام فرمود: چرا برای آنان حجت نیاوردید که رسول خدا سفارش فرمود با نیکوکاران انصار نیکی کنید و از گناهانشان درگذرید؟

گفتند: در این (سخن) چه حجتی است؟

علی علیه‏السلام فرمود: اگر امارت از آن ایشان بود، آنان را سفارش کردن، صحیح نمی‏نمود، آنگاه امام پرسید: قریش چه گفتند؟

گفتند: حجت آوردند که آنان (مهاجران) درخت رسولند.

امام فرمود: حجت آوردند که درختند (خلافت را گرفتند) و میوه‏ها (خاندان رسالت) را تباه کردند.

«فهلا احتججتم علیهم بأن رسول‏الله صلی اللَّه علیه و آله وصی بأن یحسن إلی محسنهم و یتجاوز عن مسیئهم (قالوا: و ما فی هذا من الحجهٔ علیهم فقال علیه‏السلام:) لو کانت الإمارهٔ فیهم لم تکن الوصیهٔ بهم. (ثم قال علیه‏السلام:) فماذا قالت قریش؟ (قالوا: احتجت بأنها شجرهٔ الرسول صلی اللَّه علیه و آله. فقال علیه‏السلام:) احتجوا بالشجرهٔ و أضاعوا الثمرهٔ.» (نهج‏البلاغه، خطبه‏ی ۶۷.) امام علیه‏السلام همچنین فرمود: شگفتا! خلافت از راه هم‏صحبتی به دست می‏آید، اگر با شورا کار آنان را به دست گرفتی چه شورایی بود که رأی‏دهندگان در آنجا نبودند، و اگر از راه خویشاوندی بر مدعیان حجت آوردی دیگران از تو به رسول خدا نزدیکتر و سزاوارتر بودند.

«(و قال (ع):) و اعجباه أتکون الخلافهٔ بالصحابهٔ.

شعر

فان کنت بالشوری ملکت أمورهم -فکیف بهذا والمشیرون غیب

و إن کنت بالقربی حججت خصیمهم -فغیرک أولی بالنبی و أقرب»

۸) سیاست‏بازی و زیرکی ابوبکر حیرت‏انگیز، و برخورد او با تمامی عوامل حاضر رد سقیفه بنی‏ساعده بسیار حساب شده است. فراست او تنها در قبضه کردن احساسات انصار نیست، بلکه هدایت ظریف و زیرکانه‏ی عمر برای جبهه گرفتن در مقابل انصار و در نتیجه طرح وی در افکار اهالی مدینه به عنوان یک مدعی جدی، ابتکار فوق‏العاده‏ای بود که به تضعیف عمر در افکار عمومی و ارتقای جایگاه خود وی به عنوان حکم و انسان عادل و بی‏طرفی که شایستگی داوری دارد انجامید، اما حتی به وجود آوردن چنین شرایطی نیز او را از رفتار سیاسی‏کارانه و اقدام احتیاطی بازنداشت. او ضمن تحکیم موقعیت خود در اقدامی حسابگرانه و در فرصتی مناسب پس از اطمینان به اینکه افکار عمومی مردم در قبضه‏ی اراده‏ی اوست و بدون تأیید او با کسی بیعت نمی‏شود، در هاله‏ای از ابهام عمر و ابوعبیده را مشترکا برای تصدی حکومت به حاضران معرفی کرد. قدر مسلم منظور ابی‏بکر از این توصیه انتخاب هیچ‏کدام از آن دو نبود، زیرا برای امر حکومت بر جامعه‏ی اسلامی تعارف واژه‏ای سرد و بی‏معناست و او می‏بایست فرد اصلح را به مردم معرفی می‏کرد، اما چرا دو نفر؟ آن هم با اما و اگر؟ پاسخ روشن و آشکار است اگر ابوبکر یکی از آن دو را به عنوان فرد اصلح معرفی می‏کرد و حتی یک نفر با فرد پیشنهادی وی بیعت می‏نمود، به طور قطع دیگران نیز با (همانهایی که حاکمیت ابوبکر را پذیرفتند) وی بیعت می‏کردند و موضوع فیصله می‏یافت، آیا این شیوه‏ی معارفه بر اساس تبانی و هماهنگی قبلی گردانندگان ماجرای سقیفه بود؟ از گفته‏های عمر که در صفحه‏های بعدی خواهید خواند درک می‏کنیم که چنین نبوده است و عمر تصریح می‏کند که او هشیارتر از من عمل کرد. پس این نظریه مقرون به قوت و صحت است که ابوبکر با درک صحیح از جو و فضای موجود در سقیفه بتحقیق دریافته بود که پیشنهاد وی در حد یک تعارف غیر عملی که بستر فوق‏العاده مناسبی را برای قبضه کردن قدرت توسط خود او ایجاد خواهد کرد خواهد ماند، و اینچنین شد که اراده‏ی ابوبکر جامه‏ی عمل پوشید و عمر و ابوعبیده هیچ راهی جز اعاده‏ی تعارف و بیعت با ابوبکر برایشان باقی نماند و چون زمینه مساعد شد ابوبکر بدون هیچ درنگ و تأملی خواسته‏ی از سر اجبار و اکراه عمر و ابوعبیده را اجابت و دست خود را برای گرفتن بیعت آنها دراز کرد.

۱ـ «ب»: مأیوس.

۲ـ سوره‏ی سبا: آیه ی ۲۰.

۱ـ نهج‏الحیاهٔ/ ص ۲۴۸.

۲ـ نهج‏الحیاهٔ/ محمد دشتی/ ص ۲۴۸.

۱ـ احتجاج طبرسی، ج ۱، ص ۴۱۴- بحارالانوار، ج ۴۳، ص‏ص ۱۹۷، ح ۲۸- سفینهٔ، ج ۲، ص ۳۳۹.

۲ـ عوالم، ج ۱۱، ص ۵۰۴- بحار، ج ۴۳، ص ۱۷۰، ح ۱۱.

۱ـ بلادی بحرانی «وفات فاطمه الزهراء» ۷۷.

۲ـ وفاه فاطمهٔ الزهراء/ ۷۸.

۱ـ فاطمهٔ الزهرا سیدهٔ نساءالعالمین/ ۴۳۹

۲ـ فاطمهٔ الزهرا بهجهٔ قلب المصطفی/ ۵۷۹

۳ـ سروده: مؤلف

۴ـ فاطمهٔ الزهراء سیده نساء العالمین/ ۴۵۰

۵ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۲

۱ـ نهج‏البلاغهٔ، دکتر شهیدی/ ۲۳۸- ۲۳۷

۲ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۰

۱ـ ناسخ ج ۱/ ۲۳۵- ۲۳۳

۲ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۵

۳ـ ناسخ، ج ۱/ ۲۳۵

۱ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.

۲ـ کشف‏الغمه، ج ۲، ص ۱۲۶.

۳ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۲۱۵.

۴ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸.

۵ـ بحارالانوار، چ ۴۳، ص ۱۹۱ و ۱۷۸.

۶ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۳، ص ۳۷۵.

۷ـ اصول کافی، ج ۱، ص ۲۴۱.

۸ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۲.

۹ـ کشف‏الغمه، ج ۲، ص ۱۲۸.

۱۰ـ کشف‏الغمه، ج ۲، ص ۱۲۸

۱۱ـ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۱۹۶

۱۲ـ ج ۱۰، ص ۴۵۵.

۱ـ ابن ابی‏الحدید، ج ۱۷، ص ۲۲۲- بحار ج ۲۸، ص ۳۰۵ و ج ۴۷، ص ۳۵۶- جلاءالعیون، ج ۱، ص ۲۰۰- اسرار آل‏محمد، ص ۱۰۲ - احتجاج طبرسی چاپ نجف، ج ۱، ص ۱۱۷.

۱ـ بحارالانوار، ج ۳۰، صص ۲۹۳- ۲۹۵; الهدایهٔالکبری، ص ۴۱۷.

۲ ـ بحارالانوار، ج ۳۹، صص ۴۱- ۴۲; معانی‏الاخبار، صص ۲۰۵- ۲۰۷.

۱ ـ بحارالانوار، ج ۵۳، صص ۱۴- ۱۹.

۱ـ بحارالانوار، (چ قدیم)، ج ۲، ص ۲۳۱; (چ جدید) ج ۳، ص ۳۴۸.

۱ـ شوری، ۲۳

۲ـ التتمه فی تواریخ الائمه، ص ۳۵.

۳ـ علم‏الیقین، صص ۶۸۶- ۶۸۸

http://mastor.blogfa.com/۸۶۰۳.aspx


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید