چهارشنبه, ۲۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 17 April, 2024
مجله ویستا

Cabaret balkan Burebaruta کاباره بالکان


Cabaret balkan Burebaruta کاباره بالکان

بلگراد, ١٩٩٥ بوریس, شومن کلوبی شبانه که آدم منحطی به نظر می رسد, به تماشاگران وعده می دهد از وقایعی سخن بگوید که دود از کله شان بلند کند اولین قطعه ای که از پی می آید, شامل داستان حیرت انگیزی درباره الکس, ُنوجوان بخت برگشته ای است که بدون گواهینامه در خیابان های تاریک بلگراد ویراژ می دهد

▪ کارگردان: گوران پاسکالیه ویچ.

▪ فیلمنامه: دژان دکوفسکی، گوران پاسکالیه ویچ، فیلیپ دیوید، زوران آندریچ، بر اساس نمایشنامه ای از دوکوفسکی.

▪ مدیر فیلمبرداری: میلان اسپاسیچ.

▪ تدوین: پی تار پوتینکویچ.

▪ طراح صحنه: میلنکو جرمیچ.

▪ موسیقی:زوران سیمیانوویچ.

▪ بازیگران: نیکلا ریستانوفسکی(بوریس)، میکی مانویلوویچ(میشل)، الکساندر بیرچک(دیمیتری،پلیس سابق)، وییسلاو براژوویچ(توپی، انقلابی سابق و قاچاقچی فعلی)،نیبوژسا گلوگوواچ(راننده تاکسی سیگاری)، دراگان یووانوویچ(کوستا)، نیبوژسا میلووانوویچ(پسر جوان صرب بوسنیایی که نمی خواهد عاقبتی چون پدرش داشته باشد)،ولادیمیر "باتا" زیووینوویچ(پدر جوان بوسنیایی،راننده اتوبوس)،مارکو اروسویچ(الکس)،دانیلو"باتا" استویکویچ(ویکتور،پدر الکس)، بوگدان دیکیلیچ(یووان)، میریانا یوکوویچ(آنا)، تونی میهایلووسکی(ژرژ ، دوست آنا)، دراگان نیکولوویچ(دوست مشت زن یووان)، لازار ریستوفسکی( مشت زنی که در قطار کشته می شود)، سرگئی تریفونویچ(جوانی که اتوبوس و مسافرانش را گروگان می گیرد)، میریانا کارانویویچ(ناتالیا،نامزد سابق میشل).

▪ محصول ١٩٩٨ یوگسلاوی،١٠٠ دقیقه

بلگراد، ١٩٩٥. بوریس، شومن کلوبی شبانه که آدم منحطی به نظر می رسد، به تماشاگران وعده می دهد از وقایعی سخن بگوید که دود از کله شان بلند کند. اولین قطعه ای که از پی می آید، شامل داستان حیرت انگیزی درباره الکس، ُنوجوان بخت برگشته ای است که بدون گواهینامه در خیابان های تاریک بلگراد ویراژ می دهد و چنان سرگرم ترساندن زن تنها و جوانی است که محکم به اتومبیل یووان می کوبد.یووان که از این تعرض به ارزنده ترین دارایی اش به خشم آمده، اتومبیل الکس را در هم میکوبد و سپس راننده را تا آپارتمان پدرش تعقیب می کندو اثاثیه آن جا را نیز از بین می برد. همراه یووان، مشت زنی حضور دارد که در قطعه بعدی پی می برد که دوست صمیمی اش که حریف تمرینی یکدیگر نیز هستند،با همسرش رابطه جنسی داشته و بلافاصله شروع به افشای ناروهایی می کند که تاکنون به او زده است. نقطه پایان این بحث کشته شدن یکی از مشت زن ها به دست دیگری است. مشت زنی که زنده مانده سوار قطار می شود و کوپه ای را اشغال می کند و پس از تعرض به دختری جوان، هر دو با انفجار نارنجکی کشته می شوند. در همسایگی الکس خانواده یک استاد سابق دانشگاه سارایوو زندگی می کند. پدر خانواده مغرور تر از ان است که برای قاچاق چیان بنزین و سیگار کار کند، ناچار راننده اتوبوس شده و پسرش که نمی خواهد عاقبتی چون او داشته باشد، مرید توپی – یک هنرمند انقلابی سابق و قاچاقچی فعلی مواد مخدر شده است.

قطعه بعدی درباره یک راننده تاکسی است که مدام سیگار می کشد و پس از پیاده شدن میشل مقابل کلوب، به دیمیتری – پلیس سابق معلول - بر می خورد و او را به یک نوشیدنی میهمان می کند. پلیس برای او نقل می کند که چه گونه چندین نفر به سرش ریخته و او را کتک مفصلی زده اند، اما راننده تاکسی فاش می کند که ضارب، خود او بوده که به تلافی شکنجه های پیشین پلیس روی او، انتقام گرفته است. میشل، مسافر تاکسی، به ملاقات بوریس می رود و فاش می شود که او پنج سال قبل از کشور گریخته و اینک که وضع مالی اش بهتر شده، بازگشته و مشتاق است تا از ناتالیا نامزد سابقش( و خواهر بوریس) دلجویی کند.

در قطعه بعدی، اتوبوس استاد دانشگاه توسط جوان پانکی که از نامرتب بودن سرویس های حمل و نقل شهری ناراحت است، دزدیده می شود. جوان یکی از مسافران زن به نام آنا را آزار می دهد.آنا می گریزد، ولی دوست حسودش ژرژ او را به ستوه می آورد. در حالی که آن دو به جان هم افتاده اند، توسط توپی و مریدش اسیر می شوند. توپی و مریدش نیز به نوبه خود با آنها وحشی گری می کنند. در پایان توپی کشته می شود و مریدش جان سالم به در می برد، اما توسط مردمی که از دزدیده شدن بنزین اتومبیل هایشان خشمگین هستند، اشتباها متهم و تعقیب می شود و در یک انفجار تصادفی کشته می شود. میشل نیز که با اجیر کردن یک ارکستر سمفونیک و ترتیب دادن یک خودکشی ساختگی در صدد نرم کردن دل ناتالیا است، توسط کوستا دوست تازه ناتالیا غرق می شود و فیلم با آرزوی سلامتی برای تماشاگران توسط بوریس به پایان می رسد.

● سفر به انتهای شب

اهریمنی که از آن بیم دارید در اثر اعمال خود شما واقعیت پیدا می کند. (گوته ، تراژدی آگمونت)

در طول یک دهه گذشته، با فروپاشی شوروی بحرانی عظیم به وجود آمد که نه تنها موازنه قدرت میان دو بلوک شرق و غرب را به هم ریخت، بلکه باعث بروز اختلاف ها و درگیری های قومی شدیدی در میان جمهوری های شوروی و اقمار اروپایی اش شد. حوادث خون باری که در منطقه رخ داد، بار دیگر توجه جهانیان را به بالکان معطوف کرد؛ جایی که نقش موثری در افروختن آتش جنگ جهانی اول- خونین ترین جنگ قرن بیستم – داشت، در پایان هزاره بار دیگر به محل دهشتناک ترین جنگ های قومی تبدیل شده بود. سینما خیلی زود در برابر این حادثه واکنش نشان داد. ژان لوک گودار در همیشه موتزارت وقایع خونین یوگسلاوی را پیش بینی کرد و تئو آنگلوپولوس در نگاه اولیس به شکلی غیر مستقیم جنگ در بالکان را یادآور شد. اما غیر از مایکل وینتر باتم که در ١٩٩٧ با ساختن به سارایوو خوش آمدید نگاهی صریح به حوادث بوسنی انداخت، عمده فیلمسازان غربی از پرداختن به جنگ بوسنی پرهیز کردند. اما کسانی که از نزدیک در گیر وقایع بودند، فیلم های تاثیر گذاری درباره مصائب یوگسلاوی ساختند. امیر کوستوریتسا با زیرزمین(١٩٩٥)، میلکو مانچفسکی با پیش از باران(١٩٩٤) و سریان دارگویه ویچ با دهکده زیبا، زیبا می سوزد(١٩٩٥) مستقیما با جنگ بوسنی درگیر شدند و آن را چون منبعی برای کمدی سیاه و گزنده آثارشان به کار گرفتند.کسانی چون پیتر آنتونیوویچ هم بودند که با ناجی (١٩٩٧) با تکیه بر قهرمان پردازی سعی در جلب سرمایه گذاران خارجی داشتند تا صدای مظلومیت مردم سرزمین شان را به گوش مردم دنیا برسانند؛ افرادی چون یاسمین دیزدار هم با ساختن فیلم هایی چون آدم های نازنین(١٩٩٨) می خواستند رنج آوارگی و در به دری اهالی بالکان را در اروپای غربی و امتداد نفرت و دشمنی شان را در غربت تصویر کنند و این که چه گونه یک انسان غربی بی تفاوت و بی کنش را می توان به موضوع نسل کشی در قلب اروپای متمدن علاقه مند ساخت.

اما گوران پاسکالیه ویچ در کاباره بالکان با دیدگاهی تلخ، اما امیدوارانه دست به کاوشی درباره نومیدی صرب ها در کشوری پاره پاره شده به دست جنگ زده، انسان هایی که ذهنیت و واکنش هایشان در برابر زندگی روزمره عفونی شده است. او از شبی که بر کشورش فرود آمده سخن می گوید و کاباره بالکان سفری است در دل این شب. کاباره بالکان در عین بدیع بودن فرم روایی اش ( که گاه مسحور کننده و بهت انگیز می شود) فیلمی سیاسی است که تصویری هولناک از جامعه ای منحط ارائه می دهد. جامعه ای که در آن خشونت به وسیله مقبولی برای حل انواع مشکلات زندگی، از تصادف اتومبیل گرفته تا کمبود جنسی، تبدیل شده است. اما پاسکالیه ویچ بر خلاف مانچفسکی و کوستوریتسا برداشتی شخصی تر و از این رو مشوش کننده تر از دلایل مشکلات موجود در بالکان ارائه می دهد و هر چند تقدیر گرایی خاص امروزینی را دارد، ولی از رئالیسم جادویی آن ها دور است.

فیلم با اشاره صریحی به فیلم کاباره( ١٩٧٢ ، باب فاسی) آغاز می شود.بوریس همچون جوئل گری به تماشاگران وعده می دهد که با قصه هایی متفاوت دود از کله شان بلند خواهد کرد (زمانی که ناتالیا خواهرش ظاهر می شود، متوجه شباهت حیرت انگیز میان او و لیزا مینه لی می شوید) اما حلقه رابط اپیزودهای ناهمگون کاباره بالکان تنها بوریس نیست، یک راننده تاکسی سیگاری هم وجود داردکه با اغلب آدم های فیلم برخورد می کند و ترجیع بندی تصویری(نماهایی از خط کشی خیابان ها از ماشین در حال حرکت) او را همراهی می کند. این دو نفر ما را به درون گالری ناهمخوانی از شخصیت هایی که در بلگراد زندگی می کنند، هدایت می کنند، و خود نیز جزیی از این گالری هستند. ساختار پر جزئیات فیلم که با حضور شخصیت هایی که در قطعه هایی کوتاه شکل می گیرند و به یکدیگر مرتبط می شوند، وامدار نمایشنامه چرخ فلک آرتور شنیتسلر است، اما ساختاری التقاطی و پست مدرن دارد که با حضور راوی و اغراق های فراوان رفتاری شخصیت ها تشدید می شود، شخصیت هایی که زندگی هایشان به گونه ای دایره وار به هم گره خورده و در نهایت چرخه جنون بالکان را شکل می دهند. پاسکالیه ویچ بر زندگی آدم هایی معمولی متمرکز شده که از هراس های روزمره زندگی در بلگراد پس از جنگ فرسوده شده اند. صداهایی منفرد که در این یک شب به هم می پیوندند و با هم می آمیزند تا همسرایی قدرتمندی را بیافرینند که به تلخی از روح بشر می گوید. به این طریق کاباره بالکان از کمدی سیاه به سوی رئالیسمی در اوج کشیده می شود که برش عرضی گسترده ای از شخصیت ها را به تصویر می کشد. شخصیت هایی که جذاب، پیچیده، ستیزه جو و واجد انسانیت هستند و همین تضادهای درونی آن هاست که خنده بر می انگیزد. همین اعتقاد زوال ناپذیر پاسکالیه ویچ به بشریت است که فیلم را از منطقه ای بودن دور کرده و وجهه ای فراگیر و جهانی به آن می دهد. کاباره بالکان درباره سرنوشت مشترک انسان هایی است که سیاست های حاکم بر کشورشان آن ها را عذاب می دهد و به سلامت روانی و اخلاقی شان آسیب زده است. اتفاقی که زیر سیطره هر رژیم توتالیتر در هر جای کره زمین قابل تکرار است و منجر به شکل گیری تصویری هولناک از بقای انسان به هر قیمتی می شود ( هم اکنون موقعیتی کاملا مشابه بر سرزمین مان ایران حاکم است) .

کاباره بالکان فقط فیلمی سیاسی نیست بلکه وجوهی عاطفی هم دارد، و درباره مکانی است که در آن جنگ و دشمنی های آبا و اجدادی ، دیرزمانی است ملت را چنان به تباهی کشانده که فرهنگ خشونت و جنون به امری عادی تبدیل شده است. فوران سرخوردگی های بی ریشه به تراوش نفرت منجر شده و پاسکالیه ویچ با ترسیم وحشی گری های مردان نسبت به زنان در طول فیلم علت رفتارهای جنون آمیز این مردم را آشکار می کند. از آزار مسافر زن اتوبوس توسط جوان پانک تا مشاجره خشونت آمیز زن با دوست حسودش و سرانجام به اسارت گرفته شدن شان توسط زوج دیوانه دیگری که ناهنجارترین وحشی گری ها را در حق هر دو نفرشان اعمال می کنند، راهی نیست. این خشونت دایمی نسبت به زنان در سراسر فیلم نتیجه منطقی زندگی مردمی را توضیح می دهد که تجاوز را به عنوان یک استراتژی جنگی به کار می گیرند.

در کاباره بالکان مردان در گیر چرخه ای از مردی گری، اختلاف های طبقاتی و نفرت قومی هستند. در نتیجه زنان به شکل روش مندی قربانی می شوند؛ چه به عنوان همسر و چه در مقام دوست یا صرفا مسافری در یک اتوبوس ؛ و در این توفان مردانه، خشونت اجتناب ناپذیر است، خشونتی که حلقه ارتباطی اپیزودهای مختلف فیلم است و در نهایت آن را به مثابه بافت پیوندی بالکان عرضه می کند(تقریبا تمامی ٢٢ شخصیت اصلی فیلم یا به خشونت تن می دهند یا قربانی آن می شوند). در این سیاه ترین کابوس بالکان پس از جنگ، برای عده معدودی که چیزی از صداقت در وجودشان مانده، هیچ اجری در کار نیست، چون صداقت، ضعف است و نومیدی همه گیر، و عاقبت حتی خوب ها هم به تباهی کشیده می شوند؛ مانند دختر معصومی که برای حفاظت از خودش نارنجک حمل می کند.

پاسکالیه ویچ بر آن بوده تا فروپاشی ثبات اجتماعی و هنجارهای رفتاری را در تمدنی که ما می شناسیم ، نشان دهد. اگر شهروندان بلگراد وجه انسانی خود را می بازند، احتمالا این مراحل نهایی متلاشی شدن جامعه به دست نفرتی بی معنی است که از تعصبی احمقانه زاده شده است. فیلمساز مکررا با موضوع های گناه و تقصیر که از حوزه شخصی به حوزه نهادی تغییر مکان می دهد، کلنجار می رود تا مطالعه اش درباره قدرت را کامل کند.برای شخصیت های کاباره بالکان، قدرت زودگذر است و وقتی کسی آن را در اختیار دارد، پیش از آن که به دست کسی دیگر بیفتد، از آن برای اعمال خشونت استفاده می کند و همیشه این حس وجود دارد که مرتکب شونده این اعمال در این لحظه، شاید در لحظه ای دیگر تبدیل به قربانی شود.

استنلی کوبریک سه دهه قبل در نگاهی آینده نگرانه با ساختن پرتقال کوکی آن چه را که پس از فروپاشی قوانین و اخلاقیات حاکم بر جوامع بشری رخ خواهد داد، دنیا را تکان داد. امروز کاباره بالکان نگاه کوبریک را تداعی می کند، اما با اختلافی بسیار مهم: این فیلم دیگر خیال نیست، واقعیت است. پاسکالیه ویچ شهروندان بلگراد را همچون بمب های ساعتی روشنی تصویر کرده که فشار بیرونی در هر لحظه می تواند آن ها را آماده انفجار کند و این هشداری برای ملت های دیگر است تا از خود بپرسند: آیا اتفاقی از این دست می تواند در این جا رخ دهد؟( در کشور من این مکانیسم در حال حاضر به شکلی نهادینه شده وجود دارد).

بیست سال قبل مردان و زنان یوگسلاوی به این سوال پاسخ منفی می دادند، با این حال ثابت شد زمانی که فتیله روشن باشد، چه اتفاقی می تواند روی دهد. کاباره بالکان فقط کالبدشکافی تجزیه یوگسلاوی نیست، بلکه روایتی عبرت آموز است و پیامش نیز همانی است که کوبریک در پرتقال کوکی ارائه داد(خشونت کوکی)، ولی لحن آن بی واسطه تر و مفاهیم ضمنی اش هولناک تر است و گوشه هایی از دنیایی را به ما نشان می دهد که بیش تر مان ترجیح می دهیم وانمود کنیم که وجود ندارد. در سراسر فیلم، این حس که خشونت هر لحظه ممکن است غلیان کند، محسوس است و اغلب مجال ظهور هم پیدا می کند. مانند قطعه ای که مکالمه ای میان راننده تاکسی و پلیس معلول شکل می گیرد یا تعامل فیزیکی و عاطفی میان دو مشت زن که بازی خطرناک افشای خیانت های گذشته را پیش گرفته اند و یا جوان سرخورده ای که فقط با یک چاقوی کوچک و کلماتی رکیک مسافران اتوبوس را به گروگان می گیرد. شاید هولناک ترین صحنه، تقلید توپی از رفتار آنا و دوست حسودش باشد که در آن با گذاشتن لوله هفت تیر روی شقیقه یا دهانش مرتبا فریاد می کشد:"کی مقصره؟ من مقصرم؟" و بیننده هر لحظه منتظر است که او برای تکمیل تقلیدش به خود شلیک کند؛ اما چنین نمی شود. در سکانس پایانی ، زمانی که توپی کشته شده و عاشق حسود،مرید او را بخشیده، واقعه ای هول انگیز تر بر سرش نازل می شود؛ یعنی مجازات جمعی ناشی از اشتباه گرفتن هویت. ولی " بی گناه" هم کلمه مناسبی در وصف حال او نیست و استحقاق ای مجازات را دارد، چون به تازگی در ارعاب آنا و دوستش شرکت داشته است. پاسکالیه ویچ با این حادثه که به انفجار تصادفی اتومبیل ها در اثر پرتاب ته سیگار راننده تاکسی ختم می شود، عمق بیهودگی ای که وطنش را از هم دریده، به نمایش می گذارد. زندگی خصوصی افراد به زخم های گشوده ای می ماند که گناه، ترس و رنج آن را عفونی کرده و کاباره بالکان با وجود خشونت های گاه و بی گاه موجود در آن با معیار های امروزی فیلم های فراخشن، اثری افراطی نیست. بلکه اوضاعی که این خشونت در آن رخ می دهد و انگیز های خردکننده آن است که تماشاگر را تکان می دهد و این جاست که عنوان اصلی فیلم (بشکه باروت) مصداق می یابد. پاسکالیه ویچ با فیلمش این تصور را که می توان رنگ صلح را در این منطقه دید ، به باد ریشخند می گیرد. در سراسر فیلم گزارش های رادیو و تلویزیون درباره قطعنامه " دیتن" همچون کنترپوان غمناکی بر وحشی گری بی امانی که شهر را شکنجه می کند، در فضا طنین انداز است.

کاباره بالکان امید چندانی عرضه نمی کند، هیچ کدام از اپیزودهایش پایان خوشی ندارد و حتی بوریس نیز قادر به سرگرم کردن شخصیت های فیلم نیست، چون هیچ کدام از حاضران معتقد نیستند که زندگی یک کاباره است، چون سال های جنگ استعداد آن ها در گول خوردن را نیز از آنه گرفته است. می توان میان این فیلم و دیروقت(١٩٨٥، مارتین اسکورسیزی) شباهت هایی پیدا کرد، اما پاسکالیه ویچ تصویری دل خراش تر و پیچیده تر از شب و شهر خلق کرده که در آن حتی ، معمولی ترین اعمال روزمره هم آدمی را به تماس با عده بی شماری از دیوانگان می کشاند. کاباره بالکان بیننده را به درون دنیایی آکنده از خلافکاران و بازندگان می کشاند و دوباره خسته،فرسوده، ولی خرسند و امیدوار بیرون می دهد. فیلم هم چنان که ماجراها را پیش می برد، از طنزآمیز بودن به سمت جدی تر شدن و سپس هراس انگیزی تمام عیار تغییر جهت می دهد، اما در دل همین هراس نیز بسیاری از صحنه ها به مضحکه گرایش دارند و مستعد طنز پوچ هستند و اگر غیر از این بود فیلم قادر به جلب تماشاگر و در گیر کردنش نمی شد. در پشت اغلب فاجعه هایی که در فیلم رخ می دهد حسی از هر چه پیش آید خوش آید تقدیر گرایانه ای وجود دارد و همین تجربه های ناگوار زندگی پرورش دهنده صفات نیک و بد در وجود افراد قلمداد می شود.

کاباره بالکان کاوشی در زشتی سرشت انسانی به هنگام برداشته شدن سرپوش اجتماعی زندگی است. پاسکالیه ویچ پنجره هایی به زندگی آدم های مختلف می گشاید تا ما به ویرانی عاطفی آن ها بنگریم. ویرانی که ما را درگیر می کند و وجدان، گناه ، نفرت و انتقام کالای روز بازارش هستند. انتقام دیگر شیرین نیست، قرص تلخی است که فقط درد بیشتری به بار می آورد. تماشای این فیلم آسان نیست، چون دردناک، بی رحم و خالی از پنهان کاری است، ولی نگاه تفکربرانگیزی به وجهی از وضعیت بشر دارد که نباید نادیده گرفته شود.اگر قرار باشد از رویارویی با این موضوع ها سرباز بزنیم چه گونه می توانیم انتظار تغییر یافتن آن ها را داشته باشیم؟

کاباره بالکان به عنوان کندوکاوی در دلایل خشونت، درخور توجه است و به عنوان پژوهشی در زندگی افرادی که در شرایطی غریب گرفتار شده اند، خارق العاده و یکی از بهترین فیلم هایی است که تاکنون دیده ام.



همچنین مشاهده کنید