جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

غیرامریکایی ها فهم بیشتری دارند


غیرامریکایی ها فهم بیشتری دارند

تب فهرست یا چگونه یاد گرفتم نگرانی را کنار بگذارم و به فیلم های امریکایی عشق بورزم

فهرست صدفیلم برتر انجمن سینمای امریکا که چندی پیش ارائه شد با انتقادها و اعتراض های فراوانی مواجه شد .آنچه می خوانید پاسخ جاناتان رزنبام است به این فهرست.این یکی از آخرین نوشته های مهم رزنبام است که به زودی بازنشسته می شود.

تقریباً با هر کسی درباره فهرست ۱۰۰ فیلم برتر امریکایی انجمن سینمای امریکا صحبت کرده ام ارزش و اعتبار آن را زیر سوال برده است. عموم این افراد معتقد بوده اند فهرستی که در ویژه برنامه سه ساعته کسل کننده و بی محتوای شبکه سی بی اس اعلام شده است از یک طرف فیلم های بسیاری را به فراموشی سپرده و از طرف دیگر نتوانسته است آن چنان که باید و شاید توجیه معقولی برای عناوین انتخابی اش ذکر کند. البته این افراد به هیچ وجه انتظارات نامعقولی نداشته اند که اکنون امیدشان را بر باد رفته ببینند بلکه به نظر آنها فهرست انجمن ملی امریکا متاسفانه یک فهرست دم دستی است که در راستای ساده سازی مفرط فرهنگ سینما تدوین شده است و به توقعات ناچیز علاقه مندان سینما نیز توجهی نکرده است.

اما آیا فهرست مذکور صرفاً یک ترفند اقتصادی است که از سوی ائتلاف تجار سینمایی طرح ریزی شده است تا کالاهای قدیمی شان را با سر و شکلی جدید به خورد مخاطبان بدهند؟ یا اینکه یک فعالیت فرهنگی جمعی و بی عیب و نقص است که سعی دارد به طریقی کیفیت زندگی ما را ارتقا ببخشد؟ در حالت اول باید گفت چنین فهرستی تنها در صورتی باید به صدر اخبار راه می یافت که در جایی مثل روسیه استالینی زندگی می کردیم، و در صورت دوم باید گفت اگر قرار است با چنین فعالیتی کیفیت زندگی مان ارتقا یابد پس چرا فهرست موجود پر است از فیلم هایی درباره ویتنام (شکارچی گوزن و اینک آخرالزمان)، تبعیض نژادی (تولد یک ملت، راننده تاکسی و داستان عامه پسند) و انبوهی از موضوعات مشابه دیگر که ربطی به زندگی ایده آل ندارند؟ و چرا در میان فیلم های خوب یا بد این فهرست آنهایی ارزشمند دانسته شده اند که حدیث مکرری هستند بر خصلت خودبزرگ بینی هالیوود نسبت به جهان پیرامونش؟ خصلتی که هم در فیلم های لیبرال ها موجود است (حدس بزن چه کسی برای شام می آید) و هم در فیلم های محافظه کاران (فارست گامپ) به چشم می خورد. «شین» که به اندازه کافی فیلم بدی است اما مثلاً باید پرسید «بوچ کسیدی و ساندنس کید» و «با گرگ ها می رقصد» با چه توجیهی در این فهرست قرار گرفته اند؟ مطمئن باشید من از علاقه ام به جیمز کاگنی نمی گذرم اما آیا واقعاً وی فیلم بهتری از

«Yankee Doodle Dandy» نداشته است؟ بگذریم از اینکه این فیلم تنها فیلم جیمز کاگنی در فهرست مذکور است،

بیابید همین جا توقف کنیم و ببینیم با چه جور فهرستی سر و کار داریم. انجمن سینمای امریکا درست برخلاف هر انجمن سینمایی ملی دیگری توجه خود را صرفاً به فیلم هایی معطوف می کند که رنگ و بوی ملیت امریکایی داشته باشند. (شاید به این دلیل که این انجمن در زمان ریاست جمهوری لیندون جانسون تاسیس شده است؛ درست زمانی که میهن پرستان امریکایی نگران بودند هموطنان شان فیلم های خارجی زیادی تماشا نکنند.) چنین وضعیتی بدین معنا است که انتخاب ۱۰۰ فیلم برتر تمام دوران ها کاری است که از عهده این انجمن خارج است و به دلیل سیاست های از پیش تعیین شده اش کمتر به احیای تولیدات مهجور توجه می کند و با برجسته کردن فیلم های خاص به ما تلقین می کند که چه شهروندان صاف و ساده یی هستیم. مساله بعدی عدم استقلال انجمن سینمای امریکا است که مایکل ویلمینگتون اخیراً در شیکاگو تریبون ذکر کرده است؛ «بودجه سالیانه انجمن که تا چند سال پیش چند میلیون دلار بود در حال حاضر به ۱۰۰ هزار دلار تقلیل یافته است. در حالی که به عنوان مثال بودجه انجمن سینمای بریتانیا سالیانه ۶۰ میلیون دلار است.»به همین دلیل است که شخصاً احتمال می دهم انجمن حتی نتواند از عهده پرداخت دو سنت حق الزحمه جلسات کنونی اش برآید. نشانه اش هم اینکه وقتی مدتی پیش سالن نمایش خود در مرکز هنرهای نمایشی کندی در واشنگتن دی سی را تعطیل کرد، جین فیرستنبرگ مدیر انجمن مجبور شد امکانات ویدئویی را بهانه کند و بگوید دیگر به آن سالن احتیاجی نداشته اند. اگر جین فیرستنبرگ واقعاً این جمله را به زبان آورده باشد آن وقت است که من با خیال راحت می گویم کاهش بودجه انجمن آن را به یک ویرانه به دردنخور تبدیل کرده است. به همین دلیل است که انجمن در طول حیاتش به کاسه لیسی آشکار صنعت سینما و شرکت های فیلمسازی مشغول شده است و به اعتقاد من تنها فایده اش برای فرهنگ سینما - فرهنگ امریکایی و جهانی - تهیه کنندگی فیلم «کله پاک کن» دیوید لینچ در مدرسه سینمایی خود بوده است،

مساله مهم این است که یک سری افراد و شرکت ها قدرت فرهنگی را به دست گرفته اند و به دنبال فروش و بازفروش چیزهایی هستند که قبلاً در اختیار داشته ایم (نمونه اش بدترین نسخه ویدئویی فیلم «تولد یک ملت»). در نتیجه چنین وضعیتی است که فیلم های کمیاب و کمتر دیده شده جایگزین فیلم های معروف نمی شوند و دامنه انتخاب انتخاب کنندگان هرگز گسترش نمی یابد. (به قول یکی از دوستانم تهیه چنین لیستی مثل این است که تمام شاهکارهای موزه لوور را از موزه خارج و در یکی از جشنواره های ساندی پینترز جایی برایشان باز کنیم.)

بگذارید یکراست به سراغ اصل مطلب بروم و بگویم اگر قرار بود من فهرست ۱۰۰ فیلم برتر امریکایی را تدوین کنم یک چهارم فیلم های فهرست انجمن هم به سختی در میان انتخاب هایم قرار می گرفتند. ظاهراً اگر فهرست جایگزین خودم را رو کنم مفید تر است تا اینکه روی ۲۵ فیلم به دردبخور فهرست انجمن یا ۷۵ فیلم به دردنخور آن مانور بدهم. البته به نظر من به جای اینکه فیلم ها بر اساس میزان شایستگی کنار هم قرار بگیرند بهتر است به ترتیب الفبا ذکر شوند تا مجبور نباشیم در رتبه بندی آنها پرتقال ها را بر سیب ها ترجیح دهیم و برای توت فرنگی ها ارزشی بیشتر از انگورها قائل شویم. اضافه کنم به نظر من چنین فهرستی در وهله اول باید ما را از ملامت و بلاهت برهاند و حدیث مکرری بر فیلم های پیش پاافتاده قدیمی نباشد.

به علاوه انگیزه من از ارائه چنین لیستی دفاع از گستره، غنا و بینش بالای سینمای امریکا است تا این تصویر که سینمای امریکا خود را به عنوان متولی سینمای جهان منصوب کرده است نقض بکنم و در مقابل سینمایی که از مخاطبانش می خواهد تا به شب های بی پایان اسکار زل بزنند جبهه بگیرم. البته فراموش نکنید که مسلماً فهرست من حتی در شکل کنونی اش هم کامل و بی عیب و نقص نیست و به عنوان مثال شاهکارهایی مانند مثال های زیر به این فهرست راه نیافته اند؛ دنده آدام (جرج کیوکر)، فرشته صورت (اتو پره مینجر)،

The Band Wagon (وینست مینه لی)، چای تلخ ژنرال ین (فرانک کاپرا)، دیوانه بلوند (روی دل روث)، سه گانه سواره نظام جان فورد، خرده نان (تری زوییگف)، بعدازظهر سگی (سیدنی لومت)، جدال در آفتاب (کینگ ویدور)، توطئه خانوادگی (آلفرد هیچکاک)، جنون اسلحه (جوزف ال. لوئیس)، یخ (رابرت کریمر)، زندگی رقصنده ها (ایوان رینر)، من و دخترکم (رائول والش)، خانه تاریک قدیمی (جیمز ویل)، راه های افتخار (استنلی کوبریک)، جیب بری در خیابان جنوبی (ساموئل فولر)، اخطار نظامنامه ها (امیل دی آنتونیو)، طناب (آلفرد هیچکاک)، Ruggles of Red Gap (لئو مک کری)، ایمن (تاد هینز)، نمک زمین (هربرت بیبرمن)، آسفالت دوراهی (مونت هلمن) و خدا می داند چندین و چند فیلم دیگر که از قلم افتاده است.

بعد از قیل و قالی که همین چند خط پیش درباره غیبت فیلم های خارجی در سینمای امریکا به راه انداختم و با اینکه بر وجود سینمای ملی در دیگر کشور ها تاکید دارم باید اقرار کنم فیلم های این فهرست مطابق ذائقه بینندگانی تنظیم شده است که تقریباً همیشه فیلم ها را در تلویزیون یا ویدئو می بینند و طبیعتاً تنها فیلم هایی را به یاد می آورند که چند سال در صفحه کوچک تلویزیون خانه شان دیده اند.استثنائاتی هم ممکن است از زیر دست شان در برود که البته مانند «همشهری کین» توجیه معقولی ندارند. در سینمای کنونی امریکا محدودیت های سفت و سختی در سرمایه گذاری، تولید، نمایش و فروش فیلم ها وجود دارد و به همین دلیل راه یافتن فیلمی مانند «همشهری کین» به صدر فهرست انجمن را باید یک انحراف خوش یمن در صنعت سینمای امریکا دانست. روشن است «همشهری کین» که در ۳۰ سال گذشته در صدر تمام فهرست های مشابه بوده است به دلایل مختلف در وضعیت کنونی نمی تواند فیلمی درآمدزا باشد (فراموش نکنید که «همشهری کین» سیاه و سفید است،). محبوبیت این فیلم دلیل محکمی است بر این ادعا که مخاطبان سینما - و حتی فیلم بینان حرفه یی - باهوش تر از آن هستند که به نظر می آیند. (لازم به ذکر است چون در ویرایش مجدد فیلم های ولز به خصوص دو فیلم «همشهری کین» و «نشانی از شر» مشاوره داده ام از آوردن آنها در لیستم خودداری کرده ام.)

منکر هوش مخاطبان سینما نیستم اما باید قبول کنیم اغلب آنها در تشخیص شاهکار های سینمای امریکا که در میدان دید نیستند کمی لنگ می زنند. اغلب آنها احتیاج دارند به طریقی از نحوه نمایش محدود و زودگذر فیلم های مهجور مطلع شوند تا به سختی خود را به محل نمایش برسانند. تصور اینکه بالاخره نسخه ویدئویی هر چیزی پیدا می شود صرفاً یک توهم بی پایه و اساس است - نه به این دلیل که نسخه ویدئویی هر چیزی پیدا نمی شود بلکه به این دلیل که شاهکارهای مهجور مورد بحث باید روی پرده دیده شوند؛ درست مانند رمان های خوب که باید به دست گرفته شوند و با کاغذهای پاره شده خوانده شوند. یادتان باشد اگر می خواهید فهرست من را امتحان کنید فرصت زیادی در هفته آینده لازم دارید. چون دو عنوان از فیلم های فهرست انجمن (از اینجا تا ابدیت و فارست گامپ) و دو فیلم از فهرست من (ریو براوو و تام تام پسر فلوت زن) نمایش محدودی در شیکاگو خواهند داشت. اما بهتان بگویم اگر تصمیم بگیرید به سراغ نسخه ویدئویی «تام تام» بروید شانس خود از برای تماشای یک فیلم خوب را دست خواهید داد چرا که «تام تام» یک فیلم تجربی تلخ و صامت است که عمده معنا و تاثیر خود را در نمایش ویدئویی از دست می دهد و اگر کن جاجوبز (سازنده فیلم) می توانست، هیچ وقت چنین بلاهتی را مرتکب نمی شد و اجازه نمی داد فیلمش را به نسخه ویدئویی تبدیل کنند.

البته «تام تام» یکی از دشوار ترین فیلم های فهرست من است و به درد هر کسی نمی خورد.«تام تام» در فهرست من در کنار دو فیلم دیگر ترکیبی را می سازند که بیشتر مناسب تحلیل های انتقادی هستند؛ یکی فیلم «ادوارد مایبریج؛ زوپراکسوگرافر» که یک فیلم تحقیقی باشکوه چندساعته است که در سال ۱۹۷۴ توسط تام اندرسون کارگردانی شده و صدای روی صحنه اش هم متعلق به دین استاکول است. دیگری فیلمی است به نام «That,s Entertainments III» که به یک تاریخ نگاری انتقادی شبیه است که در سال ۱۹۹۴ از سوی توزیع کننده کم سوادش به کنج انبار فرستاده شد.

فراز و نشیب در دسترس بودن فیلم ها همواره در ایجاد ذائقه سینمایی افراد و تدوین فهرست فیلم های برگزیده تاثیر بسزایی دارد و اگر انجمن سینمای امریکا و موافقان با فهرست آن می خواهند کار واقعاً مفیدی انجام دهند باید ۱۰۰ فیلم مهجور امریکایی را معرفی کنند و سپس تلاش کنند تا نسخه های مطلوب آنها به صورت فیلم یا ویدئو در دسترس قرار گیرد. البته در این صورت هم نمی توانم قول بدهم که حتماً با فهرست انجمن موافق باشم چون به هر حال تعدادی از فیلم های مهجور واقعاً در فرمت ویدئو از دست می روند. وضعیت فعلی نشان می دهد که چقدر از یک فرهنگ سینمایی ایده آل به دور هستیم چرا که اگر انجمن تلاش کند به جای تاکید بی مورد بر فیلم های خاص ۱۰ یا مثلاً ۲۵ فیلم از فهرست فعلی اش را در نسخه های ۳۵ میلیمتری جدید در سرتاسر کشور نمایش دهد بی شک انقلابی عظیم در شرکت های فیلمسازی رخ می دهد.

انزوای سینمایی امریکاییان مهم ترین بخش مشکل مورد بحث است. ۲۱ سال پیش در رای گیری مشابهی برای انتخاب بهترین فیلم ها شرکت کردم که توسط رویال فیلم آرشیو بلژیک برگزار شده بود. رویال فیلم ۱۱۶ امریکایی و ۸۷ غیرامریکایی را از کشورهای مختلف انتخاب کرده بود تا فیلم های برتر عمرشان را معرفی کنند. این رای گیری که با عنوان فریبنده «مهم ترین شاهکار های سینمای امریکا از آغاز تاکنون» معرفی شده بود نتیجه جالب توجهی داشت که شاید جالب ترینش مقام بالای نسخه سال ۱۹۲۶ فیلم «بن هور» نسبت به نسخه ۱۹۵۹ بود. (صادقانه می گویم آن زمان هیچ کدام از نسخه های «بن هور» را ندیده بودم اما نسخه صامت بیشتر با سلیقه ام سازگار بود.) فهرست رویال فیلم آرشیو بلژیک که هنوز هم موجود است در ۳۶ عنوان با فهرست انجمن سینمای امریکا اشتراک دارد. با اینکه ۱۵ عنوان از فیلم های فهرست انجمن به بعد از سال ۱۹۷۷ (سال رای گیری رویال فیلم) تعلق دارند باز هم می توان از مقایسه آنها با یکدیگر به نتایج جالبی رسید. «همشهری کین» در هر دو فهرست صدرنشین است و فیلم های بعدی فهرست رویال فیلم به ترتیب «طلوع»، «حرص» و «تعصب» هستند. اما فهرست رویال فیلم نسبت به فیلم های فهرست رقیب به مراتب فیلم های متفاوت تری دارد و آثاری از شمایل های کلیدی سینما مانند رابرت فلاهرتی، باستر کیتون، کینگ ویدور، ارنست لوبیچ، ویکتور شوستروم، پرستون استرجس و جوزف فن اشترنبرگ در آن پیدا می شود که در فهرست انجمن خبری از هیچ کدام از آنها نیست.

آیا آدم مغروری پیدا می شود که از مقایسه این فهرست نتیجه بگیرد غیرامریکایی ها فهم بیشتری نسبت به فیلم های امریکایی دارند؟ من که چنین عقیده یی ندارم. مساله یی که نباید فراموش کنیم این است که رویال فیلم آرشیو از ۲۰۳ «حرفه یی سینما» که همگی آنها مورخ، منتقد، ضابط بایگانی، کارگردان، معلم و حتی تعدادی دانشجو بوده اند، رای گیری کرده است اما انجمن سینمای امریکا از بیش از ۱۵۰۰ نفر در هر شغل و حرفه یی، که احتمالاً اطلاعاتی در مورد فیلم داشته اند، سوال کرده است (اگر اشتباه نکنم من هم یکی از آنها بودم). تصور گردانندگان رویال آرشیو و انجمن نسبت به ترکیب «حرفه یی سینما» دو مقوله جدا از هم است. در امریکا آشنایی با تاریخ سینما در استخدام ریویونویس ها، به ندرت، مد نظر قرار می گیرد و اصطلاح «حرفه یی سینما» صرفاً به کسانی اطلاق می شود که در زمینه فیلم های سینمایی قلم می زنند به همین دلیل کسانی که می توانند فیلم های برتر را انتخاب کنند ممکن است فقط نویسنده سینمایی باشند اما اطلاعی از تاریخ سینما و فیلم های مهم آن نداشته باشند. شخصاً معتقدم تفاوت موجود میان تماشاگران امریکایی و غیرامریکایی در فهم تشخیص کیفیت فیلم های امریکایی اصولاً به دردسترس بودن فیلم ها و شرایط فرهنگی فرد انتخاب کننده بستگی دارد و هر شرایط و وضعیتی بر انتخاب و فهم افراد تاثیر می گذارد.

بگذارید با چند مثال منظورم را روشن تر بیان کنم. دو شب قبل از آنکه برنامه سه ساعته انجمن سینمای امریکا را تماشا کنم در هتلی در هلسینکی اقامت داشتم. تازه از جشنواره بین المللی و چهارروزه فیلم «خورشید نیمه شب» که در لپلند برگزار شده بود برگشته بودم. در اتاق هتل مشغول عوض کردن کانال های تلویزیون بودم که متوجه شدم نسخه های جدید دو فیلم قدیمی در یک زمان از دو شبکه تلویزیونی در حال پخش است؛ «توت فرنگی های وحشی» اینگمار برگمن و «لانسلو دو لاک» روبر برسون. وقتی صبح روز بعد ماجرا را برای دبیر جشنواره پیتر فن باگ تعریف کردم چهره یی پکر به خود گرفت و گفت برنامه ریزان شبکه های تلویزیونی محلی آدم های بی فکری بوده اند که این دو فیلم را در یک زمان روی آنتن فرستاده اند. چون در این صورت خوره های سینما نتوانسته اند هر دو فیلم را روی نوار ضبط کنند،

مثال دیگر مربوط به چهار روز قبل از این واقعه است؛ زمانی که تازه به سادانکیلا در فنلاند رسیده بودم که دهکده پرتی در مدار قطب شمال است و ۱۳ سال است که جشنواره خورشید نیمه شب در آنجا برگزار می شود. برایم جالب بود اولین چیزی که در خیابان اصلی آن دهکده دورافتاده خودنمایی می کرد تابلوی جدید خیابان بود که نام «ساموئل فولر» بر آن حک شده بود. درست یک ساعت بعد از دیدن تابلو ها با فن باگ آشنا شدم که علاوه بر تخصصش در تاریخ سینما یکی از آن ۸۷ غیرامریکایی بود که در رای گیری رویال فیلم بلژیک شرکت کرده بود و آن شب در برابر من از نام جدید خیابان اصلی دهکده سادانکیلا پرده برداری کرد. ساموئل فولر یکی از مهم ترین کارگردانان امریکایی است که در ۱۰۰ فیلم و حتی ۴۰۰ فیلم برتر انجمن ملی امریکا فیلمی ندارد (البته دو فیلم به کارگردانی وی در فهرست من وجود دارند؛

«Park Row» و «کلاهخود آهنی»). فولر در نخستین دوره جشنواره فیلم خورشید نیمه شب حضور داشته است و همانجا قبول کرده است در فیلم مستند «تایگرو؛ فیلمی که هرگز ساخته نشد» به کارگردانی یکی از سرمایه گذاران جشنواره به نام میکا کوریسماکی بازی کند. در دوره یی که من در جشنواره حضور داشتم فیلم «تایگرو» در قالب یک مستند بلند درباره فولر نمایش داده شد و در کنار فیلم «جهان تبهکاران امریکا» که توسط فولر کارگردانی شده است پیچیدگی فیلم های وی و نحوه مواجهه اش با تبعیض نژادی در فیلم های مابعد دهه ۵۰ به بحث گذاشته شد. همین اتفاق کوچک باعث شد تا مسیر پرواز برگشت به شیکاگو را در بهت و حیرت بگذرانم. جالب بود وقتی به امریکا رسیدم و تلویزیون را روشن کردم با چهره جک والنتی مواجه شدم که مشغول تحسین فیلم معمولی و نسبتاً بزدلانه «کشتن مرغ مقلد» بود - محصول ۱۹۶۲ و فیلم سی و چهارم فهرست انجمن و البته اولین فیلم امریکایی که با مساله تبعیض نژادی برخورد صادقانه یی می کند. تماشای این برنامه از تلویزیون در بدو ورودم به امریکا باعث شد با خودم فکر کنم اگر والنتی در ماه هم زندگی می کرد باید با موشک به آن دهکده کوچک در مدار قطبی می رفت و چیزهایی از ساکنان آنجا یاد می گرفت،

رابرت مولیگان کارگردان «کشتن مرغ مقلد» فیلمساز بااستعدادی است که اگر به میزانسن فیلم هایش توجه می شد نمونه های بهتری به فهرست انجمن راه می یافتند. اما می توان با خیال راحت شرط بست که راه یافتن این فیلم به فهرست انجمن - مانند فیلم «حدس بزن چه کسی برای شام می آید» که از حضور زوج تریسی-هپبورن سود برده است - ربطی به آن دست خودستایی های لیبرالی ندارد که باعث می شود اشک در چشمان جک والنتی حلقه بزند و مهمانان شب اسکار فیلمی را ایستاده تشویق کنند. راهیابی این فیلم به فهرست انجمن به هنر سینما و واقعیت های امریکایی موجود در فیلم هم ربطی ندارد - که اگر بخواهیم چیزی در مورد آلاباما یاد بگیریم مطمئناً به جای این فیلم به سراغ «داستان شهر فونیکس» می رویم. بدیهی است تنها فهم نادرست و ابتر اعضای انجمن باعث انتخاب این فیلم شده است و هیچ دلیل دیگری برای آن متصور نیست. انجمن در یکی از نشست های خبری خود فهرست مذکور را «تجلیلی از صد فیلم برتر امریکایی» نامیده است. این جمله من را یاد هیون همیلتون در ابتدای فیلم «نشویل» رابرت آلتمن می اندازد که در قالب سرود ملی می گوید؛ «باید در این ۲۰۰ سال باقی مانده کار خوبی انجام دهیم». به اعتقاد من اگر عناوین بی کیفیت و ناامید کننده فهرست انجمن تنها دارایی مان برای تجلیل از سینمای امریکا باشد حتماً یک جای کارمان می لنگد.



همچنین مشاهده کنید