جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
کلاغه به خونه اش نرسید
قصه خیلی وقت بود که به سر رسیده بود اما ما این را نمیدانستیم. شاید هم مثل همیشه در انتظار معجزه بودیم. ما که یاد گرفتهایم خرافاتی باشیم و در دقیقه ۹۰، معجزه را جستجو کنیم، ما که همیشه عادت داریم، قضیه را از ابتدا شل بگیریم و بعد که به بنبست رسیدیم، آنوقت دستها را بر بکوبیم و بهدنبال راه چاره باشیم. افسوس که حالا دست ما از همه چیز کوتاه است، حتی از معجزه!
سرمربی محترم تیم ملی پایش را در یک کفش کرده که کریم باقری را به تیم ملی دعوت نکند. به همین سادگی! به همین راحتی! حتی از گلهائی که تیم ملی میخورد هم سادهتر! حتی از گافهای دروازهبان منتخب و مدافعان ملیپوش نیز آسانتر!
هرچه به گوشش میخوانیم گوش نمیکند. گوش شنوا که ندارد هیچ، منطق هم ندارد که متقاعدمان کنند. زبان هم که ندارد توجیه کند و یا حتی سیاستی ندارد که بخواهد تا چند روز مانده به جامجهانی، موش و گربه بازی در بیاورد و آتش امید را زیر خاکستر زمان دفن کند. چه میشود کرد؟! سرمربی محترم تیم ملی، میخواهد که اقتدارش را به مطبوعاتیها نشان دهد. به همین خاطر است که خودش را رودرروی همه قرار میدهد. رودرروی دادکان، رودرروی دستیارانش و رودرروی مطبوعات! خودش هم میداند که کریم به دردش میخورد. خودش هم میداند که خط دفاعش مشکل دارد. خودش هم میداند اما لجبازی میکند. میخواهد حرفشرا به کرسی بنشاند. میخواهد نشان دهد که قدرتمند است. میخواهد روی مطبوعات را کم کند. برانکوی عزیز، آدم کینهتوزی نیست اما اینبار قضیه برای او فرق میکند.
هیچوقت یادم نمیرود وقتی ۲ شب پیش از بازی مرگ و زندگی با اردن در امان، بهعنوان خبرنگار پیش برانکو رفتیم. تیم ملی در هتل لاله اردو داشت و ما دقیقاً وقتی رسیدیم که بازیکنان تیم ملی پس از صرف شام برای استراحت به اتاقهایشان رفته بودند. دقایقی با اعضاء کادر فنی خوش و بش کردیم تا اینکه همه از سر میز بلند شدند و به اتاقهایشان رفتند و مربیان کروات نیز به قصد بازگشت به هتل گلشهر، میز را ترک کردند. برای دقایقی کوتاه با برانکو تنها ماندیم. دقایقی باور نکردنی و اعجابانگیز!
برانکو با لحنی خشک پرسید: واکنش دوستان مطبوعاتی شما نسبت به دعوت از هاشمیان و خداداد عزیزی برای این بازی چیست؟
پاسخ دادیم: همه خوشحالند چون ۲ بازیکن مؤثر به تیم ملی دعوت شدهاند که در این بازی میتواند عصای دست تو باشند. خنده تلخی کرد و گفت: عصای دست من؟! شماها از کی تا به حال به فکر من افتادید؟ شما فکر میکنید مرا شکست دادهاید و بازیکن خودتان را به من تحمیل نمودید؟! ها؟! هر چه تلاش کردیم به برانکو ثابت کنیم که هیچ روزنامهنگاری این حس را ندارد و هیچکس نمیخواهد که روی برانکو را کم کند، به حرف ما گوش نکرد. فشارهای روحی و روانی شکست در دیدار رفت، برانکو را به قدری حساس و زودرنج کرده بود که باور حرفهای ما برایش امکانپذیر نبود!
برانکو آنروز حرفهای دیگری نیز زد که به رسم امانت پیش ما باقی ماند. اما تلخ و سنگین از دوستی عصبانی و شتابزده که هیچ شباهی به روزهای عادیاش نداشت. به تلخی از هم جدا شدیم. حتی ۲ گلی که وحید هاشمیان زد و تک گل خداداد، که باعث جبران شسکت بازی رفت شد، از خشم و ناراحتی برانکو نکاست. برانکو از آنروز به بعد، نسبت به مطبوعات دید منفی پیدا کرد و با خود قسم یاد کرد که نگذارد این اتفاق دوباره تکرار شود و بازیکنی به او تحمیل گردد.
از آنروز تا بهحال، روزهای زیادی گذشته اما برانکو بر سر حرف خود ایستاده! هیچ روزنامهنگار یا منتقدی نتواسته حرف خود را به او تحمیل کند. هیچ بازیکنی نیست که توسط نمایندگان مطبوعات به او معرفی شود و شانسی برای حضور در تیم ملی داشته باشد. حتی آنهائی که در تیم ملی بودند و مورد حمایت مطبوعات قرار گرفتند، خط خوردند. مگر مبعلی خط نخورد؟! مگر کاظیمان خط نخورد؟! مگر عنایتی خط نخورد؟! چرا سامره دعوت نشد؟! چرا مجیدی دعوت نشد؟! چرا خیلیهای دیگر دعوت نشدند، در حالیکه شایستگیهایشان خیلی بیشتر از بازیکنانی است که امروز در تیم ملی حضور دارند اما بودن و نبودشان، هیچ فرقی نمیکند؟!
آخر قصه قرار نبود اینطوری باشد. میدانیم که سالهاست مادربزرگهای ما که عمرشان دراز باد، در قصههایشان میگویند: قصه ما بهسر رسید، کلاغه به خانهاش نرسید. میدانیم که قرار است کلاغها به خانههایشان نرسند اما در هیچکدام از داستانهای قدیمی، هیچ لیست سیاهی وجود ندارد که آن کلاغ نگونبخت و بدشانس، عضو آن باشد و به همین دلیل از رسیدن به خانهاش محروم شود! راستی کسی میداند کرواتها در پایان قصههایشان چه میگویند؟!
راستی کسی میداند قهرمانهای قصهها و افسانههای سرزمین کرواسی، چه زمانی دست از لجبازی برمیدارند؟
هومن جعفری