جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

نگرش چند فرهنگی به فلسفه علوم اجتماعی با تأکید بر آراء برایان فی


نگرش چند فرهنگی به فلسفه علوم اجتماعی با تأکید بر آراء برایان فی

هر علمی در سیر تطور خود مراحل متعددی را به لحاظ شکل و محتوا طی می کند و در هر دوره ای به گونه ای مطرح می شود

نگرش چند فرهنگی و گفتگوی میان فرهنگی واژگانی هستند که شاید این سال‌ها بارها به گوش اهل علم و علاقه‌مندان به مباحث فرهنگی و اجتماعی خورده باشد. برخی نیز آن را با گفتگوی تمدن‌های مطرح‌شده در چند سال گذشته یکی انگاشته و تقدیر خود را به فراخور از آن ارائه می‌دهند اما مباحث مربوط به موضوعات میان‌فرهنگی بیشتردرحوزه علوم اجتماعی و تا حدی علوم ارتباطات که از علوم به‌روز و بسیار مفید و پرطرفدار جهانی محسوب می‌شوند مطرح شده و می‌شود. هر علمی در سیر تطور خود مراحل متعددی را به لحاظ شکل و محتوا طی می‌کند و در هر دوره‌ای به گونه‌ای مطرح می‌شود. در این میان علومی که هرچه بیشتر با عوامل متغیر از جمله مسائل اجتماعی، عینی و مردمی در ارتباط باشند از تغییرات عمده‌تری حتی در مبانی و فلسفه کلی خود برخوردار می‌شوند. مثلا سال‌های متمادی نظریه‌های خاص سیاسی در مورد قدرت و حاکمیت در جهان و بویژه در امور بین‌الملل حاکم بوده است و در دوره‌ای خاص ناگهان یا به تدریج به دلیل تغییرات ساختاری که در تعاملات خارجی کشورها حاصل شده است گونه‌ای از ارتباطات سیاسی و سیستم‌های حکومتی به صورت داخلی یا بین‌المللی حاکم می‌شده است. در این میان علوم اجتماعی به‌طور کلی به دلیل موضوع خاص آن که همانا مردم و اجتماعات بشری و گروه‌ها و... هستند از بیشترین فراز و نشیب‌ها برخوردار بوده است. به‌گونه‌ای که در برخی از انواع فلسفه‌های علوم اجتماعی و نگاه‌های مبنایی که نسبت به آن مطرح شده است برخی در اینکه آیا اصولا علوم اجتماعی با این دیدگاه‌ها علم محسوب می‌شود یا نه به مجادله و بحث پرداخته‌اند. هرچند بحث مطول در این زمینه در این مقال نمی‌گنجد اما به اشاره متذکر می‌شوم که این چند و چون‌های علمی بودن یا نبودن مطالب خود ناشی از تعریف ثابت و پیشفرضی است که نسبت به علم با نگاه خاص شده است و همه مطالب را با آن می‌سنجند. به هرحال امروزه در میان علمای علوم اجتماعی نظرات جدید و بسیار بدیعی در مورد فلسفه علوم اجتماعی مطرح شده است که از جمله آن نگرش‌های چندفرهنگی در مبانی علوم اجتماعی است. انتخاب علوم اجتماعی برای بررسی و تحلیل در این زمینه از آنجا ناشی می‌شود که این علم از جمله نزدیک‌ترین علوم به مردم است و مردم هر یک خود به صورت گروهی هم موضوع این علم هستند و هم خود بهترین هدایتگران و مفسران در زمینه‌های علوم اجتماعی و مردم‌شناسی می‌باشند. مطالب این نوشتار با الهام از کتابی است که محقق انگلیسی آقای برایان فی آنها را در کتاب خود به نام “فلسفه امروزین علوم اجتماعی با نگرش چندفرهنگی” مطرح کرده‌اند و سعی شده‌ است جدای از برخی اصطلاحات خاص و تخصصی عمده مطلب جهت آشنایی ابتدایی خوانندگان گرامی به صورت ساده و زبانی عمومی ارائه گردد. در واقع به گفته نویسنده “این کتاب نگرش و رویکردی تازه به فلسفه علوم اجتماعی دارد، نگرش و رویکردی که حول محور تجربه سهیم بودن در جهانی شکل گرفته است که در آن افراد تفاوت‌های زیادی با هم دارند. بهترین نام برای این نگرش “چندفرهنگی” است، زیرا اعتقاد به اصالت تعدد فرهنگ‌هاست که توجه ما را به سمت فرصت‌ها و خطرهای جهانی پر از تفاوت‌ها می‌کشاند. فلسفه چند فرهنگی علوم اجتماعی سوال‌های تازه‌ای مطرح می‌کند و مفاهیم تازه‌ای را برای بررسی مسائل ذاتی در پژوهش درباره انسان‌ها به کار می‌گیرد. همچنین این فلسفه سوال‌ها و مفاهیم قدیمی‌تر در فلسفه علوم اجتماعی را در پرتوی تازه قرار می‌دهد. چرا ما نیازمند علوم اجتماعی تازه‌ای هستیم؟ در سرتاسر بخش اعظم تاریخ فلسفه علوم اجتماعی سوال اساسی این بوده است. آیا علوم اجتماعی “علمی‌” هستند یا می‌توانند باشند؟ دانشمندان علوم اجتماعی از نظر تاریخی همواره در پی طرح این ادعا بوده‌اند که ردای علم بر تن علوم اجتماعی برازنده است و الگوی پژوهش‌هایشان را از علوم طبیعی می‌گرفته‌اند. در نتیجه فلسفه علوم اجتماعی نسبتا مشتمل بر ارزیابی توفیق علوم اجتماعی از این جهت بوده است.

یعنی ارزیابی اینکه علوم اجتماعی از چه جهاتی شبیه علوم طبیعی است و از چه جهاتی شبیه آن نیست. اما گرچه این نگرش بصیرت‌ها و بینش‌های مهمی یا پژوهش درباره انسان‌ها بخشیده است، اکنون دیگر فیلسوفان علوم اجتماعی به پردازندگان به این علوم را مصور نمی‌کند. نگرش تازه‌تری لازم است که با دلبستگی‌های فرهنگی و فکری جاری تناسب بیشتری داشته باشد.” هرچند امروزه بحث علمی بودن یا نبودن پژوهش‌های علوم اجتماعی مهمترین سوال و مسئله آن نمی‌باشد چرا که علوم طبیعی خودشان هم دیگر آن تقدس و جایگاه قدیم را ندارند و کمتر کسی آنها را مقیاس و متد بررسی دیگر علوم می‌داند. شاید همین امر باشد که امروزه فلسفه‌های جدید برای علوم بویژه علوم اجتماعی را لازم می‌دارد و نگاه‌هایی که دیگر به قطعیت و جزمیت سابق در روش‌شناسی و معرفت‌شناسی خود نیستند چه آنکه بومی کردن، فرهنگی بودن، چندفرهنگی بودن و حتی سیال بودن و نسبی بودن بسیاری از حتی علوم طبیعی نیز علاوه بر علوم اجتماعی امروزه مورد توجه اندیشمندان است. سال‌هاست که در فلسفه علوم صحبت از گذر از پوزیتویسم به نسبی‌گرایی و بومی بودن است و پرسپکتیویسم که همان نگاه از منظر خاص و بومی به هرچیز است نیز ایستگاه میان این دو است. نسبی‌گرایی بویژه در فلسفه‌های علوم اجتماعی و حتی طبیعی و عینی امروزه معتقد است که اگر نگوییم هیچ معیار و بنیان عقلانی برای داوری در مورد رجحان یک منظر بر منظر دیگر وجود دارد حداقل می‌توان گفت که معیارها و بنیان‌های اندکی که خود هم بومی هستند می‌توانند جهت این امر کاربرد داشته باشند چرا که هر عمل در جهت شناخت، ضرورتا در پرسپکتیو یا منظر خاصی رخ می‌دهد. خلاصه این بحث آنکه در این دیدگاه علم فقط یک پرسپکتیو یا منظر در میان شماری از پرسپکتیوها یا منظرهای ممکن است که نه بدتر و نه لزوما بهتر از بقیه است.در واقع آنچه امروزه در جهان به نام علمی بودن معیار همه چیز است یک نگرش ترجیحی به علم از ناحیه غرب است که البته به دلیل هژمونی و سلطه همه‌جانبه تمدن غربی بر عالم، نگاهی قالب و همه‌گیر شده است و حتی اغلب قدرت تفکر و نقدصحیح را نیز گرفته است.

نگاه‌های جدید در علم مبتنی بر سیالیت در سطوح مختلف بر پایه تفاوت‌ها و چندفرهنگی بودن واقعی جهان، آن مقام و موقع شاخص سنتی علم را با ویران کردن ادعاهای آن در مورد خاص بودنش متزلزل می‌کند. از این جهت به اعتقاد نویسنده انگلیسی این کتاب “نسبی‌گرایی این اعتماد را که علوم طبیعی می‌توانند تصویری صادق از جهان مادی به دست دهند متزلزل کرده است، چه رسد به اینکه بخواهند الگویی برای شناخت مطمئن از جهان انسانی به دست دهند.”

مهمترین نکته در فلسفه‌های جدید ارتباطاتی و مطالعات میان‌فرهنگی مبتنی بر نگرش تازه‌ای که در بالا توضیح داده شده آن است که این نگاه شیوه‌ای برای سخن گفتن از دیگرانی را فراهم می‌آورد که با ما متفاوت هستند و از این‌رو ما را نسبت به این تفاوت‌ها حساس می‌کند “چون ما از ساختار و نظام خاص خود به جهان می‌نگریم و در آن زندگی می‌کنیم. دیگران بایستی واقعیت را به نحوی متفاوت از ما تجربه کنند” از طرفی در بحث داوری اعمال دیگران نوعی احترام و همراهی با مخاطبان و افراد دیگر مبتنی بر درک تفاوت‌های آنها در انسان ایجاد می‌شود. “بدین‌ترتیب و از این جهت نسبی‌گرایی مشوق اعتقاد به اصالت تعدد فرهنگ‌هاست.” هرچند امروزه در بحث‌های کلامی جدید که در محافل فلسفی غربی و یا شرقی (به تبعیت از غربی‌ها) مطرح می‌شود این موضوع مورد سوءتعبیرها و تفسیرهای غلط و منفعت‌گرایانه جریان‌ها و مکاتب خاص قرار گرفته و از آن برای محکوم کردن‌های سیاسی و اجتماعی گروه‌های مخالفشان و یا بویژه گروه‌های مذهبی و از جمله مسلمانان سوءاستفاده می‌شود. لکن باید توجه داشت آنچه در این نظریه به‌عنوان نسبی‌گرایی و توجه به فرهنگ‌های مختلف مطرح می‌شود هرگز به آن معنای پیش گفته نیست بلکه در اینجا نگرش مبتنی بر واقعیات اجتماعی وغالبا ناظر بر تعاملات افراد در جامعه موردتوجه است. می‌توان گفت اصالت تعدد فرهنگ‌ها اگر این درک و تصور را از آن داشته باشیم، مسائل عمیق و بدیعی را برای پژوهش درباره انسان‌ها پیش‌روی ما می‌گذارد. آنچه در سیره پیامبراکرم و یا معصومین بویژه در مباحث علمی و حکومتی مطرح است همگی حاکی از آن است که این بزرگواران نیز تا جایی که فرهنگی و یا عادتی مخالف شان انسانی و دیدگاه توحیدی که اصل و اساس دین و سعادت بشر است نبوده باشد، به تفاوت فرهنگ‌ها و فرهنگ و زبان هر قومی احترام می‌گذاشته‌اند و حتی مثلا امیرالمومنین در فرستادن والیان و نمایندگان خود به شهرهای دیگر قرابت و نزدیکی زبانی و فرهنگی والیان با مردم منطقه و عادات و فرهنگ آنها را در نظر می‌گرفته‌اند. هرچند ادعای نگارنده این سطور هرگز این نمی‌باشد که لزوما و کاملا نظریات امروزین فلسفه علوم اجتماعی که در اینجا از قول نویسنده کتاب مطرح می‌شود مطابق دیدگاه اسلامی است بلکه تذکر اخیر از آن باب است که از ظاهر مطالب و برخی اصطلاحات مثل نسبی‌گرایی و ... ذهن مخاطب به اشتباه به مباحث کلامی مخرب غربی‌ها متوجه نشود و بتواند کنه مطالب را از این نظرگاه دریافت نماید. به هرحال پس از آشنایی اجمالی با کلیات نظرگاه جدید و سیالیت نگاه‌ها و توجه به تفاوت‌ها که مطرح شد این سوال مطرح می‌شود که با این پیشفرض آیا اصولا علوم اجتماعی ثابتی دیگر می‌تواند وجود داشته باشد یا نه؟ اگر دیگران در ساختار و نظام خود زندگی می‌کنند وما در ساختار و نظام خود، چگونه می‌توانیم آنها را درک کنیم؟ ما مجبوریم آنها را برحسب ساختار و نظامی غیر از ساختار و نظام خودشان مورد توجه قرار دهیم...! اگر هر قوم و قبیله‌ای یا هر جنسیتی با هر مذهبی یا ... فقط افراد خودش می‌توانند همدیگر را درک کنند دیگر جایی برای گفتگو و شناخت دیگران و علوم اجتماعی یا هر نوع تعامل دیگر و یا هر نوع تغییر و تحول در انسان‌ها باقی نمی‌ماند.جبری اجتماعی که از خارج بر ما تحمیل شده و مثلا دیگر تبلیغ یک مرام یا مذهب بی‌معنی است! بنابراین سوال دقیق آن نیست که آیا علوم اجتماعی بدین‌ترتیب علمی است یا نه بلکه این است که آیا اصولا درک و فهم دیگران ممکن است؟ چگونه؟

نویسنده کتاب “فلسفه امروزین علوم اجتماعی با نگرش چندفرهنگی” با محور قرار دادن سوال اخیر در ده بخش سوالات ریزتری را در این زمینه مطرح می‌کند و به آنها پاسخ می‌دهد. او مدعی است که “این کتاب طوری نظم و سازمان‌یافته است که بتواند موقعیت زیستن ما را در جهانی چندفرهنگی تحت تسلط نسبی‌گرایی (بومی‌گرایی) قابل فهم سازد.” هرچند در این نوشتار جای پاسخ دادن به تمام علامت سوال‌هایی که مطرح شد نیست اما به اجمال می‌توان گفت که محقق این کتاب و ارائه کننده این نظر می‌خواهد نشان دهد که “نسبی‌گرایی دراشکال قوی‌ترش و اصالت تعدد فرهنگ‌ها با این فهم که این نگرش تجلی‌ای از تفاوت است (به این شکل) اشتباه هستند، اما نه اینکه کاملا غلط باشند” یعنی این اندیشه برای به دور ماندن از افراط و تفریط‌ها نیازمند بازاندیشی و تعیین برخی مولفه‌ها و حدود خود هستند. یکی از نتایج مهم این بحث بویژه به شکل متعادل آن احترام نسبی به فرهنگ‌های متفاوت، یکپارچگی فرهنگی درداخل فرهنگ‌ها و بویژه مقاومت در برابر سلطه فرهنگی است که دربحث‌های جهانی شدن امروزه موردتاکید فراوان قرار می‌گیرد.

این نظرگاه نگاه‌های تازه‌ای را بویژه در مطالعات مردم‌شناسی وعلوم اجتماعی سبب شده است که آثار آن در تمام پژوهش‌های علمی قابل رویت است. حتی در امور روانشناسی اجتماعی نیز رسوخ این ایده واضح است. اما ویژگی خاص این دیدگاه آن است که مردم عادی بدون مطالعات خاص علمی نیز قادر به درک مفاهیم آن هستند و رمز آن در این واقعیت نهفته است که اصولا این دیدگاه با دقت در احوالات خود مردم و زندگی و تعاملات عادی آنها به‌وجود آمده است نه لزوما نظریات خاص از پیش تعیین‌شده و... در نتیجه باید گفت نگرش چندفرهنگی به علوم اجتماعی به دنبال رسیدن به فضایی میان افراط و تفریط‌های معرفتی در این باب است. این دیدگاه نه لزوما نسبی‌گرایی مفرط را قبول می‌کند و به سیالیت همه چیز معتقد است نه لزوما به ثبوت و جزمیت مطروحه در بسیاری دیدگاه‌های به اصطلاح علمی واجتماعی. به نظر می‌رسد رمز رسیدن به این رویکردآن است که زندگی به همان معنای مصطلح آن محور توجه‌های اندیشمندانه است. زندگی که زیربنایی‌ترین و نزدیک‌ترین مفهوم به هر انسانی است به تعبیر فلسفی آن وجود که مفهومی بدیهی است و بویژه در فلسفه و حکمت اسلامی بر آن تاکید می‌شود. تمام این انگاره‌های متشابه نشان می‌دهد که می‌توان مدعی شد بعد از مطالعات عمیق نصوص اسلامی و تنفس اندیشمندانه در فضای اسلامی و استفاده از تجارب بشری به نظریاتی بدیع بویژه در این زمینه در جامعه اسلامی رسید. مفهومی که در اصطلاح جنبش نرم‌افزاری تولید علم تجلی می‌نماید.

اسماعیل آجرلو



همچنین مشاهده کنید