جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

ریشه های فکری مطالعات فرهنگی: چپ نو


ریشه های فکری مطالعات فرهنگی: چپ نو

در طی دهه ۱۹۵۰ چپ انگلیسی در صدد ارائهٔ راه سومی در قلمرو فرهنگی و سیاسی بر آمد که حد واسط لی وسیسم از یک سو و سوسیالیسم مارکسی از سوی دیگر قرار داشت. (لی وس به دلیل موضع انفلابی …

در طی دهه ۱۹۵۰ چپ انگلیسی در صدد ارائهٔ راه سومی در قلمرو فرهنگی و سیاسی بر آمد که حد واسط لی وسیسم از یک سو و سوسیالیسم مارکسی از سوی دیگر قرار داشت. (لی وس به دلیل موضع انفلابی ، اقتصادگرایی و جزمیت مارکسیسم، مخالف این نحلهٔ فکری بود.) سیاستی که این گروه پیش گرفت به سیاست چپ جدید و نظریه آنها هم به فرهنگ گرایی چپ معروف شد که بنیان آن را می توان در سه چهرهٔ کلیدی یافت: ایی. پی. تامپسون ، ریچارد هوگارت و ریموند ویلیامز.

ادوارد تامپسون در کتاب « ایجاد طبقه کارگر انگلیس » ( ۱۹۶۳ ) نوعی تاریخ از پائین را نوشت و در آن زندگی، تجربیات، باورها، نگرش ها و کردارهای طبقهٔ کارگر یا مردم معمولی انگلیس را مورد توجه قرار داد. این شیوهٔ تاریخ نگاری به جای فرهنگ والا که موضوع مورد مطالعه روشنفکران اهل ادب بود تجربهٔ زیستهٔ گروه هایی از مردم را مورد بررسی قرار داد که قبلاً ارزش بررسی نداشته است. به علاوه، از طریق این آثار، مارکسیسم تاثیرات اولیه خود را بر ظهور رشته مطالعات فرهنگی نمایان می سازد. صِرف تأکید تامپسون بر مفهوم طبقه خود گویای این تاثیرگذاری است. اما تامپسون طبقه را پدیده ای تاریخی می داند که مردم آن را خلق می کنند. ظاهراً تامپسون به این ایده مارکس دلبستگی زیادی داشته است که « انسان ها تاریخ خود را می سازند اما نه به شکلی که خود می خواهند بلکه تحت شرایطی معین». به اعتقاد وی طبقه یک چیز نیست بلکه مجموعه ای از مناسبات و تجربیات اجتماعی است. وی طبقه را بر مبنای اشتراک در جایگاه افراد در نظام تولید اقتصادی یا به تعبیر مارکس نسبت افراد با ابزار تولید تعریف نمی کند بلکه به اعتقاد وی طبقه زمانی ظاهر می شود که برخی افراد بشر در نتیجهٔ تجربیاتی مشترک حسی از هویت مشابه میان خود احساس کنند که ممکن است برخلاف احساس دیگران با منافع متفاوت باشد.

مانند تامپسون، ریچارد هوگارت نیزدر کتاب خود « کاربردهای سواد » فرهنگ طبقهٔ کارگر انگلیس را مورد مطالعه قرار می دهد. وی در این کتاب تغییراتی را که این طبقه در طی سال های ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۰ تجربه کرده مورد بررسی قرار می دهد. فرهنگ مشترک یکی از مفاهیم مهمی است که مورد توجه هوگارت بود. برخلاف سنت اهل ادب هوگارت با این مفهوم، احساس همدلی و وحدت بیشتری با مردم و توده ها دارد تا روشنفکران. از همین روست که هرچند هوگارت نیز مانند روشنفکران اهل ادب دغدغهٔ رابطهٔ میان هنر و جامعه را دارد اما این رابطه خصلتی متفاوت دارد. اولاً، هوگارت برخلاف دیدگاه روشنفکران اهل ادب تصور نمی کرد که هنرها ضرورتاً به کرداری بهتر در جامعه منجر شوند بلکه موضوع آن است که مؤانست با آثار هنری و ادبی فقط تخیل انسان ها را تقویت می کند که می تواند در خدمت خصال نیکو قرار گیرد. وی که زمان جنگ جهانی را تجربه کرده بود به این ایده می اندیشید که گسترش احساس زیباشناختی لزوماً نافی وحشی گری و رفتار سیاسی سادیستی نیست. دوم آنکه، مسئله اساسی هنرمندان زمان خود را فاصلهٔ آنان با جمعیت می داند. نتیجهٔ این فاصله و دوری آن است که نقد حساب شده ای از جامعه حاصل نشود. در اینجا مفهوم همدلی اهمیت دارد؛ اگر بناست که هنر راهی برای گفتگو و به دنبال آن تأسیس فرهنگی مشترک و حس انسانیت مشترک بینجامد همدلی در هنر اساسی است. یک بار دیگر فرمول روشنفکران اهل ادب در اینجا تکرار می شود و آن تأکید بر آموزش و افزایش دانش آگاهی فردی است. هدف نهایی آموزش تشویق افراد به کسب زندگی کامل تر و تصمیم گیری مستقل تر است. اما برخلاف پیشیانش مراد وی از آموزش انتقال فرهنگ برگزیده نیست بلکه به معنای رشد تخیلی پاسخگو و مسئول است.

توسط محمد رضائی

http://velashedi.blogfa.com/۸۵۰۷.aspx



همچنین مشاهده کنید