جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

بولدوزر و مرداب


بولدوزر و مرداب

بحران سیاست خارجی امریکا در افغانستان

مرگ ریچارد‌هالبروک در سیزدهم دسامبر ۲۰۱۰ مصادف با بیست و دوم آذر ۱۳۸۹، خبری مهم برای دیپلماسی امریکا بود و بلا استثنا تمام مقامات ارشد و درجه یک سیاست خارجی امریکا از مرگ او ابراز تاسف کردند...گفتاری از سید محمدکاظم سجادپور، استاد داشنگاه و کارشناس مسائل بین المللی.

مرگ ریچارد‌ هالبروک در سیزدهم دسامبر ۲۰۱۰ مصادف با بیست و دوم آذر ۱۳۸۹، خبری مهم برای دیپلماسی امریکا بود و بدون پاستثنا تمام مقامات ارشد و درجه یک سیاست خارجی امریکا از مرگ او ابراز تاسف کردند. مقامات ارشد کشورهای غرب آسیا یعنی افغانستان، پاکستان و هند نیز همین خط مشی را در پیش گرفتند و به تقدیر از‌هالبروک پرداختند.

اهمیت‌ هالبروک به خاطر سمت وی به عنوان نماینده ویژه امریکا در افغانستان و پاکستان بود و با توجه به وضعیت فعلی سیاست امریکا در افغانستان و پاکستان، مرگ او یک نقطه عطف و محلی برای تامل درباره سیاست‌های امریکا در افغانستان و پاکستان به شمار می‌رود.

با توجه به این مقدمه باید دید که:

۱) هالبروک که بود و چه نقشی داشت؟

۲) وضعیت افغانستان چگونه است و سیاست خارجی امریکا با چه چالشی در این بحران روبه‌روست؟

۳) آیا افراد می‌توانند در بحران‌های فعلی سیاست خارجی از جمله سیاست خارجی امریکا در افغانستان و پاکستان نقش ایفا کنند؟ رابطه بین نقش افراد و بحران‌ها در سیاست خارجی امریکا در حال حاضر چیست؟

● مرگ بولدوزر

هالبروک بدون شک یکی از مهم ترین دیپلمات‌های معاصر امریکاست که از او در مجموعه سیاست خارجی امریکا به عنوان بولدوزر دیپلماسی نام می‌بردند. مرگ او روشن کننده چگونگی کار دیپلماتیک اوست. او در روز جمعه نهم دسامبر در حالی که در دفتر خانم کلینتون در واشنگتن حضور داشت و درباره افغانستان صحبت می‌کرد و برای شرکت در جلسه بررسی وضعیت افغانستان که آخر هفته گذشته برگزار شد به پایتخت امریکا آمده بود در حین گزارش دادن دچار عارضه شد و به بیمارستان جرج واشنگتن منتقل شد و بعد از ۲۱ ساعت عمل جراحی در سن ۶۹ سالگی از دنیا رفت. یعنی آخرین محلی که قبل از بیمارستان حضور داشته، وزارت خارجه امریکا بوده است. جایی که از ۱۹۶۲ به آن جا پیوسته و در مناطق مختلف دنیا از آسیا گرفته تا اروپا به عنوان دیپلمات امریکا فعالیت کرده است. او دوبار معاون وزارت خارجه امریکا شده است و از دوره کندی در جوانی تا اوباما در دوران پیری به طور پیوسته با روسای جمهور دموکرات در زمینه سیاست خارجی کار کرده است.

مهم ترین دستاورد دیپلماتیک‌ هالبروک، انعقاد قرارداد صلح دیتون Dayton peace accords(۱۹۹۵)، بین طرف‌های درگیر در بوسنی بود که نهایتا او توانست قراردادی را برای ترک مخاصمه و پایان جنگ وضع کند. البته برجستگی نقش‌ هالبروک منحصر به این مورد نیست و او در حوزه‌های گوناگون سیاست خارجی فعالیت داشته و در اکثر ماموریت‌ها توانسته عملکرد خوبی از خود به نمایش بگذارد. او یک دوره در بعد از جنگ سرد و تحولات پس از آن در آلمان سفیر بوده است و یکی از افراد موثر در گسترش ناتو در اروپا و شکل گیری تحولات بعد از جنگ سرد در این منطقه بوده است.‌ هالبروک یک دوره در فاصله سال‌های ۱۹۹۹-۲۰۰۱ سفیر امریکا در سازمان ملل بوده که مهم ترین پست دیپلماتیک امریکا بعد از وزیر خارجه است و در منازعات مختلف از منازعات شرق آسیا، از ویتنام گرفته تا منازعات اروپا همیشه درگیر بوده است.

هالبروک دو کتاب نوشته و در آن‌ها نقش خود را در سیاست خارجی امریکا روشن کرده است. کتاب اول او با عنوان پایان دادن به جنگ To End the War است که بر اساس تجارب او در بالکان نوشته شده است و در کتاب دیگرش با عنوان مشورت به رئیس جمهور Council to President تجارب خود را در زمینه مشورت به روسای جمهور دموکرات به رشته تحریر در آورده است.

نقش‌هالبروک از این جهت در مسئله افغانستان اهمیت دارد که با توجه به تجارب او در زمینه پایان دادن به جنگ در بالکان از یک طرف و تولید مفهومی‌به نام اف ـ پک Af- Pak موثر بوده است. طرح این نکته سیاست امریکا نسبت به افغانستان و پاکستان باید در یک چارچوب دیده شود، کار‌هالبروک بود؛ یک سال قبل از به قدرت رسیدن اوباما در مقاله ای در سال ۲۰۰۸ این مطلب را مطرح کرد که ما برای اداره مسائل در این حوزه باید سیاست مرتبط کردن افغانستان و پاکستان را با یکدیگر پی بگیریم و نمی‌توانیم سیاستی جدا برای افغانستان و پاکستان داشته باشیم.

بلافاصله بعد از به قدرت رسیدن اوباما و با فاصله کمتر از دو هفته،‌ هالبروک به عنوان نماینده ویژه امریکا در افغانستان و پاکستان انتخاب شد و تا روز آخر عمر این سمت را در اختیار داشت و در طی این مدت فعالیت‌های گسترده ای برای پیش بردن سیاست امریکا در افغانستان و پاکستان انجام داد.

البته سیاست اف ـ پک Af-Pak به شدت مورد انتقاد بسیاری از بازیگران من جمله پاکستانی‌ها بود. مقامات پاکستانی از اینکه افغانستان و پاکستان در یک سطح سیاسی و استراتژیک از سوی واشنگتن نگریسته شوند ناراحت بودند و امریکا را مورد انتقاد قرار می‌دادند. چون به طور سنتی سیاست امریکا در قالب نگاه مشترک به هند و پاکستان تعریف می‌شد. ولی تنزل درجه پاکستان و ارتباط آن با سیاست در افغانستان برای پاکستانی‌ها آزار دهنده بود ولی هر چه که بود اوباما به طور پیوسته در این دو سال سیاست‌ هالبروکی نگاه مشترک امریکا به افغانستان و پاکستان را دنبال کرده است. در واقع معمار نگاه مشترک امریکا به افغانستان و پاکستان‌هالبروک است و مرگ او در زمانی که سیاست خارجی امریکا در افغانستان دچار بحران است قابل توجه و دقت است.

● مرداب افغانستان

سیاست خارجی امریکا در افغانستان و پاکستان بی تردید مهم ترین چالش ژئوپلیتیکی برای امریکا در وضعیت فعلی است. چرا که این بحران از یک طرف تعیین کننده سرنوشت وضعیت نظامی‌ امریکا در منطقه و از طرف دیگر یکی از عوامل موثر در تعیین سرنوشت نهایی اوباما در دور بعد است و از زاویه دیگر تقریبا تمام بازیگران عمده بین المللی و منطقه ای در بحران افغانستان حضور دارند و حضور موثر‌ آن‌ها بر پیچیدگی بحران افزوده است.

در کنار بازیگران بین المللی یعنی روسیه، چین، ناتو، امریکا و بازیگران منطقه ای یعنی پاکستان، هند، ایران و کشورهای عربی، با بازیگرانی رو به رو هستیم که در روابط بین الملل نسبتا جدید هستند اما تاثیرگذاری دارند که از آن‌ها به عنوان بازیگران غیر حکومتی non-state actors یاد می‌شود. همه این‌ها درگیر صحنه هستند و در عین درگیر بودن، سرنوشت نامشخصی برای امریکا و ناتو وجود دارد.

نگاه استراتژیک امریکا و ناتو به بحران افغانستان بسیار مهم است. به این معنی که برنده یا بازنده شدن در این جنگ فقط محدود به مرزهای پاکستان و افغانستان نیست بلکه تاثیرات و پیامدهای عمیق بین المللی و داخلی برای امریکا دارد و ازن جهت مورد توجه همه بازیگران است.

از جنبه دیگر بحران افغانستان میراثی است که از دوران قبل برای اوباما به جا مانده است و فی الواقع میراثی دوگانه است. از یک طرف میراث جنگ سرد امریکا و شوروی است، و از طرف دیگر میراث مداخله نظامی‌ بوش در افغانستان در سال ۲۰۰۱ است که منجر به حضور نظامی‌امریکا در این منطقه شده است. بحران افغانستان بر اساس آرای غالب در حال حاضر راه حل نظامی‌امکان پیروزی ندارد و راه حل سیاسی هم در چشم انداز نیست.

ولی نکته مهم تر این است که شاید بحران افغانستان یکی از مباحث منازعه انگیز برای تصمیم گیری در داخل دستگاه سیاست خارجی امریکا است و بی تردید از نظر تصمیم گیری یک بحران است.

اگر دو کتاب جدیدالانتشار را در ای زمینه مدنظر قرار دهیم نشان می‌دهد که این یک بحران عمیق تصمیم گیری در داخل امریکا است. یکی از این کتاب‌ها که پرفروش ترین کتاب در امریکا هم شد جنگ‌های اوباما Obama’s Wars نوشته باب وودوارد است. باب وودوارد از خبرنگاران برجسته واشنگتن پست و از کسانی است که از زمان واترگیت یعنی زمان نیکسون در دهه ۷۰ تا به حال مسائل پشت پرده سیاست خارجی امریکا را مطرح کرده است. او در کتابش نشان می‌دهد که چگونه مسئله افغانستان به یک جنگ بسیار مناقشه انگیز در داخل دستگاه سیاست خارجی امریکا تبدیل شده است و نیروهای سیاسی و نظامی‌ دیدگاه‌های مختلفی درباره آن دارند و ارزیابی‌های مختلفی از سرانجام جنگ افغانستان ارائه می‌دهند و درباره چگونگی اداره جنگ توسط امریکا نظرات متفاوتی دارند. این کتاب نشان می‌دهد که اوباما درگیر جناح‌ها و افکار و راه حل‌های مختلف درباره قضیه افغانستان است. یکی از سخت ترین مراحل سیاست خارجی اوباما زمانی بود که خود او حدود یک سال پیش در دسامبر ابراز کرد که قصد افزایش نیرو در افغانستان را دارد.

از طرف دیگر کتاب دیگری درباره بحران افغانستان با نام عملیات قلب سیاه Operation Dark Heart به قلم آنتونی شافر که یکی از سرهنگ‌های ارشد امریکایی است، منتشر شده است.

در این کتاب اختلاف دیدگاه بین دستگاه‌های مختلف امریکا قدری روشن تر از زاویه تضاد بین نیروهای نظامی‌و اطلاعاتی امنیتی و بازیگران اداری برجسته شده است. در واقع نویسنده معتقد است که راه حل سیاست خارجی امریکا در افغانستان بیشتر عملیات اطلاعاتی و اقدامات امنیتی بود تا حضور نظامی. ولی درگیری‌های داخل واشنگتن نهایتا امریکا را وارد جنگی کرده است که نتیجه آن نامشخص و نامعین است.

مجموعه این موارد بحران افغانستان را به یکی از بحران‌های جدی برای سیاست خارجی امریکا تبدیل کرده است و به نظر می‌رسد که راه حل عمده ای برای آن وجود ندارد. اگر دقت کنیم در اسنادی که در ۲۰ نوامبر، سران ناتو در نشست لیسبون امضا کردند و منتشر شد، مسئله افغانستان یکی از مهم ترین چالش‌های امنیتی در جهان برای ناتو و روسیه قلمداد شده است و روسیه حاضر شد که پشتیبانی لجستیکی به نیروهای ناتو دهد.

این اهمیت، عمق و سختی مسئله را از نظر عملیاتی نشان می‌دهد ولی در عین حال در داخل امریکا هم تصمیم گیری در این زمینه سخت و مشکل است. مخصوصا اگر به فاکتور جدیدی که به بحران افغانستان اضافه شده و محصول انتخابات میان دوره ای است را در نظر بگیریم و آن برآمدن جمهوری خواهان در کنگره امریکا است که مخالف اعلام تاریخ معین خروج از افغانستان هستند و این‌ها همه بحران را برای اوباما بیشتر می‌کند. چون اوباما اعلام کرده که تا آخر سال ۲۰۱۱ نیروهای نظامی‌امریکا از افغانستان خارج خواهند شد ولی تمام ارزیابی‌ها بر این باورند که از سال ۲۰۱۲ به بعد حداقل به حضور سی تا پنجاه هزار نیروی نظامی‌امریکا در افغانستان نیاز است.

با توجه به آن چه مطرح شد باید پیچیدگی‌های پاکستان را هم در نظر گرفت که یکی از کشورهایی است که از نظر ثبات سیاسی دچار مشکل است و منطقه بین افغانستان و پاکستان به تعبیر برخی از کارشناسان از خطرناک ترین مناطق دنیا محسوب می‌شود و در دوره اوباما شدت عملیات هواپیماهای بدون سرنشین در یک سال گذشته افزایش یافته به گونه ای که بیش از کل دوران بوش است.

چنین مسئله پیچیده ای که لایه‌های گوناگون استراتژیک، بین المللی، سیاست خارجی و سیاست داخلی در امریکا را دربردارد، از نظر بسیاری از تحلیل گران به مردابی برای سیاست خارجی امریکا تبدیل شده است که سال‌های جنگ ویتنام را تداعی می‌کند و برابر نهادن ویتنام و افغانستان عبارت متعارف و متداولی در ادبیات مربوط به سیاست خارجی امریکا شده است.

● نقش افراد و بحران در سیاست خارجی امریکا

آیا افراد می‌توانند در بحران‌هایی به این پیچیدگی نقش ایفا کنند؟ این سوال فقط یک سوال مربوط به سیاست خارجی امروز امریکا نیست. به طور کلی مطالب و ادبیات مربوط به سیاست خارجی همیشه متمرکز بر مسئله تصمیم گیری و بحران بوده است. باید در نظر داشت که در شرایط عادی نهادها و سازمان‌های اداری نقش موثری در اداره مناسبات سیاسی و امنیتی و دیپلماتیک ایفا می‌کنند. اما در شرایط بحرانی این افراد هستند که نقش موثری پیدا می‌کنند.

اما آیا همه بحران‌ها یک سان هستند؟ به نظر می‌رسد که این طور نیست. بحران‌هایی که فشرده، پرفشار و کوتاه مدت هستند، با بحران‌های مزمن،‌ طولانی و فرسایشی متفاوت اند. به نظر می‌رسد بحران افغانستان از نوع دوم است. در این نوع بحران‌ها نقش افراد در عین این که مهم است، نمی‌تواند در مقایسه با بحران‌های فشرده، پرفشار و کوتاه مدت چندان موثر باشد.

شاید اگر از این نظر به زندگی‌هالبروک برگردیم، بحران بوسنی با بحران افغانستان ماهیتی متفاوت و دگرگون شده دارد. در این زمینه باید در نظر داشت که کاری که‌ هالبروک در پیوند زدن بیش از حد افغانستان و پاکستان کرد شاید از یک نظر به عمق بحران افزود. هرچند که از نظر عملیاتی بی تردید مسئله افغانستان و پاکستان با هم مرتبط هستند، ولی با طرح سیاست اف ـ پک Af-Pak پاکستان دچار نوعی بحران هویت استراتژیک شد. و جالب است که این بحران در خود امریکا نیز نسبت به پاکستان ایجاد شد. یعنی سوال پاکستان را چگونه ببینیم در افکار امریکایی‌ها ایجاد شد.

در پاسخ به این سوال استراتژیک اخیرا مفهومی‌ بین استراتژیست‌ها و نخبگان سیاست خارجی امریکا مطرح شده است که مفهوم بدیع و پرتناقضی است و آن مفهوم دوستی ـ دشمنی Friendshipomosity است. از یک طرف پاکستان متحد استراتژیک امریکا است، از طرف دیگر به دلیل سیاست‌های‌ هالبروک و بحران افغانستان، امریکا پاکستان را یک دشمن هم می‌بیند و ترکیب این دشمنی و دوستی، بحران افغانستان را برای سیاست خارجی امریکا بسیار پیچیده کرده که اگر چند بولدوزر دیگر هم در سیاست خارجی امریکا ظهور کنند شاید به راحتی نتوانند از این مرداب خارج شوند.

نویسنده: سید محمد کاظم - سجادپور

منبع: سایت - دیپلماسی ایرانی - تاریخ شمسی نشر ۲۷/۰۹/۱۳۸۹



همچنین مشاهده کنید