چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

نگاهی به «خاطرات سرد» اثر شیوا کریمی


نگاهی به «خاطرات سرد» اثر شیوا کریمی

«خاطرات سرد» بخش اعظمی از زندگی راوی اصلی را تشکیل می دهد و حتی زمانی که او به آرامش می رسد, به نوعی بی حسی مطلق رسیده است که هیچ چیز میل و رغبت او را برای زندگی بر نمی انگیزد

«توی بالکن روی صندلی می نشینم، سر تا پایم می لرزد. دفترچه را باز می کنم و می خوانم؛ گویا این سرنوشتم است. نمی فهمید،» جنگ آغاز می شود. آبا و اجداد مادر ایرانی هستند و خود مقیم عراق. خانه پدری تصاحب می شود. مادر به همراه دو فرزندش به خاک ایران رانده می شوند. وانت در راه به بهانه یی توقف می کند.

مادر به نقطه یی نامعلوم برده می شود و کودکان آواره؛ کابوسی که آغاز داستان است و تا پایان، ذهن راوی و مخاطب را رها نمی کند. زندگی نسلی که از زندگی تنها یک چیز را به یاد دارد؛ «آخرین چیزی که یادم می آید درد پا و عطش است. بعد انگار یکباره آفتاب پشت افق افتاد و همه جا تاریک شد.»

«شیوا کریمی» در «خاطرات سرد» که نشر ققنوس آن را به چاپ رسانده، مفهوم خاطره را مخدوش می کند. وقتی گذشته و حال بر تیرگی دلالت دارند، هیچ چیز برجسته یی مرز آنها را از بین نمی برد چراکه ذهن راوی مملو از تصاویر یکسان است و برای بازسازی خاطرات، نیازی به ارجاعات ندارد. «خاطرات سرد» بخش اعظمی از زندگی راوی اصلی را تشکیل می دهد و حتی زمانی که او به آرامش می رسد، به نوعی بی حسی مطلق رسیده است که هیچ چیز میل و رغبت او را برای زندگی بر نمی انگیزد.

ضمن اینکه تمهید نویسنده در روایت این آرامش ظاهری نیز ستودنی است؛ داستان با این آرامش ظاهری شروع می شود، به عقب می رود (فلاش بک) و زمانی که قرار است با یک دور روایی دوباره به زمان ابتدای داستان بازگردد، متوقف می شود و داستان به پایان می رسد. در حقیقت نویسنده با یک تکنیک کاملاً کلاسیک به بهترین نحو قصه گویی می کند و داستان را در اوج به پایان می رساند.

این شیوه روایی با کلیت داستان هماهنگ است و نویسنده سعی دارد از روایت رئال خود تخطی نکند و داستان را به پایان برساند. پایان هم در نقطه اوج خود تصویر می شود. تمام گره ها به بهترین نحو گشوده می شود و حالا زمانی است که نویسنده برگ مهیج خود را رو می کند و مادر را به مسلخ مرگ می کشاند.

فرزندان رها شده، دو راوی داستان هستند؛ فواد (روای اصلی) و نجوا که با دست نوشته هایش روایت بخشی از داستان را به عهده دارد. این دو روایت در پیشبرد بخش اول داستان نقش مهمی دارند؛ نقطه یی که قرار است خانواده به ایران منتقل شود تا جایی که مادر ربوده می شود. این بخش داستان هر بار به عهده یکی از دو راوی واگذار می شود و داستان جلو می رود.

این امر موجب می شود روایت هر کدام از دو راوی، چه به لحاظ زاویه دید و چه به لحاظ روانشناختی، داستانی مجزا به دست دهد اما این جابه جایی با وجود مواردی که اشاره شد حضور نویسنده را پررنگ کرده است. حتی زمانی که نویسنده برای ورود به دنیای نجوا دست نوشته هایش را پیش روی فواد می گذارد، از این حضور کم نمی شود. بیایید فرض کنیم قرار بود نویسنده با جدا کردن فصل ها روایت فواد و نجوا را تغییر می داد.

این امر موجب می شد تا بر حضور خود تاکید کند اما زمانی که دست نوشته ها را به دست فواد می دهد قطعاً قصد داشته از ساختن حایلی اینچنین میان خود و مخاطب بکاهد اما تفکر او برای فرار از این امر کارساز نبوده است چرا که ماجرا را کمی تصنعی می کند، فواد بخشی از جریان را روایت می کند، بعد دست نوشته ها را می خواند تا مخاطب را از مابقی اتفاقات آگاه کند. می بینید که دست نویسنده از صفحات متن بیرون می زند.

باید پذیرفت که اگر قرار است روایت ما کاملاً خطی و رئال باشد پا در راهی نهاده ایم که تغییر زاویه دید ما را از این مقصد دور می کند و تنها راه چاره کاری است که «شیوا کریمی» برگزیده. او ناگزیر است دست نوشته ها را مقابل فواد بگذارد تا خوانش آنها به تغییر زاویه دید بینجامد اما همانطور که اشاره شد این جریان نقطه ضعف خود را همچنان به همراه خواهد داشت.

در پایان می پردازم به دیدگاهی که نویسنده در مورد جنگ ارائه می دهد. این دیدگاه به لحاظ سوژه بسیار جذاب و در عین حال بکر است. زمانی که جنگ از منظر یک خانواده عراقی ایرانی الاصل روایت می شود، نویسنده نگاهی کاملاً متفاوت پیدا می کند.

وقتی ماجرا در حاشیه جنگ باشد این تفاوت آشکارتر می شود و زمانی که داستان تا ماجرای اشغال عراق توسط نیروهای امریکایی پیش می رود، موضوع جنگ به پهنه وسیع تری می رسد. اینجاست که می توان به مقوله جنگ از زاویه دید گسترده تری نگاه کرد، جنگ نه در محدوده رویارویی دو کشور بلکه به معنای گرفتاری نسلی که به جهت سیاست های ددمنشانه خودی و بیگانه همواره در آتش مرگ و ویرانی سوخته است.

یاسر نوروزی



همچنین مشاهده کنید