چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

چالش با لیبرالیزم


چالش با لیبرالیزم

تأملی در باب شرایط و فرصت های وحدت اسلامی

بعد از جنگ دوم جهانی یک نوع رقابت ایدئولوژیک بین فرزندان مدرنیته -نظام های سرمایه داری و کمونیسم - که حاکم بر فضای عصر جنگ سرد بود، شکل گرفت. دوره مدرنیته و تجربه تاریخی آن ، بازگو کننده قرار گرفتن انسان غربی در بلندای تاریخ است که با عقل خودمحورش جهان و طبیعت را در اختیار گرفته به قول میشل فوکو «عقل انسان جای خدا و پیامبر را می گیرد!» انسانی که در جست وجوی سعادت این دنیایی در شکل مادیگرایانه آن و آینده ای روشن و رو به پیشرفت بود.

و اما با پایان جنگ سرد و فروپاشی سیستم کمونیستی و نظام دو قطبی بسیاری از ارزش ها و آموزه های مبتنی بر عقل دوره مدرنیته و روشنگری که در بستر مارکسیسم رشد و نمو یافته بود و ادعای ماندگاری داشت به آرشیو تاریخ سپرده شد. در همین راستا تمدن اومانیستی غربی بخش قابل توجهی از معنا بخشی خود را از دست داده بود ، ولی اندیشمندان غربی از یک طرف این اتفاق را به مثابه توزیع مجدد قدرت در عرصه نظام بین الملل شمردند و از طرف دیگر سعی در مشروع و به حق جلوه دادن ارزش های نظام کاپیتالیسم و یا لیبرالیسم غربی به عنوان تنها ایدئولوژی بدون رقیب نمودند و چنین تبلیغ کردند که تمامی کشورها و ایدئولوژی ها ناگزیر به پیروی از آن هستند. همان طوری که فوکویاما اشاره می کند: «آنچه که ما شاهدیم نه فقط پایان جنگ سرد و گذر از دوره های خاص در تاریخ پس از جنگ ، بلکه پایان تاریخ است، یعنی نقطه سیر تکاملی ایدئولوژیک بشر و عالمگیر شدن دموکراسی لیبرال غربی به عنوان شکل نهایی حکومت بشری.»

بنابراین با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، سیاستمداران آمریکا آن را یک فرصت تاریخی برای قدرت بلامنازع و ابرقدرت شدن این کشور شمرده و در صدد مهیا کردن هر چه بیشتر شرایط جهان بر آن شدند.هر چند آمریکا از لحاظ نظامی می توانست مدتها برتری خود را حفظ کند با این وجود از لحاظ اقتصادی و تکنولوژی چنین برتری ای قابل تضمین نبود. لذا استراتژیست های این کشور به طور ضمنی و آشکار به سردمداران کاخ سفید اینگونه القا کردند که اگر آمریکا بخواهد از لحاظ اقتصادی و سیاسی و سایر ابعاد قدرت در دنیا برتر باقی بماند به ناچار باید از قدرت نظامی خود در جهت تقویت اقتصاد این کشور استفاده کند چرا که اروپای غربی به رهبری آلمان و ژاپن و چین به زودی این کشور را از ابعاد اقتصادی و تکنولوژیکی پشت سر خواهند گذاشت و چون جهان صنعتی به انرژی خاورمیانه اتکای زیادی دارد این منطقه مطمع نظر آمریکا برای صعود به قدرت فائقه از ابعاد مختلف و کنترل سایر قدرت های رقیب در نظر گرفته شد.

هر چند بعد از جنگ سرد رشد اسلام گرایی به عنوان تنها چالشگر لیبرال دموکراسی غربی مورد توجه غرب و آمریکا بود ولی حادثه یازده سپتامبر نیاز این کشور را برای اقدامات اساسی در قالب بهانه و ابزارهای مشروع در جهت اجرای چنین سناریویی یا اجرای موفقیت آمیز نظم نوین آمریکایی موقتاً برآورده کرد. بدین ترتیب اسلام (سبز) جایگزین کمونیسم (سرخ) شد. البته انتخاب چنین آلترناتیوی زیاد سخت نبود. ساموئل هانتینگتون پیش از این ضمن ایده برخورد تمدن ها گفته بود ، اسلام در بین سایر تمدن ها بیشترین پتانسیل را برای برخورد با تمدن غرب دارد و این مسئله را به شکل آکادمیک تئوریزه کرده بود.آمریکایی ها که با حربه آزادسازی و دموکراسی سازی وارد منطقه شده بودند در کنار کنترل انرژی ، کنترل رادیکالیسم اسلامی و بنیادگرایی اسلامی را هدف خود قرار دادند. اگر از عبارات تحقیر آمیز که به شکل کاملاً ناعادلانه و از قبل برنامه ریزی شده برای احزاب و جنبش های اسلامی به کار رفته بگذریم، دولت های غربی بسیاری از حرکت ها و جنبش های اسلامی را به مثابه بنیادگرایی یا گروه های اسلامی سازش ناپذیر توصیف می کنند. مثلاًدر سطح بین المللی القاعده به رهبری اسامه بن لادن؛ طالبان در افغانستان، GIA در الجزایر، در لبنان حزب الله، در منطقه آسیای جنوبی جماعت اسلامی (هند، پاکستان، بنگلادش، سریلانکا و کشمیر) و در فلسطین، حماس را می توان از این گونه مصادیق برشمرد.

با توجه به این که شیوه رفتار و برخورد غربی ها از جمله آمریکا با این گروه ها و حرکت ها، کاملاً غرب محور ، منافع محور و بر مبنای سیاست قدرت است، طبیعی است که اقدامات این گروه ها را غیرمشروع و چالشگر منافع خود در نظر بگیرند. البته در اینجا باید حساب گروه های تاریک اندیش و تروریستی مانند القاعده را که اسم اسلام گرایی را یدک می کشند و آسیبی جدی برای جهان اسلام هستند تفکیک کرد و اتفاقاً غربی ها در جهت بدنام کردن اسلام سیاسی، القاعده را نمونه بارز آن معرفی و تبلیغ می کنند.

واقعیت این است که امروزه امپریالیسم نفتی، حمایت های غرب از اسرائیل و تصفیه نژادی این رژیم نامشروع در فلسطین، برچسب بنیاد گرایی متصلب، تروریسم و نقض حقوق بشر از جانب دولت های غربی ، به ویژه وجود رژیم های فاسد و غیر دموکراتیک در جهان اسلام که انعطاف و وابستگی بد قواره ای به دنیای غرب دارند و مورد حمایت غربی ها هستند، موجب واکنش جنبش های اسلامی شده است به گونه ای که اکثر آنها تمایل دارند دولتی بر اساس اصول اسلامی ایجاد کنند. با چنین توصیف مختصری از اسلام سیاسی یا بیداری اسلامی، که توسعه طلبی غرب در زمینه های مختلف یکی از علل اساسی آن است سعی شد به گونه ای نشان داده شود که این حرکت ها نه تنها با نظم و حقوق بین الملل در تضاد هستند بلکه مانع عمده ای در برابر تمدن جدید(غربی) می باشند.

حضور آمریکا در افغانستان و عراق و اشغال این کشورها که یکی از اهداف مهم آن جلوگیری از توسعه اسلام سیاسی از طریق دموکراتیزه کردن(از نوع غربی ) منطقه بود ، نه تنها تنفر جهان اسلام را به اوج خود رساند بلکه به حد بی سابقه ای اسلام گرایی را چه از نوع القاعده ای آن و چه از نوع منطقی آن توسعه بخشید ، هر چند این قضیه خود به نوعی بر حضور چند صباحی این کشور در منطقه افزوده است. آمریکایی ها در حادثه یازده سپتامبر کوشش کردند شرایط ذهنی جامعه جهانی را به شکلی تغییر دهند تا بتوانند چتر امنیتی و حفظ منافع خود را در گستره خاورمیانه - طرح خاورمیانه بزرگ و بعداً جدید- باز نمایند و برای این منظور اهدافی را مانند دسترسی به منابع نفتی منطقه ، صیانت از امنیت اسرائیل، مبارزه با بنیاد گرایی اسلامی (اسلام سیاسی) ، جلوگیری از توسعه فناوری انرژی هسته ای و ایجاد مانع درظهور قدرت هژمونی منطقه - مانند ایران-دنبال کنند. و افکار عمومی در جهتی بازسازی شد که علل اصلی رشد بنیادگرایی یا رادیکالیسم اسلامی و تروریسم بین الملل را ساختارهای نامطلوب اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بداند و برای درمان این کاستی ها و اصلاح ساختارهای موجود استقرار دموکراسی و ارتقای حقوق بشر داروهای تجویزی مطلوبی بود که از سوی آنها پیشنهاد شد.

با وجود سیاست های توسعه طلبانه و اشغالگرانه همانطوری که از قبل مشخص بود اهداف ابر قدرت(!) در دموکراتیزه و لیبرالیزه کردن منطقه - کشورهای عربی - موجب قدرت یابی احزاب و گروه های اسلامی و موج اسلام گرایی شد و حتی می توانست عاملی برای برچیده شدن نظام های مستبد و مرتجع عربی که به طور مستمر مورد حمایت آمریکا و قدرت های غربی هستند، شود. بنابراین راهبرد های خاورمیانه ای آمریکا در جهت نهادینه کردن دموکراسی و ارزشهای لیبرالیزم در منطقه برای حفظ منافع خود و همینطور تسلط بر چاه های نفت در باز تولید نظام سرمایه داری به رهبری این کشور و تقویت اقتصاد داخلی و حتی کنترل سایر کشورهای صاحب هژمون از جمله کشورهای اروپای غربی و شرق آسیا تا به امروز موفقیت چندانی نداشته است. اشاره به این نکته خالی از لطف نیست که اگر در گذشته ایدئولوژی ناسیونالیسم به عنوان تحفه غربی موجب قطعه قطعه شدن این کشورها و فروپاشی امپراتوری عثمانی و بالاخره اشغال مستقیم و غیر مستقیم این کشورها توسط استعمارگران غربی شد و سوسیالیسم نیز به عنوان حربه ای ایدئولوژیک در مقابل نفوذ غرب در این کشورها ازسوی بلوک شرق القا می شد، بی شک امروزه به دلیل رشد اسلام گرایی، دموکراسی سازی غرب در منطقه نتیجه ای در بر نخواهد داشت.

اگر امروز دولت ها و ملت های اسلامی با تشریک مساعی در ایجاد ائتلاف ها و اتحادهای منطقه ای بکوشند و با کنار گذاشتن اختلاف های صوری به توافق و همدلی برسند اتفاقاً شرایط امروزی منطقه بهترین موقع در جهت قطع ید قدرت های غربی از جمله آمریکا از منطقه خاورمیانه است.

● اسلام گرایی ، انسجام اسلامی و جهانی شدن

با پایان جنگ های سی ساله اروپا در قرن هفدهم ، نظام دولت - ملت و اصل حاکمیت در چارچوب نظم تعریف شده وستفالیا ظهور کرد. بدین ترتیب سازوکارهای هویت ملی ،دولت- ملت، نظام بین الملل و حقوق بین الملل که با سیر تاریخی و با شرایط اروپایی آن زمان و همین طور با گفتمان غربی مطابقت داشت همچون وحی منزل برای سایر کشورهای غیر اروپایی به منزله اقتضائات و آیات توسعه و پیشرفت الگوسازی شد، به طوری که کشورهای در حال توسعه به دلیل ضعف و سستی چاره ای جز پذیرش نظم یاد شده نداشتند. این تحلیل و کاهش تا به آنجا رسید که سیستم های اقتصادی و سیاسی و حتی فرهنگی غرب برای اکثریت روشنفکران تازه به دوران رسیده و بی خبر از پشتوانه فرهنگی خود کعبه آمال شد و برای درمان حقارت و زخم ناشی از عقب ماندگی اقتصادی-سیاسی ، از مسکن های فضای فکری غرب استفاده گردید ولی در عمل جز عمیق تر شدن زخم نتیجه ای حاصل نشد. مثلاً در ایران دوره رضاخان به دلیل نوشته ها و تبلیغات سوء شرق شناسان ، خمیرمایه هویت ایرانی یعنی دین اسلام کنار گذارده شد و استفاده بی قاعده از تمدن غربی و باستان گرایی افسانه مانند، دستور کار و پیش زمینه توسعه کشور شد که حتی تصور رویاگونه توسعه نیز در طول دوره پهلوی ها سخت به نظر می رسید.

خلاصه ! از زمان شکل گیری نظم وستفالیایی، اگر یک کشور اسلامی یا جهان سومی در فضای اخلاقی و سیستمی غرب قرار نمی گرفت و از مفاهیم تولیدی و تعریف شده ویژه غرب مانند جامعه، هویت، دولت، حاکمیت، توسعه و... الگو برداری نمی کرد با تهدید و مخالفت های غرب و غربزدگان وابسته مواجه می شد. بنابراین کشورهای در حال توسعه حتی جرأت تعریف خود در هویت خودی را نداشتند. اما با انقلاب اسلامی ایران این انحصار شکسته شد.

با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، سیاستمداران آمریکا آن را یک فرصت تاریخی برای قدرت بلامنازع و ابرقدرت شدن این کشور برشمرده و در صدد مهیا کردن هر چه بیشتر شرایط جهان بر آن شدند.هر چند آمریکا از لحاظ نظامی می توانست مدتها برتری خود را حفظ کند با این وجود از لحاظ اقتصادی و تکنولوژی چنین برتری ای قابل تضمین نبود. لذا استراتژیست های این کشور به طور ضمنی و آشکار به سردمداران کاخ سفید اینگونه القا کردند که اگر آمریکا بخواهد از لحاظ اقتصادی و سیاسی و سایر ابعاد قدرت در دنیا برتر باقی بماند به ناچار باید از قدرت نظامی خود در جهت تقویت اقتصاد این کشور استفاده کند چرا که اروپای غربی به رهبری آلمان و ژاپن و چین به زودی این کشور را از ابعاد اقتصادی و تکنولوژیکی پشت سر خواهند گذاشت و چون جهان صنعتی به انرژی خاورمیانه اتکای زیادی دارد این منطقه مطمح نظر آمریکا برای صعود به قدرت فائقه از ابعاد مختلف و کنترل سایر قدرت های رقیب در نظر گرفته شد.

امروزه با توجه به سرعت و شدت فزاینده تحولات در تمامی جوانب و شئون زندگی انسانها که از آن به عنوان وضعیت جهانی شدن یا فرایند جهانی سازی نام می برند ، می توان سؤالی بدین شکل طرح کرد که جوامع اسلامی چگونه می توانند با استفاده از ظرفیت ها و پتانسیل ها و با در نظر گرفتن تهدیدات و فرصت های موجود تز «اتحاد اسلامی» را حداقل در بعد فکری به ظهور برسانند.

درعصر مدرنیته ، سکولاریسم و عرفی گرایی که ناشی از نوسازی یا مدرنیزاسیون بود بر نهادهای اجتماعی، سیاسی و... سیطره یافت و دین به تدریج از صحنه اجتماعی و بین المللی بیرون گذاشته شد و این رویه به تدریج کشورهای کمتر توسعه یافته را نیز در بر گرفت.

جهانی شدن صورت نوینی از استعمار فرامدرن است که قبلاً تحت عنوان نظم نوین جهانی ارائه شده بود و الآن با آب و رنگ و فریبندگی بیشتر مطرح شده است. اساس جهانی شدن بر تهی شدن انسان از ارزشهای الهی و تن دادن به خواست های سکولاریزم است.

کشورهای اسلامی باید خود را به این باور برسانند که تحولات شکل گرفته در عین تهدیدزا بودن ، فرصت هایی را برای این کشورها ایجاد می کند تا با مراجعه به دین اسلام ، روندهای حاکم بر جهان را که بر مبنای گفتمان غربی قرار گرفته به چالش بکشانند: طرح گفتمان اخلاقی، بازگشت به معنویت و سنت و اخلاقی و عدالت مند کردن پروسه های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جهان از ویژگی ها و امتیازهای جهان اسلام در اصلاح ساختار و نظام اجتماعی و بین المللی می تواند باشد.

از این دیدگاه اگر جهانی شدن با لیبرالیزه شدن، سکولاریزه شدن، یا عالمگیر شدن ارزش های فرهنگی و الگوی اقتصادی غرب و تشدید این گونه مسائل در سراسر جهان ، مطابقت داشته باشد ، با پیش فرض ها ، باورها و نظام ارزشی اسلام تعارض دارد و یک نوع تقابل ایدئولوژیک میان این دو حاکم می شود. به عبارتی اگر جهانی شدن چه به عنوان پروسه، پروژه و یا یک وضعیت، دارای محتوای لیبرالیستی و درصدد جهانی کردن لیبرال دموکراسی باشد با دین اسلام که ماهیت ماندگاری و رسالت تاریخی هدایت گرایانه برای کلیه بشریت دارد ، در تضاد است.

این نوع جهانی شدن در مقابل جهانشمولی اسلام قرار می گیرد، در این وضعیت همانطوری که گیدنز تصریح کرده است «انقلاب اسلامی ایران به عنوان مهم ترین روند معکوس جهانی شدن عامل تغییرات بزرگ در جامعه ایران و به تبع آن در کل جهان اسلام و حتی منشأ احیای دین گرایی در کل جهان تلقی می شود.» براساس این تحلیل، انقلاب اسلامی از این جهت عکس العملی به روندهای جهانی سازی غرب از جمله فرهنگ هیمنه طلب لیبرالیسم و سکولاریسم است. به عبارتی، در عین آشکار کردن تعارض با این فرهنگ ، نوعی مقاومت و چالش نیز هست.در واقع یکی از اهداف اصلی انقلاب اسلامی این است که فراتر از سیستم جعلی دولت - ملت وستفالیایی ، ایجاد یک سیستم امت واحد اسلامی (وحدت کلمه) با ساختار جهانشمولی اسلام ، و با نهادینه کردن ارزش ها و باورهای اسلامی ، یک گفتمان بدیل در برابر گفتمان جهانی سازی و سکولاریزاسیون، خلق کند.

با وجود این اگر از منظر آسیب شناسانه به وضعیت موجود جهان اسلام بنگریم ، حالت ایستایی و عدم تحول اندیشه اسلامی معاصر با تغییرات ایجادشده در اکثر کشورهای اسلامی و برخورد منفعلانه دولتمردان جهان اسلام با دگرگونی های شکل گرفته در تمدن جدید ، باعث شده که نظریه پردازی در اسلام در حالت کم تحرکی باقی بماند و کشورهای اسلامی در عمل خود را با تغییرات مفهومی و عملی در جهان غرب تطبیق داده و مقابله تمدن اسلامی با غربی را واپسگرایانه تصور کنند. امروزه این یک مزاح تاریخی است که رژیم های سیاسی کشورهای عربی، تغییرات ساختاری و ایدئولوژیک خود را (چه بنابر اقتضائات فرآیند جهانی شدن از نوع غربی آن و چه مطابق با جهانشمولی شریعت اسلام) با سرنگونی خود یکسان بدانند.

اما از جهاتی از آنجا که امروزه با فشرده و در هم تنیده شدن جهان (که معلول پیشرفت و گسترش رو به رشد شگفت آور فناوری ها و امکانات اطلاعاتی و ارتباطی است) آگاهی افراد و گروه ها از جهانی که در آن زندگی می کنند بیشتر شده است. در چنین وضعیتی اسلام گراهای سیاسی یا به تعبیر غربی ها بنیادگرایی اسلامی به نابرابری های موجود در عرصه های مختلف پی برده و علت عقب ماندگی کشورهای اسلامی و تضعیف هویت اسلامی را تسلط و نفوذ غرب و دولت های تحت الحمایه آنان دانسته و درصدد مقابله با آن برآمده اند.

لذا امروزه بیش از هر زمانی نه تنها دین و مذهب عامل مقاومت در برابر تعدی گری های غربی ها است بلکه پتانسیل گسترده ای در بسیج کردن ، جلب وفاداری و انسجام بخشی هم در داخل کشورها و هم در میان جوامع اسلامی است.

بنا براین برای آماده شدنِ جهان اسلام برای وفاق ، انسجام و پیوستن به روح مشترک اسلامی ، علاوه بر نحوه تازه ای از زندگی سیاسی و اجتماعی بر مبنای شریعت، همگرایی کشورهای اسلامی در سطح منطقه نیازی اساسی است. در غیر این صورت با توجه به برنامه های متنوع و تفرقه انگیز قدرت های بزرگ غربی در منطقه - مثل دامن زدن به جنگ داخلی در فلسطین ، عراق و لبنان- و فشار فرآیندهای جهانی سازی غرب، اگر دولت های اسلامی منطقه کما فی السابق از خود انفعال نشان دهند ، اسلام سیاسی یا جنبش های اصیل اسلامی گسترده تر از سابق برای پاسداری از ارزش های اسلامی در برابر چنین جهانی سازی مقاومت کرده و مشروعیت این دولت ها را زیر سؤال خواهند برد.

رضا جمالی‎



همچنین مشاهده کنید