چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
آخرین اربعین یک فرمانده
آنچه که تعجب بر انگیز بود ضجه و ناله شهید حاج قاسم اصغری در این مراسم بود. او از خود بیخود شده بود . انگار نه انگار که فرمانده گردان است و باید مقابل نیروهاش مراعات کند.
با شهید رسول فیروزبخت تصمیم گرفتیم که مراسم روز اربعین رو در مقر الوارثین با شکوه برگزار کنیم. با همفکری که با دوستان داشتیم قرار شد که بچه ها بعد از خواندن زیارت اربعین در حسینیه الوارثین (مقر رزمندگان گردان تخریب لشگر ۱۰ سیدالشهداء (ع) در فکه ، مسیر حسینیه تا گلزار شهدای الوارثین را به صورت دسته عزاداری سینه زنی کنند و نهار رو در حسینه همه بچه ها سر یک سفره باشند و اون روز نهار در چادرها توزیع نشه.
صبح روز قبل از اربعین تازه از صبحگاه اومده بودیم که از بلند گوی مقر یک تعداد اسم خونده شد و تاکید داشتند که برادرها وسایلشون رو جمع کنند و آماده برای ماموریت جدید باشند.
این خبر و رفتن بچه ها که تعدادشون به ۳۰ نفر می رسید برنامه اربعین رو به هم می زد. حدود ۱۰ صبح بود که شهید حاج قاسم اصغری جانشین گردان تخریب لشگر۱۰ با ماشین وارد مقر گردان شد.
من و شهید رسول فیروزبخت دم در حسینیه ایستاده بودیم. به رسول گفتم: به حاج قاسم بگو رفتن بچه ها رو به عقب بیاندازه و برنامه اربعین رو خراب نکنه. رسول گفت: خودت بگو، من با حاج قاسم رودربایستی دارم. تو بگی حرفت شهید نمیشه.
حاج قاسم از جهت روحی حرفش یک کلام بود وقتی می گفت باید بشه دیگر کوتاه نمی آمد. گفتم من با حاجی صحبت می کنم و به بهانه اینکه حاجی موهای سرت بلند شده باید موهات رو کوتاه کنی رفتم ماشین سلمونی دستی ام رو برداشتم و رفتم سراغش و یک گوشه چند تا بلوک سیمانی روی هم چیدم و ماشین سلمونی رو توی موهاش گذاشتم.
حاجی خیلی موهاش پرپشت بود و ماشین داخل موهاش گیر می کرد و گاهی هم یک ناله آخی میزد. سر صحبت رو باز کردم و گفتم حاجی قراره بچه ها رو کجا ببری؟ و بعد از کلی صغری و کبری، گفتم برای روز اربعین امام حسین(ع) برنامه عزاداری داریم و رفتن بچه ها مراسم ما رو از رونق می اندازه.
حاجی اسم امام حسین علیه السلام که اومد متقاعد شد که برنامه رفتن رو عقب بیاندازه و قرار شد فردای اربعین بچه ها به طرف سردشت حرکت کنند.
این آخرین اربعین حاج رسول و حاج قاسم در این دنیا بود. روز اربعین بعد از نماز صبح دیگه بچه ها صبحگاه نرفتند و آماده شدند برای دسته عزاداری روز اربعین. وانت گردان رو دو تا بوق بلندگو روش سوار کردیم و اطراف گلزار شهدا و مزار یادبودها پرچم ها نصب شد و کاسه ای گل از تربت امام حسین (ع) فراهم شد و عزاداری اربعین همانطور که پیش بینی شده بود انجام گرفت.
بچه ها با پای برهنه و بر سینه و سر زنان مسیر حسینیه تا گلزار شهدا را پیمودند و من هم میکرفون به دست جلوی اونها حرکت می کردم و نوحه ای که می خوندم این بود که:
یک اربعین از روز عاشورا گذشته
صد اربعین بر زینب (س) کبری گذشته
آنچه که تعجب بر انگیز بود ضجه و ناله شهید حاج قاسم اصغری در این مراسم بود. او از خود بیخود شده بود. انگار نه انگار که فرمانده گردان است و باید مقابل نیروهاش مراعات کند.
روز اربعین سال ۶۶ گلزار شهدای الوارثین غوغایی بود و این شور وقتی به اوج رسید که بچه ها دم گرفتند:
شور شهادت به سرم آمده
کرببلا در نظرم آمده
حسین جان زیارت
حسین جان شهادت
شهید حاج قاسم اصغری و شهید حاج رسول فیروزبخت ۲۰ روز بعد در روز ۹ ربیع الاول و در روز امامت حضرت ولی عصر (ع) در پاکسازی میادین مین منطقه سردشت با انفجار مین «والمری» هر دو به شهادت رسیدند.
راوی: جعفر طهماسبی
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران پاکستان مجلس شورای اسلامی رئیسی دولت سید ابراهیم رئیسی ایران و پاکستان حجاب رئیس جمهور مجلس دولت سیزدهم سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
سیل پلیس فراجا تهران وزارت بهداشت سلامت شهرداری تهران قتل فضای مجازی سازمان هواشناسی آتش سوزی محیط زیست
خودرو قیمت خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت دلار ایران خودرو بازار خودرو سایپا دلار بورس تورم ارز
تلویزیون کتاب رادیو سینمای ایران سریال نمایشگاه کتاب سینما تئاتر فیلم فیلم سینمایی
کنکور ۱۴۰۳ دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین روسیه جنگ غزه اتحادیه اروپا عملیات وعده صادق ترکیه اوکراین حماس طوفان الاقصی
فوتبال پرسپولیس استقلال باشگاه پرسپولیس تراکتور باشگاه استقلال رئال مادرید بارسلونا بازی سپاهان فوتسال لیگ برتر
گوگل همراه اول ایلان ماسک هوش مصنوعی تبلیغات فناوری سامسونگ تلگرام ناسا
یبوست افسردگی پیری صبحانه