جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

تلاشی ناکام در ملودرام سازی


تلاشی ناکام در ملودرام سازی

فیلم تلافی ملودرامی خانوادگی و رمانتیک است که با وجود اسم آن هیچ ربطی به فیلم تاوان ساخته جورایت ندارد

فیلم تلافی ملودرامی خانوادگی و رمانتیک است که با وجود اسم آن هیچ ربطی به فیلم تاوان ساخته جورایت ندارد

(پس لطفا این تشابه اسمی را نادیده بگیرید، هر چند ماجرای دختر پولدار و پسر فقیر در کار است!) روند فیلم بر مبنای ماجراهایی کاملا اتفاقی شکل می‌گیرد تصادف‌های آشنایی که نمونه‌های آن را در فیلم‌های بسیاری دیده‌ایم.

ماجراهایی قابل حدس که کاملا سطحی پرداخت شده‌اند و بیشتر شبیه بازی‌های کودکانه‌اند. فیلم، داستان زن و شوهری است که براساس اختلافاتی که در فیلم چندان به آن پرداخته نمی‌شود تصمیم به جدایی می‌گیرند. زن ثروتمند است و مرد با شنیدن خبر سرطان گرفتن او تصمیم می‌گیرد به هر نحوی شده او را از طلاق منصرف کند و موفق می‌شود با ترتیب دادن یک آدم ربایی ساختگی که از فرط مصنوعی بودن حتی وجه کمیک آن هم چنگی به دل نمی‌زند، دوباره توجه زن را جلب کند اما این وسط تلفن دکتر و اطلاع همسرش از ماجرا همه چیز را به هم می‌ریزد و روال داستان که به سمت رمانتیک شدن می‌رفت یکباره تغییر کرده و به نفرت و سوء تفاهم می‌رسد دعوا‌ها پا می‌گیرد و طبعا نیاز به اتفاقی است تا فیلم در نقطه اوج به زور هم که شده ختم به خیر شود.

پس کارگردان و فیلمنامه نویس آرتیست بازی مصنوعی دیگری ترتیب می‌دهند تا درجه وفاداری شوهر عاشق و پشیمان را به زنش ثابت کنند و این ماجرا باید آنقدر اغراق آمیز باشد که کینه‌های قبلی را بدل به شیرینی و آشتی و علاقه کند.

پس در یک عملیات محیر‌العقول زن که قرار است کشته شود توسط شوهر نجات پیدا می‌کند و البته اجرای این قسمت مثل سایر قسمت‌های آن، ابتدایی است که آدم را یاد فیلمفارسی‌های کمدی می‌اندازد.

طبق معمول همه این فیلم‌ها قهرمان گیر آدم خونسردی می‌افتد در حالی که جان زن در خطر است و مثلا دوز تعلیق فیلم بالا می‌رود و بالاخره مرد با زخمی شدن خود و نجات زن علاقه‌اش را ثابت می‌کند، قهرمانی جنوب شهری که سمبل مرام و معرفت فیلمفارسی‌هاست با خون خود ثابت می‌کند که عاشق است! و البته این وسط تبلیغ بیمارستان پارسیان هم که توی کادر می‌آید بدجوری توی ذوق می‌زند و سرانجام موسیقی به اوج می‌رسد و در میان اشک و آه‌ها، فیلم با دوستت دارمی لوس تمام می‌شود.

دعواهای زن و شوهری با مایه‌های عشق و نفرت به‌طور معمول بهترین مضمون برای ساخت ملودرام‌های اشک انگیز و تضمین‌کننده گیشه‌اند اما ساخت همین ملودرام‌ها، حتی صرفا برای فروش هم قواعد و اصول مشخصی دارد.

قواعدی که هر چند فرمول وار و تکراری‌اند اما عدم‌رعایت یک سری اصول درنوشتن فیلمنامه، اجرا و پردازش ماجرا باعث می‌شود همان گیشه هم از دست برود و اگر غیراز این بود، تا به حال مثلا، صنعت فیلمسازی بالیوود از دست می‌رفت و ور شکست می‌شد! اغلب این تصور غلط وجود دارد که ساختن فیلم ملودرام با همان یکی دو مولفه تکراری، مثل تحریک احساسات تماشاگران، سعی در ایجاد فضایی احساساتی و رمانتیک با چاشنی موسیقی سوزناک و...کار ساده‌ای است و به راحتی مخاطب را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد برمبنای همین تصور ساده‌انگارانه هر ساله تعداد زیادی فیلم در این ژانر ساخته می‌شوند که نه محتوای درست و حسابی دارند و نه حتی فروش چندانی می‌کنند و همین ثابت می‌کند که ساختن ملودرام خوب هم مهارت می‌خواهد.

مثل چیزی که در فیلم تلافی اتفاق افتاده است معمولا، سنت ملودرام‌سازی‌ در ایران منجر به ساخت ملغمه‌ای ترکیبی و ناشیانه از ژانرهای مختلف کمدی، تراژدی و جنایی می‌شود و پس از نمایش لحظات اشک انگیز و اوج و فرودهای احساسی و سطحی و همه بزن بکوب‌ها و تعلیق‌های اغراق آمیز سرانجام به پایان خوش ماجرا می‌رسیم.

شخصیت‌های اصلی فیلم تلافی، حمید گودرزی و نیوشا ضیغمی که در فیلم‌هایی از این دست جا افتاده‌اند، در حد تیپ مانده‌اند و کلیشه‌های کاملا آشنا هستند. نیوشا ضیغمی در قالب دختری، اشرافی، ساده و رمانتیک بازی می‌کند که ظرافت بازیگری‌اش در سکانس پشمک خوردن به اوج می‌رسد! او مدام تغییر لباس و آرایش می‌دهد و کاملا معصومانه با معجزه‌ای از سرطان خون نجات می‌یابد و حمید گودرزی که با کمی تغییر موقعیت نسبت به نقش‌های قبلی‌اش با صورتی سبزه‌تر و تغییر فرم موها تبدیل به تیپ پسر جنوب شهری شده و به خاطر پول دست به هر کاری می‌زند و دست آخر هم به هر ترتیبی که شده، سر به راه می‌شود.

کاراکتر‌های دیگر هم آچار فرانسه‌هایی‌اند که برای ترتیب دادن یک داستان رمانتیک لازمند. سیروس گرجستانی در نقش دوست و مشاور پسر، با آن وسوسه‌ها و متلک‌هایش (که قرار است خنده‌دار باشد ) نقش مفیستاتالیس ( شیطان) را برای فاستوس (شوهر) بازی می‌کند و مدام پسر را علیه زنش و برای به دست آوردن اموال او ترغیب می‌کند.

در نهایت برای اینکه این کلکسیون شخصیت‌های کلیشه‌ای در بافت چنین داستانی کامل شود طبعا نیاز به یک رقیب عشقی شکست خورده و بدخواه هم هست که نقش او را مهدی امینی خواه با همان فرم کارهای تلویزیونی‌اش بازی کرده است. در کل آدم‌های قصه دو دسته‌اند یا سیاه‌اند یا سفید، به جز حمید گودرزی که طبق قواعد پایان خوش در چنین فیلم‌هایی، به‌زور هم که شده باید متحول شده و تبدیل به آدم خوبی شود تا بالاخره زندگی شیرین شده و خوب‌ها بر بدها پیروز شوند! تمام اتفاقات داستان قابل پیش‌بینی است و تعلیق‌هایش از فرط مصنوعی بودن گاهی خنده دارند.

میزانسن‌ها سردستی و سرهم بندی شده و موسیقی و آواز فیلم که تلاش می‌کند کمی هم به سمت ملودرام موزیکال برود، آنقدر بر تصاویر سنگینی می‌کند که حتی در حد فیلمفارسی‌های قدیمی کارکرد احساس‌برانگیزی ندارد دیالوگ‌ها هم که همه با همان مایه‌های آشنا و تکراری نوشته شده‌اند. پیشینه کاراکتر‌ها ی اصلی و دلایل اختلافشان با یکی دو فلاش بک ابتدایی به شکل خلاصه‌ای معرفی می‌شود. هیچ کجای داستان منطق باور پذیری ندارد از معجزه خوب شدن سرطان زن گرفته تا استحاله شوهر و پشیمانی و عشق او!.

سعید اسدی کارگردانی است که پیش از این فیلم‌های ملودراماتیک دیگری مثل مهمان، آواز قو و عشق گمشده را ساخته است. فیلم‌هایی که اغلب آنها فیلمنامه و ساختاری قوی‌تر از تلافی دارند و در بین آنها شاید مهمان را بتوان نزدیک‌ترین گزینه به حال و هوای فیلم تلافی دانست. هر چند شاید با اقبالی که تهیه کننده‌ها (به امید برگشت سرمایه ) برای ساخت سوژه‌های این چنینی نشان می‌دهند بالاخره باید فیلم‌هایی از این دست ساخته شوند تا سنت ملودرام‌سازی به سبک فیلمفارسی زنده بماند!

الهام طهماسبی



همچنین مشاهده کنید