شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

ستایش سکوت


ستایش سکوت

نگاهی به بیابان و آثار ترجمه شده لوکلزیو

بیابان از دو داستان موازی تشکیل شده است. اولین داستان آن شرح وقایع مردان آبی پوش بیابان است که توسط فرانسویان قتل عام می شوند و تمام حوادث از زبان پسرکی به نام «نور» روایت می شود. نور پسری از قبایل بیابان گرد است که مردان آن باید با استثمارگران سرزمین شان بجنگند. داستان دوم، سرگذشت دختری از صحرای آفریقاست. لالا در یک آبادی در حاشیه بیابان زندگی می کند. نیاکان او نیز از تبار جنگجویانند. لالا زندگی در شهر را به اقتضای روزگار می آزماید و در گریز از موطن خود به مارسی می رود و در یک هتل درجه سه به بیگاری می پردازد. از بیگاری او در این هتل پست تا مبدل شدنش به مدلی مشهور، مسیری است که داستان دوم را تشکیل می دهد. لالا سرانجام به زادگاه خود برمی گردد؛ بیابانی که شیفته آن است. لالا هرگز فراموش نمی کند که از کجا آمده و باید به کجا برگردد.

ارتباط داستان اول و دوم را «شیخ ماءالعینین» تعیین می کند. او مردی ریاضت کشیده است و از طریق دوستی با طبیعت می تواند افرادش را مستقیماً به «مرکز زمین و آسمان» پیوند دهد و امور خارق العاده یی چون شفای نابینایان را نیز انجام می دهد. «شیخ ماءالعینین» در داستان دوم حضوری نامحسوس دارد به نحوی که وقتی لالا در کنار ساحل قدم می زند این احساس به او دست می دهد که نگاه حامی پنهانی او را دربرگرفته و مراقبش است. مخاطب به تدریج درمی یابد این حامی کسی نیست جز «شیخ ماءالعینین» که در تمامی لحظات زندگی لالا با او همراه بوده. با مرگ شیخ ماءالعینین و قلع و قمع بیابان نشینان، حکمت و فرزانگی هم به صورتی نمادین از بین می رود و...۱

«بیابان» شاخص ترین و در یک کلام مانیفست لوکلزیو محسوب می شود و در آن تقابل میان نور و ظلمت، مرگ و زندگی و سعادت و شقاوت مشهود است. لوکلزیو بیابان را در سال ۱۹۸۰ نوشته است. این رمان معروف ترین اثر لوکلزیو به لحاظ فکری و جلوه قریحه وی به شمار می رود. لوکلزیو در بیابان نیز مانند داستان های دیگرش نگاه نوستالژیکی به دنیای عینی و تصاویر دارد اما با مختصات خاص خودش. به عنوان اولین دلیل برای متفاوت بودن این داستان باید گفت خوانش رمان با نوسان زمان همراه است و این نوسان زمان، دلیلی ندارد جز اینکه داستان در گذشته و حال روایت می شود. آنچه از داستان برمی آید این است که اتفاقی در گذشته افتاده اما با یک ترفند و ساختار کاملاً تازه، راوی از خواننده می خواهد خودش زمان را خلق کند و حال و گذشته را تشخیص بدهد. لوکلزیو را باید نویسنده یی متناقض خواند. متناقض از آن رو که سکوت حاکم بر داستان هایش با توجه به حجم سفرهای فراوان و درونمایه های غنی از مشاهداتش، با هم جور درنمی آید. او چون «جوینده طلا»۲ مدام در سفر است. از نوشته ها و تجربه های متفاوت و گوناگون وی این طور برمی آید که نقل آنها چیزی جز آکسیون و ثبت هویت واقعی نویسنده نیستند. مکان هایی که لوکلزیو برای داستان هایش انتخاب می کند مهجورند و زبانی که برای شخصیت ها در نظر می گیرد ناشناخته اند. می توان گفت شخصیت های داستان لوکلزیو، همه شان مابین آنچه هستند و آنچه باید باشند در حرکتند و مسیر خود را با سکوت طی می کنند و این برگ برنده آنهاست. اعتراض و زیاده خواهی در بین نیست و قدرت، در سکوت شان است.

پیوند میان افسانه و واقعیت و تخیل موجود در فضای بیابان، در واقع ردپای نوعی اندیشه اسطوره یی نویسنده را نمایان می کند. در این نوع اندیشه، اسطوره یا افسانه به مثابه ظرفی خوش رنگ و نقش، مظروف خود را که همانا یک اندیشه متعالی است دربرمی گیرد. آگاهی و مطالعه عمیق لوکلزیو از آثار مولانای ایران و در ادامه آن افسانه های ملل و سرزمین های ناشناخته، مهم ترین دلیل تمایل آگاهانه او به روایت داستان های اینچنینی است. لوکلزیو در گریز از جریان غالب نویسندگان فرانسوی، عمداً از واقعیت به خیال پناه برده و معنویت را مدنظر قرارداده و آن طور که از مصاحبه ها و چند داستانش برمی آید تلاش می کند به یاری این روش، در واقعیت داستان هایش دخل و تصرف کند و افسانه را با چاشنی الوهیت جانشین آنها کند.

بیابان با نماد آرامگاهی که سقف ندارد... مکان پاک و معنوی است و راوی با تعاریفی که ارائه می دهد خواننده را به گونه یی استحاله می رساند که اول و آخرش بیابان است؛ «برابر آرامگاه رسیدند. تنها چهار دیوار گلین بود که با گچ سفید شده و بر سکویی از سنگ سرخ قرار داشت. فقط یک در شبیه ورودی کوره بود که سنگ بزرگ سرخی آن را بسته بود. بالای دیوارها گنبد سفید تخم مرغی بود که در بالا به شکل نیزه یی ختم می شد...»(ص ۳۴)

جدا از علاقه شخصی نویسنده به مکان های بکر و دور از تمدن، بیابان نماد یک پیام نیز هست که شاید خلاصه اش این باشد؛ اقوام بومی که باورشان، آنها را به الوهیت مرتبط می کند هنوز هستند و کاری که شهرنشینان باید بکنند این است که آنها و مکان های بوطیقایی شان را به رسمیت بشناسند.

در میان آثار لوکلزیو، داستان کوتاه نیز دیده می شود. از جمله «موندو» که خوشبختانه به فارسی نیز ترجمه شده است. سنت شکنی لوکلزیو در این داستان نیز خود را نمایان می کند چرا که کمتر نویسنده فرانسوی را سراغ داریم که داستان کوتاه بنویسد. تا قبل از وی «آلن رب گری یه» پرچمدار بود و گاهی آلفونس دوده و گی دوماپاسان که دستی بر آتش داشتند. اما لوکلزیو مجدداً داستان کوتاه را در داستان نویسی فرانسه باب کرد.

وی نویسنده یی است که در آثار خود جامعه را آن گونه که هست نمی خواهد و همواره به دنبال المان های گمشده یا فراموش شده یی است که کمتر مورد توجه قرار گرفته اند. «موندو» داستان زیبایی دارد. راوی سرگذشت آوارگی پسرکی را به چالش می کشد که اینجا و آنجا پرسه می زند و در زرق و برق خیابان های پرنور و مدرن شهر به دنبال سرپناه می گردد.

آنچه برجسته است گرایش نویسنده به صداقت و معصومیت گمشده یی است که به دنیای آدم های متظاهر طعنه می زند؛ همان هایی که به خاطر حفظ پاکیزگی شهر، از پذیرش یک کودک ولگرد خودداری می کنند.

در بررسی داستان های لوکلزیو به عناصر مشترکی برمی خوریم که ذکر چند مورد آن خالی از لطف نیست.اولین آنها وجود کودک است. وی در آثار خود به کودک اهمیت می دهد. از نظر لوکلزیو معصومیتی که در کودکان مانده همان است که بزرگسالان به جبر زمانه از دست داده اند و وظیفه نویسنده آن است تا دوباره آن را یادآوری کند. عنصر بعدی «کوه» است. کوه رابطه یی مستقیم با نور دارد. در «موندو» جایی که موندو جذب نور می شود و «خانه نور طلایی» در بالای تپه را انتخاب می کند در واقع عبادتگاهی را یافته که پذیرای بی خانمانی اش شده است. اما در رمان بیابان، این «نور» است که در سرزمینی وسیع و تپه های شنی تغییر شکل می دهد. عامل مهم دیگر در داستان های لوکلزیو «فقر» است. لالا یا لیلا، قهرمان بیابان، فقیر است. موندو نیز فقیر است. اما برعکس آنچه که از فقر تداعی شده، فقر آنها عاملی برای گوشه گیری و انزوایشان نیست بلکه نشان از آزادمنشی شان دارد. لالا در بیابان خوشبخت است و در همان جایی زندگی می کند که لحظه یی از تاریخ زندگی اش در آن ساخته می شود.

عنصر دیگر رویا و کابوس است. نگاه شرق گرایانه لوکلزیو او را به کنجکاوی در متون افسانه یی معطوف ساخته است. می دانیم که یکی از عناصر شکل گیری افسانه، بافت رویاگونه آن است. داستان موندو و بیابان هم ساختاری مابین رویا و افسانه دارند. موندو نمادین است و بیابان هم. در هر دو شاهد تغییر کاربری محیط هستیم که برای شخصیت داستان مفید واقع می شود به عبارتی همان سرزمین موعودی است که مدنظر نویسنده است.

در داستان شاخص «آفریقایی»، راوی خردسال، تجارب بصری خود را از آفریقا با خواننده در میان می گذارد. این کودک هشت ساله که کسی جز شخص لوکلزیو نیست به همراه پدر به نیجریه می رود و به طور موازی از دو عشق روایت می کند؛ ابتدا «آفریقا» و سپس «پدر». اتوبیوگرافی لوکلزیو درخشان است و شاید دلیلش این باشد که شتابزده نوشته نشده است. نویسنده پس از گذشت شش دهه از آن سال ها، یکی از بهترین نوشته های رئالیسم خود را به رشته تحریر درآورده است.

نویسنده در «بیابان» زبان را رها می کند و در آن وادی که قلمرو نمی شناسد به سکوت توجه ویژه یی دارد. آنقدر برای سکوت احترام قائل است که به شخصیت های داستانش زبان آدمیان را یاد نداده است. لوکلزیو نمی گوید او «نمی تواند» یا «با این زبان نمی تواند»، بلکه می گوید «این زبان را بلد نیست». همین زبان برای شهرنشینان نامانوس است، اما برای شخصیت داستان ضروری است چرا که از طریق آن با طبیعت سخن می گوید.

نکته جالبی که بعد از اعلام جایزه لوکلزیو شایع شد و تا حدی ناشیانه به نظر می آمد این بود که عده یی در همین چند روز که به تاز گی با نام لوکلزیو آشنا شده اند بدون اینکه حتی یک داستان از وی را خوانده باشند او را نویسنده یی گمنام و متوسط به حساب آوردند. شاید اینان نمی دانند مضمون های گوناگون هستی می تواند در انواع گوناگون و به شکل رمان متجلی شود بدون هیچ گونه شباهتی به نوشته های کوئیلو و کاملاً مستقل. زبان جدید و در عین حال شناخته شده لوکلزیو این اجازه را به مخاطب نمی دهد که او را هم رده با کوئیلو بداند.

در رمان های لوکلزیو عشق و روح و جسم همراه با هنر توصیف، زیر ذره بین گذاشته می شوند و انسان های بدوی ساکن صحرا از اهمیت خاصی برخوردارند. گویی تخیل نویسنده در جست وجوی مفهوم عشق، لایه های پنهان جوامع ناشناخته را می کاود و از سوی دیگر واقعیت های زندگی امروزی را در قالب آن فضاهای ساده نمایان می کند. اصالت، مهجوری و گمنامی آدم های داستان مفهوم مشترکی را در «بیابان» تکرار می کند، و نشان از بازگشت انسان به اصل خویش دارند. و این همان اندیشه یی است که مولانا در اشعار خود بارها بدان اشاره کرده است.

لوکلزیو با انتخاب محل جغرافیای خاصی تحت عنوان «بیابان» آن هم با ساکنین بدوی، به بهشتی زمینی نظر داشته که در صورت رشد و تکامل و ارتباط با آسمان به بهشت اصلی می رسند. در آرمانشهر او سعادت و تکامل در گرو «جفت شدن» است.

لوکلزیو را باید پیام آور رویاهای فراموش شده بدانیم.

مهین احمدلو

پی نوشت ها؛

۱- خلاصه داستان، برگرفته از مقاله آرش نقیبیان در روزنامه کارگزاران

۲- نام رمان دیگر لوکلزیو



همچنین مشاهده کنید