پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

هژمون و ضدهژمون


هژمون و ضدهژمون

تاملی در روابط ایران و امریکا

آینده سیاست بین الملل را می توان نتیجه تعامل مدافعان وضع موجود و ناراضیان وضع موجود تلقی کرد. به عبارت بهتر آینده نظام بین الملل حاصل تعارض و نبرد میان قدرت هژمون و قدرت یا قدرت های ضدهژمون است. البته معنای این امر الزاماً تقابل نظامی میان نیروی اصلی مدافع نظام (هژمونی) و جریان های ضدنظام (ضدهژمونی) نیست، بلکه حوزه اصلی این تقابل، ایدئولوژیک است. در نظام بین الملل کنونی ایالات متحده امریکا به عنوان یک قدرت هژمون خواستار تسلط نظامی، امنیتی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی و ارزشی بر جهان است. بالطبع امریکا در این مسیر از همه امکانات و توانمندی های عظیم خود بهره می گیرد و مخالفان خود را نیز با مشکلات و معضلات عدیده یی مواجه می سازد. بدین ترتیب مخالفت سایر کشورها به ویژه هژمون های منطقه یی برای امریکا غیرقابل پذیرش است و واشنگتن سعی می کند با تمام امکانات به مخالفت با آنها بپردازد.

از سوی دیگر جمهوری اسلامی ایران با بهره مندی از موقعیت ژئوپولتیک، منابع زیرزمینی، وسعت خاک، جمعیت مناسب و... کشوری توانمند در منطقه خاورمیانه محسوب می شود و از زمان پیروزی انقلاب اسلامی تلاش می کند تا به یک مرکز پیشرو و پیشتاز بر ضد تهدیدهای امریکایی تبدیل شود. از این منظر جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک هژمون منطقه یی در برابر هژمون جهانی صف آرایی کرده و به تنهایی در برابر نظم موجود و به ویژه قدرت هژمونیک آن قرار گرفته است. بر این اساس رابطه ایران و امریکا در چارچوب نبرد «هژمون و ضدهژمون» قابل تعریف است و بیش از آنکه از الزامات ژئوپولتیک نشأت گرفته باشد، رابطه تنگاتنگی با سیاست داخلی، ارزش های فرهنگی و هویت تمدنی آنها دارد. در این چارچوب از یک سو ایران قدرت هژمونیک امریکا را به چالش کشیده و از سوی دیگر ایالات متحده نیز همواره سعی کرده است که با طرح و اعمال تحریم های گوناگون در راستای منزوی کردن ایران گام بردارد و مانع قدرت گرفتن ایران در منطقه شود. از این رو در ادامه بحث ضمن بیان چارچوب نبرد هژمون و ضدهژمون به بررسی رابطه ایران و امریکا در این چارچوب خواهیم پرداخت.

● هژمون و ضدهژمون

مولفه های شکل دهنده توانایی و الگوهای رفتاری بازیگران در عرصه بین الملل به ماهیت اهداف تعیین شده آنها بستگی دارد. با این حال باید توجه داشت که کشورها واحدهای مجرد در نظام بین الملل نیستند. از این رو سیاست خارجی از یک سو بازتاب اهداف و سیاست های یک دولت در صحنه بین الملل و از سوی دیگر در ارتباط با سایر دولت ها، جوامع، سازمان های بین المللی و حوادث و اتفاقات جهانی است. بنابراین دولت ها به تبع نیازهای داخلی، موقعیت جغرافیایی و ژئوپولتیکی و همچنین تحت تاثیر ساختار و عملکرد نظام بین الملل، جهت گیری ها و استراتژی های خاصی را به منظور تامین اهداف و منافع ملی خویش برمی گزینند که از جمله آنها می توان به استراتژی بی طرفی، انزواطلبی، اتحاد و ائتلاف و عدم تعهد اشاره کرد.

به هر روی در طول تاریخ همواره نیروهای مسلط در جست وجو یا حفظ منافع خویش، جنگ و صلح، مناقشه و همکاری، دشمنی و دوستی و دیگر فراگردهای نظام بین الملل را به کشورهای کوچک، ضعیف یا وابسته القا کرده اند. به همین سبب نظم بین المللی توسط هژمون پایه گذاری می شود و مورد حمایت مستقیم آن قرار می گیرد. این نظم که باید توسط اغلب کشورهای موجود در سیستم، مشروع تلقی شود، تنها بر مبنای قدرت نظامی و اقتصادی استوار نمی شود و دارای جنبه های ارزشی، فرهنگی و تجویزی نیز هست. از این رو همانگونه که هژمون بیش از سایر قدرت ها از استمرار وضع موجود سودمند می شود، به همان میزان نیز از برهم خوردن نظم سیستماتیک و بازگشت بی نظمی و هرج و مرج زیان خواهد دید. بنابراین در چنین ساختاری نوع پویش با هژمون اهمیت دارد زیرا نوع رابطه با قدرت مسلط بر سایر مناسبات کشورها نیز تاثیر بسزایی می گذارد. از این رو مشروع تلقی شدن هژمون و نقش هژمونیک آن در نظام بین الملل از اهمیت فوق العاده یی برخوردار است زیرا اگر کشوری مشروعیت هژمون را نپذیرد، خواهان تغییر وضع موجود می شود و بدین ترتیب به طور مستقیم وارد مبارزه علیه قدرت هژمون می شود.

در این بین اگرچه واقع گرایان معتقدند که دولت ها همواره به دنبال ارتقای جایگاه خود در نظام بین الملل هستند و از این رو همواره درگیری هایی با یکدیگر و قدرت هژمون خواهند داشت، اما با توجه به توجیه فرهنگی و ارزشی هژمونی

- برای به دست آوردن مشروعیت - باید توجه داشت که تعارض میان کشورهایی که از نظام ارزشی متفاوتی برخوردار هستند، بیشتر است. در واقع به همین دلیل است که از یک سو کشورهای حاضر در اروپای غربی و ایالات متحده امریکا به سبب اشتراکات فرهنگی و ارزشی یکسان از تعارض کمتری نسبت به یکدیگر برخوردارند و از سوی دیگر ایران و امریکا به دلیل تفاوت های عمیق فرهنگی و ارزشی، تعارضات و اختلافات عمیقی نسبت به یکدیگر دارند.

با عنایت به آنچه می گذشت، می توان جهت گیری های خارجی بازیگران عرصه روابط بین الملل را به دو دسته «دولت های حامیان وضع موجود» و «دولت های خواهان تغییر وضع موجود» تقسیم کرد. در این بین می توان از بازیگرانی که خواهان تغییر وضع موجود هستند، به عنوان نیروهای ضدهژمون یاد کرد و آنها را نیز به لحاظ ماهوی به دو دسته تقسیم کرد؛ نخست بازیگرانی که ماهیت نظام هژمونیک را زیر سوال می برند و الگوی متفاوتی را به عنوان چارچوب تعامل واحدهای ملی مطرح می کنند. دوم کنشگرانی که با عناصر نظام هژمونیک دچار مشکل هستند و الزاماً با کلیت نظام در تعارض نیستند.

دسته اول تعارضات را می توان تعارضات ذاتی و دسته دوم را تعارضات عرضی نامید. بر این اساس رابطه جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده در کنش ضدهژمونیک دسته اول جای می گیرد و رفتار صرب ها در یوگسلاوی، صدام حسین در عراق و حتی رفتار کره شمالی را می توان از کنش های نوع دوم تلقی کرد. بر این مبنا اگر پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، تعارضات نظام بین الملل به تعارض قدرت های بزرگ یا اختلاف هژمونی ها با یکدیگر مربوط می شد، پس از استقرار نظام اسلامی در ایران کنش های ضدهژمونیک نیز آغاز شد زیرا وقوع انقلاب اسلامی و استقرار نظام جمهوری اسلامی ایران، موجب برهم خوردن وضع موجود در منطقه شد و ایران را از کشوری وابسته به ایالات متحده و متحدی مهم در بلوک غرب، به کشوری مستقل با ایدئولوژی اسلام سیاسی و اسلام شیعی مبدل کرد. از این رو تعارض و سازش ناپذیری با غرب و مبارزه برای صدور انقلاب، اسلامی کردن جهان به واسطه جهانشمولی اسلام و... موجب افزایش دامنه تعارضات ایران با امریکا شد.

● ایالات متحده؛ سلطه هژمونیک

فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که موجب از بین رفتن الگوی نظام دوقطبی و پیدایش تفکر هژمونی مطلق و ساختار سلسله مراتبی غیردستوری با محوریت امریکا شد، دو شاخصه مهم برای نظام بین الملل به وجود آورد. نخست اقدامات دولت ها برای تامین امنیت خود که به دلیل تفاوت در نوع برداشت آنان از منافع و اهداف ملی موجب شکل گیری تهدید و چالش برای دیگر بازیگران نظام بین الملل می شود و دیگری حضور یک قدرت هژمون (ایالات متحده امریکا) که منابع و منافع موجود در سطح بین الملل را به نفع خود تفسیر می کند و در پی آن است که قدرت تثبیت قواعد خود را به قدرت تولیدی و انضباطی تبدیل کند تا از طریق این قواعد به ساختار و وظایف نظام و عملکرد خود مشروعیت بخشد. از این رو امریکا برای ادامه هژمونی و تسلط خود بر جهان، تلاش گسترده یی جهت ایجاد انسجام سازمانی و سیاسی به نفع خود و همسو با ارزش های مورد دفاع خود به کار گرفته است. در واقع فروپاشی بلوک کمونیستی و جایگاه ایالات متحده امریکا در ساختار نظام بین الملل به این کشور فرصت داد تا به مثابه پلیس جهانی، الگوهای مداخله گرایانه و حوزه منافع ملی خود را افزایش دهد. به ویژه پس از حوادث یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ و با امنیتی تر شدن فضای نظام بین الملل، حوزه امنیت و منافع ملی امریکا به مرزهای جهانی رسید و مقابله با قدرت هایی که درصدد تسلط بر مناطق و منابع گوناگون هستند به عنوان یکی از راهبردهای اساسی سیاست خارجی ایالات متحده امریکا مشخص شد. از این رو اعمال مداخله گرایانه نظامی، یک جانبه گرایی ها، اعمال تحریم های اقتصادی، درجه بندی کشورهای جهان بر اساس معیارهای حقوق بشر، آزادی و دموکراسی، بزرگ نمایی برخی از چالش های جهانی نظیر تروریسم و نادیده انگاشتن دیگر معضلات جهانی همانند فقر و گرسنگی و... حکایت از آن دارد که امریکا خود را صاحب قدرت هژمونیک در نظام بین الملل می پندارد. بنابراین امریکا که از زمان فروپاشی اتحاد شوروی سلطه یک جانبه خود بر جهان را آغاز کرده است با تعریف فراملی و جهانی از منافع و امنیت ملی خود سعی می کند تمام مسائل بین المللی را کنترل کرده و برتری خود را به همگان گوشزد کند.

● جمهوری اسلامی ایران؛ رویکردی ضدهژمونیک

پیروزی انقلاب اسلامی ایران در شرایطی حاصل شد که هنوز جنگ سرد وجود داشت و دو قدرت برتر به مقابله هژمونیک و ایدئولوژیک با یکدیگر می پرداختند. در چنین ایامی، ذهنیت انقلابی بر اغلب سیاست های ایران سایه افکند و یکی از مهم ترین متحدان استراتژیک امریکا که گاه نقش «ژاندارم منطقه» را ایفا می کرد و گاه از آن با عنوان «جزیره ثبات» یاد می شد، الگوی توزیع قدرت جهانی و منطقه یی را دستخوش تحول اساسی کرد و ماهیت سلطه آمیز نظام بین الملل و قواعد حاکم بر روابط مناسبات بین المللی را به چالش طلبید. بر این اساس دولت موقت از پیمان سنتو خارج شد و به جنبش غیرمتعهدها پیوست. در این بین اشغال سفارت امریکا و گروگانگیری در تهران به مثابه یک گفتمان چالش طلب و ضدهژمونیک نسبت به گفتمان مسلط جهانی نمایان شد. در واقع گروگان گیری این اعتقاد را در میان امریکا یی ها رواج داد که ایران با زیرپا گذاشتن قانون ملت ها به رویارویی فرهنگی علیه ایالات متحده دست زده است.

بدین ترتیب حکومت انقلابی، ایدئولوژی اسلامی و خاطرات تاریخی نظیر حمایت بی شائبه امریکا از سیاست های سرکوبگرانه شاه و کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ باعث پدیدار شدن شعار «نه شرقی، نه غربی» شد و تلاش های ایران برای مبدل شدن به یک قطب جدید جهت آرایش نیروهای جهان اسلام به طور خاص و جهان سوم به طور عام، سیاست خارجی ایران را نسبت به ایالات متحده امریکا تهاجمی تر کرد. در واقع جمهوری اسلامی در عرصه بین المللی با داعیه برهم زدن قطب بندی حاکم بر نظام جهانی و ایجاد راه سومی فراروی ملت های مظلوم و جنبش های آزادی بخش از یک سو و نمایان ساختن ماهیت امپریالیستی هر دو بلوک سرمایه داری و سوسیالیستی برای مسلمانان جهان از سوی دیگر، درصدد ایفای نقش «ام القرایی» خود برآمد و بیش از پیش ایالات متحده را به چالش طلبید. امام خمینی امریکا را «شیطان بزرگ» نامید و در برابر تهدیدات آنها چنین گفت؛ «امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.» این عبارات به عنوان جلوه های روشنی از تحقیر قدرت امریکا در سراسر جهان مطرح شد. به همین سبب امریکا نیز از آغاز پیروزی انقلاب با انواع و اقسام ترفندهای سیاسی، نظامی و اقتصادی به مقابله با نظام جمهوری اسلامی برخاست.

به اذعان اکثر کارشناسان، جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مجازاتی بود که امریکایی ها در قبال اشغال سفارت و ۴۴۴ روز گروگانگیری برای ایرانیان در نظر گرفته بودند. با این حال انقلاب اسلامی که هر دو قدرت رقیب شرق و غرب را به چالش کشیده بود، باعث پشتیبانی اتحاد جماهیر شوروی از عراق نیز شد. بدین ترتیب ارتش عراق از حمایت های اطلاعاتی و پشتیبانی تسلیحاتی امریکا، شوروی و اکثر کشورهای جهان برخوردار شد و به آزمایش انواع سلاح های شیمیایی و میکروبی پرداخت.

پایان جنگ تحمیلی، فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، پیگیری سیاست تشنج زدایی در دولت سازندگی و در نهایت اتخاذ سیاست تنش زدایی و گفت وگوی تمدن ها از سوی دولت اصلاحات باعث تحول در رفتار سیاست خارجی ایران و ایجاد زمینه های همکاری با کشورهای مختلف شد. در این ایام که فشارهای امریکا در ایران در مقولاتی همچون تحریم های تجاری و بازرگانی ادامه داشت، زمزمه هایی مبنی بر کاهش تنش و احتمال ایجاد رابطه میان طرفین پدیدار شد؛ اما قوت یافتن مسائل مربوط به پرونده هسته یی ایران در آژانس بین المللی انرژی اتمی از یک سو و هدف تهاجم قرار گرفتن برج های دوقلوی تجارت جهانی در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ از سوی دیگر روابط فوق را تحت تاثیر قرار داد. به نحوی که جمهوری اسلامی ایران از سوی کاخ سفید در میان «محور شرارت» قرار گرفت و به همراه عراق و کره شمالی، ضلع سوم محور را تشکیل داد. به هر روی می توان حضور ایران در محور شرارت را واکنشی دیرهنگام به کلام امام خمینی که امریکا را «شیطان بزرگ» نامیده بود، تلقی کرد.

● نبرد هژمون و ضدهژمون

به طور کلی سیر حرکتی سیاست خارجی ایران پس از انقلاب، روند کاملاً پیوسته و پویایی داشته است و بی تردید سیاست های ایران در منطقه، ایالات متحده امریکا را با مشکلات عدیده یی مواجه ساخته است. به همین سبب امریکا همواره ایران را به عنوان کشوری معارض با نظم جهانی تصویر کرده است و تمایل شدید ایرانیان در براندازی نظم ناعادلانه جهانی و دراندازی نظمی جدید در محیط پیرامونی خود را تلاش جمهوری اسلامی ایران در حمایت از تروریسم و مبارزه با لیبرال دموکراسی غربی عنوان کرده است.

از سوی دیگر به رغم آنکه در ایران دولت های مختلف از جناح های مختلف، روش های گوناگونی جهت پیشبرد سیاست های کلی نظام اتخاذ کرده اند، با این حال سیاست خارجی ایران به دلیل آنکه توسط رهبری (یعنی باثبات ترین بخش نظام) تعیین می شود و از ثبات ساختاری برخوردار است و طی سال های گذشته تغییری اساسی نکرده است. در امریکا نیز اوضاع به همین منوال است؛ در شرایطی که جمهوریخواهان عموماً در قبال جمهوری اسلامی ایران سیاست های جنگ طلبانه تری در پیش گرفته اند، موضع دموکرات ها نیز سرسختانه بوده است. از این رو به نظر می رسد روابط ایران و امریکا بیش از آنکه بر مسائلی نظیر تغییر دولت ها و جناح های سیاسی استوار باشد، بر پایه های ایدئولوژی و جهان بینی ارزشی طرفین استوار شده است. به همین دلیل در تهران و واشنگتن رویکردهای متنوع و بعضاً متضادی نسبت به برقراری رابطه وجود دارد که روابط طرفین را از حالت عادی و معمولی خارج کرده است. به عبارت دیگر در شرایطی که دولت امریکا، رژیم صدام حسین را در عراق سرنگون کرده، موفق به سازش با معمر قذافی رهبر لیبی شده و مذاکرات متعددی با کره شمالی بر سر زرادخانه های اتمی این کشور آغاز کرده است. همچنان در برقراری رابطه با ایران به عنوان حلقه سوم «محور شرارت» ناتوان مانده است.

در واقع سیاست ایالات متحده در قبال ایران منحصر به فرد است و در الگوهای رایج روابط واشنگتن با سایر کشورهای متعارض نمی گنجد؛ زیرا ایالات متحده تاکنون موفق به رفع مانع ایران از راه های جنگ و سازش نشده است. به همین دلیل روابط ایران و امریکا قابل تقلیل به مناسبات عادی میان دو کشور متخاصم نیست. این سیاست بیش از آنکه از واقعیت های موجود در نظام بین الملل و محاسبه عقلانی سود و زیان نشأت گیرد، محصول تضادهای عمیق ارزشی دو کشور است. تضادهایی که از یک سو به سلطه گری امریکا و از سوی دیگر به آرمان استقلال خواهی اسلامی ایران بازمی گردد. از این حیث هرچه تلاش امریکا برای برتری طلبی بیشتر شود، تضادهای سیاسی و استراتژیک میان ایران و امریکا نیز افزایش خواهد یافت زیرا از یک سو امریکا تلاش می کند نقش و نفوذ ایران در سطح منطقه یی و بین المللی را کاهش دهد و ایران را بیش از گذشته منزوی سازد و از سوی دیگر ایران نیز تلاش خود را جهت ناتوان کردن امریکا در طرح و اجرای مقاصد هژمونیک گرایانه اش به کار خواهد گرفت. از این حیث دلیل اصلی منازعه و جنگ سرد حاکم میان تهران و واشنگتن در ماهیت افکار، عقاید، اصول و ارزش های حاکم بر نظام و حکومت های ایران و امریکا نهفته است چرا که ایران و امریکا دارای دو دیدگاه و جهان بینی متفاوت از یکدیگر هستند و تنها زمانی می توان به عادی شدن مناسبات دو کشور خوشبین بود که یکی یا هر دو آنها از اصول و ارزش های خود عدول نمایند. بنابراین ایران و امریکا نمی توانند بر موازین اساسی ارزشی خود پافشاری کنند و در عین حال نوعی رقابت مسالمت آمیز و همکاری جویانه نیز در پیش گیرند. به همین سبب تقابل هویت انقلاب اسلامی ایران و هویت لیبرال دموکراسی حاکم بر امریکا از جهت تحلیل روانی دو هویت، طی ربع قرن خصومت از اهمیت بالایی برخوردار است.

از این منظر برجسته ترین ارزش های سیاست خارجی امریکا را صلح، رفاه، دموکراسی، ثبات و امنیت تشکیل می دهد. این سیاست ها در سراسر جهان تحت استراتژی برتری طلبی و تفوق خواهی و در منطقه خاورمیانه تحت تاثیر لابی قدرتمند صهیونیستی به حمایت از اسرائیل مبدل شده است. از سوی دیگر ارزش های مورد نظر جمهوری اسلامی ایران مبتنی بر اسلام سیاسی، نفی لیبرال دموکراسی غربی و نفی هرگونه سلطه پذیری و سلطه گری بنا شده است و ضمن آنکه از حضور هژمونیک امریکا در منطقه ابراز نگرانی می کند به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی را نیز به نوعی با ماهیت و مشروعیت خود در تعارض می بیند. در واقع از یک سو تثبیت هژمونی جهانی ایالات متحده در گرو گسترش الگوی دموکراسی امریکایی و صدور سبک زندگی امریکایی به کشورهای خاورمیانه است و از سوی دیگر رفتار جمهوری اسلامی ایران براساس آرمان های انقلاب اسلامی به عنوان مهمترین مانع اجرای سیاست های امریکا در منطقه مطرح است. بنابراین در شرایطی که از یک سو امیال سلطه طلبانه و برتری جویانه امریکا در جریان است و از سوی دیگر آرمان های استقلال طلبانه و عدالت خواهانه انقلابی در ایران مورد حمایت است، نمی توان نقطه مشترکی میان استقلال خواهی ایرانیان و سلطه جویی امریکایی ها پیدا کرد. به همین دلیل در حال حاضر از یک سو مذاکره بی قید و شرط امریکا با ایران به معنای مشروعیت بخشیدن به سیاست های جمهوری اسلامی و تعلیق تلاش های بین المللی برای منزوی کردن تهران تلقی می شود و از سوی دیگر مذاکره بی قید و شرط ایران با امریکا نیز به معنای خط کشیدن بر تمام آرمان های انقلاب اسلامی محسوب می شود. از این رو هیچ یک از طرفین علاقه یی به مذاکره بی قید و شرط ندارند و همواره برای آغاز مذاکرات دوجانبه به طرح پیش شرط هایی مبادرت می ورزند.

● دورنمای آینده

به هر روی ایران تنها قدرت اسلامی است که با تکیه بر مشروعیت و مشارکت سیاسی، مقابل سیاست های توسعه طلبانه امریکا در منطقه خاورمیانه ایستاده است و نمی توان آن را نادیده گرفت. در واقع قدرت مردمی و پایگاه اجتماعی حکومت به عنوان مهمترین عامل ایستادگی ایران در برابر هژمون مسلط است و از این رو ایالات متحده امریکا نیز به خوبی به تبعات خطرناک اقدام علیه ایران واقف است. بنابراین در شرایطی که از یک سو منافع به هم گره خورده و اشتراکات ایران و امریکا در سیستم های تابعه خاورمیانه، خلیج فارس، آسیای میانه و قفقاز، دو کشور را ملزم به ازسرگیری روابط می نماید، از سوی دیگر تضادهایی که از ارزش های مورد دفاع دو کشور نشأت می گیرد به تخاصم میان طرفین دامن می زند. بر این اساس ایالات متحده امریکا، رفتار حکومت ایران در چهار حوزه مربوط به تکنولوژی هسته یی، روند صلح در خاورمیانه، تروریسم و حقوق بشر را مخل امنیت و منافع خود تلقی می کند و خواستار تغییر سیاست جمهوری اسلامی در حوزه های فوق است. در مقابل، جمهوری اسلامی ایران نیز حضور امریکا در منطقه و تفوق طلبی آن را در تعارض با اهداف خود تلقی می کند و خواهان خروج امریکا از منطقه است.

با این حال به رغم تمام تضادها و تعارض هایی که میان جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده امریکا وجود دارد، نباید تصور کرد که ماهیت و جوهر مناسبات ایران و امریکا آشتی ناپذیر است زیرا به رغم تضاد ایدئولوژیک و ارزشی، دو کشور در مقاطعی منافع مشترک زیادی نیز پیدا می کنند که نمونه بارز آن را می توان در سرنگونی طالبان و صدام حسین به عنوان تهدیدهای امنیتی ایران مشاهده کرد. همچنین نباید از یاد برد که ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی به رغم وجود تعارضات ایدئولوژیک، در طول جنگ سرد با یکدیگر رابطه داشتند و هیچ گاه مناسبات دیپلماتیک خود را قطع نکردند. بنابراین در شرایطی که ایران و امریکا دریافته اند که توان نادیده گرفتن دیگری را ندارند، به نظر می رسد عاقلانه ترین کار برای امریکا اتخاذ نگرش های امنیتی در قبال ایران و برای ایران تقویت دیپلماسی با نهادهای بین المللی و جلوگیری از انزوای سیاسی باشد تا از این رهگذر هزینه رقابت با هژمون را کاهش داده و منافع بیشتری کسب کند. در عین حال نباید چنین پنداشت که با برقراری رابطه دیپلماتیک میان ایران و امریکا تمام مسائل و مشکلات موجود بین دو کشور مرتفع خواهد شد، بلکه می توان در عین برقراری رابطه، همچنان به مذاکره و چانه زنی در مورد مسائل تاریخی و تضادهای ارزشی نیز پرداخت. به ویژه در شرایط کنونی، کشوری که از گفت وگوی مستقیم با دیگری پرهیز کند، نزد افکار عمومی در موضع پایین تری قرار می گیرد. در نتیجه به رغم وجود نبرد هژمونیک و ضدهژمونیک میان ایران و امریکا به نظر می رسد دو کشور ناگزیر به مذاکره با یکدیگر خواهند بود.

شعیب بهمن



همچنین مشاهده کنید