پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

چرا ازدواج می کنیم


چرا ازدواج می کنیم

«راستی آخرین بار کی پدرت را دیدی » تنها کتابی است که از بلیک ماریسن به فارسی ترجمه شده اما همین یک اثر با ترجمه فوق العاده فرزانه طاهری برای نمایش قدرت روایت او کفایت می کند این مطلب یادداشتی است از این نویسنده

«راستی آخرین بار کی پدرت را دیدی؟» تنها کتابی است که از بلیک ماریسن به فارسی ترجمه شده اما همین یک اثر- با ترجمه فوق‌العاده فرزانه طاهری- برای نمایش قدرت روایت او کفایت می‌کند. این مطلب یادداشتی است از این نویسنده.

ماریسن تا پیش از مرگ پدرش، در انگلستان شاعری شناخته‌شده بود اما وقتی تجربه این فقدان را در ۱۹۹۳ روی کاغذ آورد، شهرتی چند برابر به عنوان نویسنده پیدا کرد. در متن زیر که سال ۲۰۰۲ برای گاردین نوشته شده، ماریسن به بهانه افزایش ۶/۱ درصدی تعداد ازدواج‌های انگلستان در سال ۲۰۰۰ نسبت به سال قبلش، به بررسی وضعیت ازدواج، گذشته و آینده آن در کشورش پرداخته‌است. گزارش داستان‌وار ماریسن، تکه‌هایی دارد که مختص وضعیت فرهنگی- تاریخی انگلستان است و تکه‌هایی که مرز نمی‌شناسند و ممکن است برای ما هم آشنا و ملموس باشند.

● چرا ازدواج می‌کنیم؟

«چرا عروسی کردیم؟» این را از همسرم می‌پرسم. با بدگمانی می‌گوید: «یعنی چه؟» سوء‌ظن‌اش را درک می‌کنم. انواع مشابهی از این سؤال گاهی در لحظه‌های تنش و التهاب، بین زوج‌ها ردوبدل می‌شود. ولی سؤال من خوش‌خیم است. تازه کتابی خوانده‌ام به اسم «ورشکستگی ازدواج» که نویسنده‌اش با بررسی تعدادی از الگوها و روندها – مثل افزایش میزان طلاق، فروپاشی هسته خانواده، رشد فمینیسم، کنترل موالید و رواج بی‌قیدی جنسی – نتیجه گرفته که کمپانی ازدواج با چنین بیلانی نفس‌های آخرش را می‌کشد.

کتاب، چاپ سال ۱۹۲۹ است. با این حال ۵۰ سال بعد، من و همسرم سهام این شرکت بیمار رو به موت را خریدیم. دقیقا یادم نیست چرا؛ حتی یادم نیست چه کسی پا پیش گذاشت.

می‌گویم: «حکمتش چه بود؟ علتش، دلیل اصلی‌اش؟».

- معامله که نمی‌کردیم.

- نه ، ولی...

جواب‌هایی می‌دهد: «چون ۵ سال بود که همدیگر را می‌شناختیم؛ چون درسم را تمام کرده بودم و به نظرم زمان خوبی برای این کار می‌آمد؛ چون می‌خواستم تکلیف این موضوع روشن شود تا بتوانم به چیزهای دیگر فکر کنم» (اضافه می‌کند: «متأسفم که زیاد عاشقانه نیست») عشق هم که البته بوده...» اما حلقه و لباس عروس ، مراسم ، سند ازدواج و... برای او هم توجیه‌شان سخت است. نه که بابتش پشیمان باشیم اما همین‌طوری کنار هم نمی‌ماندیم؟ حتما باید عروسی می‌گرفتیم؟

حتی آن موقع (یعنی اواخر دهه ۱۹۷۰) کارمان کمی سرپیچی از مد به حساب می‌آمد. کتاب‌هایی که با آنها بزرگ شده بودیم، همه علیه ازدواج بودند. مارکس و انگلس می‌گفتند کار بورژواهاست. بیت‌ها (۱)می‌گفتند اُمّلی است. بیرکین(۲) می‌گفت بزدلانه است: «دنیای زوج‌ها؛ هر زوجی در لانه کوچک خودش، مواظب دلخوشی‌های کوچک خودش، میان حریم کوچک خودش پخت و پز می‌کند و این نخواستنی‌ترین چیز دنیاست».

هشدارهای دیگری هم بود؛ روانکاوهایی مثل لینگ و کوپر که بر ویرانگری زندگی خانوادگی تاکید می‌کردند، فیلم‌های برگمان با تصویری که از سرخوردگی و محنت زوج‌ها نشان می‌دادند و البته زندگی مشترک پدر و مادرهایمان که واقعا کسل‌کننده به نظر می‌آمد. در روزگار قدیم، عشق و ازدواج مثل اسب و دلیجان با هم بودند؛ اما بعد ماشین اختراع شد و شکل‌های کم قیدوبندتری از رابطه رواج پیدا کرد.

- زانو زدم و خواستگاری کردم؟

- فکر نکنم.

و با این حال عروسی کردیم. نه جشن مرغ و گوزنی(۳) در کار بود، نه لیموزینی، نه لباس صبحی. بیشتر ماه‌عسل ۳ هفته‌ای‌مان هم در چادر گذشت. اما ۶۰ نفر برای مراسم آمدند و ما- به خاطر جاها و غذاهای رزروی هم که شده- تا ته‌اش رفتیم. آن سال در انگلستان، ۳۵۸هزار و۵۶۶ زوج دیگر هم همین کار را کردند که ۵۰ هزارتا کمتر از آمار چند سال قبلش بود اما هنوز احساس ورشکستگی به آدم نمی‌داد.

۱۵۰‌هزار تا از آن زوج‌ها تا الان طلاق گرفته‌اند. زیاد هم عجیب نیست؛ رابطه قابلیت‌های بی‌شماری برای ازکار افتادن دارد. وایومینگ دهه ۱۹۲۰ هم همین‌قدر طلاق داشته‌است اما عجیب این است که اکثر آدم‌هایی که این روزها طلاق می‌گیرند، دوباره ازدواج می‌کنند. در بریتانیا از هر ۴ ازدواج، یکی ازدواج مجدد است و تعداد آنهایی که بعد از متارکه دوباره تشکیل خانواده می‌دهند در مقایسه با سال ۱۹۶۱، ۴ برابر شده‌است.

حتی آمار نزولی ازدواج‌های اول هم (که البته دارد دست از نزول می‌کشد) کمی گمراه‌کننده و قابل تامل است؛ ۲۰ یا ۳۰ سال پیش خیلی از چنین ازدواج‌هایی به زور دگنک و از ترس آبروریزی انجام می‌شد اما حالا در غیاب چنین اجبارهایی می‌شود تصور کرد که ازدواج‌ها داوطلبانه‌تر اتفاق می‌افتند و آمارشان اعتبار بیشتری دارد. حتی طبق نظرسنجی‌ها، ازدواج دوباره دارد مد می‌شود؛ ۴۱ درصد از شرکت‌کنندگان در نظرخواهی اخیر روزنامه گاردین «مطمئنا» چنین نظری داشته‌اند. ظاهرا ازدواج، بیشتر از آنکه انتظار می‌رفت، دوام آورده است.

به عبارت دیگر اکثر زوج‌ها همچنان احساس می‌کنند که یک قرارداد رسمی مزین به مهر تایید خدا و دولت چیزی به آنها می‌دهد که جای دیگری پیدا نمی‌شود؛ ولی چرا؟

بخشی از این ماجرا البته دلایل اجرایی- اقتصادی دارد. در انگلستان قوانین دارایی پرداخت، مالیات بر ارث و حقوق کودکان همه به سود زوج‌هاست. اما وقتی مردم درباره «امنیت» ازدواج حرف می‌زنند منظورشان چیزی حسی و فیزیکی است، نه قانونی و اقتصادی. به قول دوستی «ازدواج کردم که خیالم راحت شود» یا « که رابطه‌ام را مهر و موم کنم». ازدواج آن‌طور که جرمی تیلور در قرن ۱۷ نوشته؛ «زیبایی‌اش کمتر و امنیتش بیشتر از زندگی مجردی است». با این حساب، یک پیوند رسمی، نویدبخش دوام و امنیت در دنیایی ناپایدار و ناامن است.

در دنیای واقع، دلیلی وجود ندارد که همزیستی، دوام یا امنیت کمتری نسبت به ازدواج داشته‌باشد اما خیلی از زوج‌ها هنوز خیالشان فقط با یک اعلان عمومی راحت می‌شود. دوستی می‌گوید: «یک‌جور اعتبار دادن بود. می‌خواستم دنیا بفهمد که ما همین‌طوری با هم نمی‌پلکیم. فرصتی هم بود که جشنی بگیریم و دور هم باشیم». بقیه هم دلایل خودشان را دارند؛ «چون به سنی رسیده‌بودم که جلوتر از یک هفته بعد را می‌دیدم»، «چون می‌خواستم مطمئن شوم کسی هست که با او غذا بخورم و حرف بزنم» «چون بهانه‌ای بود که یک دست لباس نو بخرم».

این حرف‌ها فرسنگ‌ها از جو دهه ۷۰ فاصله دارد؛ زمانی که لااقل برای جماعت فمینیست، ازدواج مترادف با مرگ آزادی و استقلال بود؛ زمانی که گرامین گریر در کتابش نوشت: «اگر زنان می‌خواهند تغییر چشمگیری در وضعشان بدهند به وضوح باید از ازدواج امتناع کنند». این وضوح را البته پرنسس دایانا با ازدواجش در ۱۹۸۱ از بین برد. مردم اغلب از مرگ او به عنوان آب سردی بر اندام حیات عاطفی کشور یاد می‌کنند اما ازدواجش، با افتتاح عصر جذبه عاشقانه، تاثیر بیشتری روی انگلستان گذاشت.

تجرد زمانی به عنوان یک گزینه معتبر و محترم در جامعه انگلستان پذیرفته‌شده بود اما موج رمانتیک‌سازی زوجیت، حالا آن را به نوعی شکست تبدیل کرده‌ است. نگرانی‌های قدیمی درباره اینکه ازدواج قاتل استقلال است، حالا به نظر عتیقه می‌آیند؛ داروین نگران بود که «آدم نمی‌تواند هرجا دلش خواست برود یا با مردان باهوش در باشگاه‌ها به بحث بنشیند». کافکا از نزدیک شدن به دیگران می‌ترسید، هرچند جرأت مواجهه یک‌تنه با زندگی را هم نداشت. فیلیپ لارکین به این نتیجه رسید که ازدواج چشمه شعرش را خشک می‌کند؛ اینها عتیقه‌اند اما ارزش شنیدن و فکرکردن را دارند. تنهایی مهم است؛ حتی متاهل‌ها هم باید یادش بگیرند؛ همه ما تنها می‌میریم.

آیا در سال ۲۰۱۰ آدم‌های کمتری ازدواج می‌کنند؟ آمارها این‌طور می‌گوید و بیشتر ما هم ظاهرا همین فکر را می‌کنیم اما وقتی به بچه‌های نوجوان‌ام نگاه می‌کنم- زیر بمباران کتاب‌ها و مجله‌ها و فیلم‌ها و سایت‌هایی که ازدواج را مثل بابانوئل بزرگسالی جلوه می‌دهند با کیسه‌ای پر از گرمای خانواده و هدیه‌های گران‌قیمت- دیگر زیاد مطمئن نیستم. می‌دانند که افسانه است اما افسانه به هرحال قدرت خطرناکی دارد؛ قدرت القای این تصور که ازدواج- صرف انجام‌اش دادن و تسلیم‌اش ‌شدن- می‌تواند ما را به موجودات بهتر، خوشحال‌تر، کامل‌تر، موفق‌تر و متفاوتی تبدیل کند. شاید می‌تواند اما « تسلیم شدن»، ظاهر سالمی ندارد؛ تعقیب امیال شخصی هم همین‌طور.

می‌پرسم: «یک جسم و ۲ نفر(۴): علتش همین بود؟». اما همسرم دارد کتاب می‌خواند و صدایم را نمی‌شنود.

حبیبه جعفریان

پی‌نوشت‌ها:

۱ - نسل نویسندگان یاغی و جوان دهه‌های ۵۰ و ۶۰

۲ - شخصیت رمان« زنان عاشق»، اثر دی‌اچ لارنس

۳ - بخشی از آیین‌های سنتی ازدواج

در انگلستان، شبیه حنابندان

۴ - عنوان کتاب معروفی از رابین اسکینر با موضوع روانکاوی خانواده و ازدواج که

در ۱۹۷۶ در انگلستان منتشر و با استقبال زیادی روبه‌رو شد.



همچنین مشاهده کنید