جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

جوهری که در توست


جوهری که در توست

اثبات تجرد نفس انسانی در آثار ابن سینا

موضوع این بحث بررسی انتقادی مهمترین دلایل ابن سینا بر اثبات تجرد نفس انسانی است و ارتباط این مساله با دیانت از نظر مسائل مربوط به معاد؛ چرا که معاد از ضروریات ادیان است و تحقق آن در اینست که از انسانی که از دنیا می رود حقیقتی باقی بماند و اینجاست که تجرد نفس مطرح می گردد. در مورد نفس ناطقه انسانی در آثار کلامی و فلسفی حداقل سه احتمال وجود دارد. یک آنکه نفس فرض قدم باشد؛ یعنی ماده در شرایط خاصی از تکاملش یک عَرَض پیدا کند که آن عرض حیات باشد. طبیعتا هر موجودی که متلاشی شد عرضش هم نابود می شود و نمی توان گفت که نفس عرض است و در تمام موجودات زنده از جمله انسان پس از بین رفتن جوهر بدن، نفس باقی بماند. لذا این قول را به کسانی که نسبت داده اند مسائلی را هم بدنبال داشته است که معاد اعاده معلول است و این در فلسفه ما یک عنوان بسیار مهم است.

احتمال دوم اینست که نفس صورت نوعیه بدن است؛ به این معنا که هر نوع طبیعی، ماده ای دارد و هنگامی که فرد از نوع به وجود می آید صورتی که نوع را می سازد پدید می آید که فلاسفه مشایی اسلامی اعتقاد دارند که در این صورت نوعیه، هم ماده و هم جوهر صورتند. این احتمال از ارسطو گرفته شده و با تجرد در تضاد است و با عدم تجرد سازگاری دارد. چرا که صورت نوعیه یک موجود مادی متناسب تر است که خود نیز مادی باشد؛ مانند تمام صورت های نوعیه دیگر. فلاسفه مشایی ما از آنجایی که در مسائل بسیاری پیرو افکار ارسطو بوده اند این مساله را نیز قبول کرده اند و آن تعریفی است که از ارسطو باقی مانده که نفس کمال اول جسم طبیعی آلی بالقوه ذیحیات است. البته آنها در منابع خود ذکر کرده اند که این تعریف کاربردی نفس است و تعریف ذات نفس نیست. اما این توضیح در آثار ارسطو نیست.

ارسطو نفس را کمال اول می داند. یعنی وقتی ماده ای در حرکت خود به مرحله ای رسید که می تواند صاحب نفس شود، اولین چیزی که می گیرد صورت نوعیه است که در آن نوع تحقق می یابد. این حرکت کمال اول اوست و از اینجا به بعد است که او به کمالات ثانی دست می یابد که مثلا این حیوان چه نوع تربیتی پیدا کند و به چه ویژگیهایی دست یابد؟

مساله تجرد و بقای نفس در آثار ارسطو بسیار کمرنگ است. به عنوان مثال در کتاب طبیعیات که به فارسی هم ترجمه شده است تنها دو سطر به این مورد اختصاص دارد که گفته؛ شاید نفس انسانی از آن نفوسی باشد که قدرت بقا داشته باشد البته آن هم به صورت شاید ذکر شده است.

فلاسفه ما از طرفی پیرو ارسطو بوده اند و این تعریف را گرفته اند و از طرفی دیگر با این مساله مواجه بوده اند که اگر نفس انسان مانند نفوس نباتی و حیوانی صورت نوعیه انسان باشد پس مبنای بقای آن چیست؟ و اگر انسان بمیرد هرچه بوده است از بین می رود و تبدیل به موجود ماده و جماد می شود. اگر اینگونه باشد که در درون انسان یک نفس مجرد باشد که پس از مرگ به جهان دیگر می رود، این با خود مبنا سازگاری ندارد؛ البته منافات هم ندارد و محال نیست. از طرفی چون مساله معاد مطرح بوده است فلاسفه ما درصدد این بوده اند که اثبات کنند نفس انسان باقی می ماند و برای اثبات آن ابتدا باید ثابت شود که نفس انسان عَرَض نیست بلکه جوهر است.

ابن سینا مکرر بر این مساله تاکید کرده است. او در ابتدای رساله سعادت خود آورده است که ده دلیل برای جوهر بودن نفس وجود دارد و ادعای جوهریت را به شدت پی گرفته و در مقابل ادعای عرضیت ایستاده است. در اشارات هم اینطور بوده است. او شخصا عبارت جوهر را بکار می برد: "جوهری که در تو است".

در باب تجرد هم دلایل مختلفی برای تجرد نفس ناطقه انسانی می آورد. البته در اینجا باید درنگ کرد که تجرد به چه معناست. فلاسفه ما جوهر مجرد را بر دو قسم می دانند: یکی جوهر مجردی که نفس است و دیگری جوهر مجردی که عقل است.

در تعریف عقل هم می گویند که عقل در ذات مجرد است و در تصرفات نیازمند ماده نیست. اما در تعریف نفس ناطقه انسان می گویند در ذات مجرد است اما در تصرفات نیازمند ماده است و اگر ماده را از آن بگیرند دیگر قدرت هیچ تصرفی ندارد.

حال اینجا یک روزنه شک پدید می آید که چگونه ممکن است مجرد بدون ماده تصرفی نداشته باشد؟ و یا اینکه اصلا چگونه پس از گرفتن ماده از آن باقی می ماند در حالی که نیازمند ماده است؟

اگر نیازمند ماده است پس از گرفتن ماده از آن از خاصیت ذاتی اش منفک می شود و به اصطلاح ملاصدرا او یک موجود معطل می شود. ملاصدرا می گوید نمی توان چیزی را از خاصیت ذاتی اش جدا کرد.

یکی از دلایلی که فلاسفه ما نفس انسان را حادث می دانند همین است. غیر از افلاطونی ها که معتقدند نفس انسان قبل از به وجود آمدن بدن انسان وجود داشته است، بقیه فلاسفه اعتقاد دارند که نفس انسان با بدن حادث می شود. از ابن سینا گرفته تا مطهری و شیخ اشراق همه نفس را موجود با بدن دانسته اند. یعنی در شرایطی از تکامل ماده این ماده دارای نفس می شود و این موجود صورت نوعیه می یابد.

حالا چگونه بعد از بدن باقی می ماند؟ بهترین دستاویز برای اثبات ماندنش آنست که آن را مجرد بدانیم. لااقل در ذاتش مجرد است که پس از نابودی بدن باقی بماند. ابن سینا در این مورد دلایلی آورده است که انصافا به حق بوده و تنها کسی است که دلایل تجرد نفس را بیان کرده است؛ منتها در طبقه بندی آنها سه مورد بیشتر نمی بینیم.

طبقه اول اغنائیات هستند که متکی بر تجربیاتی هستند که تولید ظن می کنند. لذا ملاصدرا این دلایل را اینگونه معرفی می کند: فی ذکر اغنائیات یفید التمعنینه فی عین النفس فی عالم الاخر.

این سری دلایل بسیار زیاد هستند. او برای دفاع از اغنائیات می گوید که آنها ظنیات نیستند بلکه تجربیات و مشاهدات هستند و مشاهدات هم از مقدمات برهان است.

در صناعات خمسه منطق دو تا از مقدمات برهان را مشاهدات و تجربیات می شمرند. عده ای اغنائیات را از یقینیات می شمرند. منتها اعتقاد دارند که آنها یقینیات درجه یک نیستند و درجه دو محسوب می شوند.

طبقه دوم مبتنی بر تعقل هستند که در آنها انسان ادراکات کلی دارد که شامل کلیات تصوری و کلیات تصدیقی می شود و در این دلایل از روی اینکه معلوم عقلی مجرد است، عاملی هم که آنرا شامل می شود مانند نفس انسان، مجرد می دانند.

طبقه سومی هم وجود دارند که مبتنی بر شهود هستند. آنها اعتقاد دارند انسان از هر چه که غفلت کند از ذات خود غفلت نمی کند که به آن مساله انسان معلق گفته می شود.

البته تمامی این سه دلیل قابل انتقادند. خصوصا دلیل سوم که اتفاقا بسیار هم مورد تاکید است. نمونه ای که برای اغنائیات می توان در نظر گرفت رابطه عکس میان بدن و نفس در فعالیت است. یعنی نفس و بدن از نظر فعالیت رابطه معکوس دارند. بدن هرچه کار می کند ضعیفتر می شود در حالی که نفس هرچه کار می کند قوی تر و نیرومند تر می شود.

می دانیم بدن برای کار نیازمند ماده است و در صورتی که به آن غذا نرسد از بین می رود. حال آیا نفس هم اینگونه است؟ خیر اینطور نیست و نفس در کار خود از ماده مجرد است.

این دلایل را در کتاب اشارات ابن سینا هم می بینیم که البته متن ابن سینا فنی تر است.

اگر تعقل نفس توسط آلات بدنی صورت می گرفت، هرآینه این چنین بود که هرگاه آلات بدنی درمانده می شود نفس نیز در کار تعقل درمانده می شد اما پیوسته این چنین نیست که با درماندگی آلات بدنی، نفس هم در کار تعقل درمانده شود. نتیجه آنکه تعقل نفس توسط آلات بدنی نیست. در اینجا قبل از همه خود ابن سینا متوجه اشکالی شده است که بر این دلیل وارد است و آن اینست که پس از پیری، انسان تعقل خود را تا حدی از دست می دهد، کم حافظه می شود و تا حدی رفتار کودکانه به خود می گیرد. پس چگونه ممکنست که با عمر بیشتر نفس و تعقل قوی تر شود در حالی که فرد پس از پیری در حالات و تفکرخود تضعیف می گردد؟

ابن سینا معتقد است که این طور نیست و این امراض و بیماریهای بدنی اوست که مزاحم تفکر و تعقل فرد می شود و اگر از آن بیماریها بری بود مسلما قوی تر می شد.

فخر رازی که از منتقدین ابن سینا به شمار می رود در اینجا به ابن سینا دو ایراد می گیرد که اولا احتمال دارد که قوای فکری به ماده نیاز داشته باشند ولی این نیاز در کمترین حد باشد؛ برخلاف قوای بدنی که بیشترین نیاز به ماده را دارند. بنابراین تا وقتی که آن حداقل در بدن موجود باشد تفکر هم ادامه دارد. در این رابطه بزرگی هم گفته است: بالاترین کشفیات علمی بشر به اندازه یک زرده تخم مرغ هم انرژی مصرف نمی کند. ثانیا انسان پس از مقداری تعقل، به مهارت دست می یابد و هر کس که کاری را زیاد انجام داده است در آن کار مهارت یافته است. شخصی هم که پیر شده است و تعقل قوی تری دارد، این به خاطر مهارت اوست نه بخاطر اینکه تعقل به ماده بی نیاز است. مانند یک مربی کشتی که پس از پیری قادر به کشتی گرفتن نیست ولی فنون آنرا به خوبی می داند و این به دلیل تجربه بالا و مهارت اوست. به همین دلیل است که اغلب ورزشکاران خوب و مطرح پس از بازنشستگی به مربیگری روی می آورند.

خواجه نصیر برای دفاع از ابن سینا و پاسخ دادن به فخر رازی می گوید: درمورد فرض اول قضیه درست برعکس است و مهمترین کار یک انسان هم تعقل است و بیشترین انرژی را می طلبد. در مورد مهارت هم جواب می دهد که خارج از موضوع است. ولی منظور ازخارج از موضوع را شرح نمی دهد. البته قطب الدین رازی در حاشیه آن معنایی را می آورد و می گوید اینها عرضیات هستند و عمل تعقل عَرَض است و منظور خود ذات نفس است. این دلیل کافی به نظر نمی رسد. چرا که مبنای دلیل همین تعقل بوده است و نه ذات نفس. اگر آن از عرضیات باشد اشکال فخر رازی بر آن وارد است که شاید به دلیل مهارت و تجربه بوده است و ارتباطی به بی نیازی از ماده ندارد.

هنگام ارزیابی این موارد در مرحله اول به نظر می رسد که هم اعتراض و هم پاسخ هردو متکی بر دو فرض هستند که البته هیچ کدام ثابت نشده اند. نه ادعای ابن سینا و نه ادعای فخر رازی هیچکدام اثبات نشده اند. اگر هم بخواهیم یکی را قبول کنیم، اتفاقا ادعای فخر رازی به واقعیت نزدیکتر است که می گوید تعقل کمترین ماده را مصرف می کند و در مقابل کارهای بدنی بیشترین ماده را مصرف می کنند.

مساله مهم دیگر این است که هر دو این فرض ها تجربی هستند و تجربه حتی اگر با تمام شرایط حاصل شود آن یقینی را که استدلال عقلی دارد به دست نمی دهد.

ابن سینا در ابتدای کتاب اشارات می گوید: تجربه تقارن دو حادث را می رساند. ما هرکاری هم که انجام دهیم هرگز آن استدلال برهانی و یقین را بدست نمی آوریم و فقط کاربردی هستند. مانند پزشکی که از روی شناخت کاربرد داروها، آنها را تجویز می کند و از روی تجربه است که خواص داروها را می شناسد، اما هیچوقت یقین صد درصد را در مورد بهبودی بیمار توسط دارو به بیمار نمی دهد. امام محمد غزالی هنگامی که در مساله علیت به فلاسفه ایراد می گیرد، می گوید: اگر فرض کنیم که خورشید از مغرب طلوع کند هیچ تناقضی پدید نمی آید، اما اگر ضرب دو در دو را پنج بگیریم تناقض دارد در حالی که هر دو این موارد تجربی هستند و اگرخواجه می گوید آنها اغنائیات هستند ولی دلیلی برای کشف یقین هستند و یقین را حاصل می شوند، مبالغه کرده است. بنابراین نمی توان به دلیلی که هر دو طرفش تجربه است، هر چند هم که کامل باشد اکتفا کرد. هر دو طرف این جدل یعنی فخر و خواجه نصیر هم در این مورد تجربه کافی نداشته و از روی حدس بوده است. نکته مهم دیگر این است که هیچکدام از این دو در باب تعقل چیزی را اثبات نمی کنند.

فخر می گوید تعقل کمترین نیاز را به ماده دارد، ولی خواجه عکس این را اعتقاد دارد. در این مورد باید تجرد نفس را اثبات کرد.

اصولا این مساله که بگوییم انسان در کار تعقل خود نیاز به ماده ندارد فی البداهه باطل است و نیازی به این بحثها نیست. این کاملا روشن است که انسان در کار تفکر خود چه تصور ساده وچه توهمات نیاز به ماده دارد. چرا که همگان می دانیم که اگر غذا به بدن نرسد فرد ضعیف می شود و تفکر او نیز از کار می افتد.

انسانی را تصور کنید که در حال اغماء و مرگ است. در این حال هیچکدام از اعضای بدن وی به درستی کار نمی کند اما مغز او کار می کند. به طوریکه در شرع هم آمده است که در این هنگام به فرد تلقین شهادتین کنند چرا که هوش آخرین عضو بدن است که از کار می افتد. از این مثال درمی یابیم که تعقل هم به ماده نیاز دارد ولی این نیاز در کمترین حد ممکن است. از این رو اصل این دلیل که ابن سینا آورده است و مورد جدل بین او و فخر است بی اساس است و این دلیلی بر تجرد نفس نیست. اما هیچگاه رد دلیل، دلالت بر رد مدعا نمی کند. چرا که ممکنست دلایل دیگری وجود داشته باشد. حتی ممکنست تمامی آن دلایل هم مورد انتقاد باشند ولی مدعا درست باشد.

اینکه نفس انسانی مجرد است یک چیز محال نیست. شاید بعضی شواهد به صورت تجربی به ما نشان دهد که چیزی از انسان باقی می ماند اما خوش باوری بسیار به کمک ما می آید.

مساله باقی ماندن نفس و اعتقاد به بقای روح در اخلاق هم تاثیر بسزایی دارد. اصولا انسان با جاودانگی بیشتر سازگار است و این که معاد از ضروریات دین است، مسلم است. معاد هم بدون نفس ممکن نیست. اما به همین دلایل نقلی نمی توان عقل را قانع کرد و اینجاست که نیاز به دلایل محکم فلسفی و علمی احساس می شود.

نوشتار حاضر، متن سخنرانی دکتر سید صدر الدین طاهری با عنوان «اثبات تجرد نفس انسانی در آثار ابن سینا» است که روز پنج شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸ در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ایراد شد.

سخنران: سید صدرالدین - طاهری

خبرنگار: سعید - بابایی

منبع: سایت - باشگاه اندیشه



همچنین مشاهده کنید