پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

دست سنگین کارگردان


دست سنگین کارگردان

نقدی بر فیلم «بیش از حد پرسروصدا و بی اندازه نزدیک»

بیش از یک دهه از حمله تروریستی به مرکز تجارت جهانی گذشته و وقت آن رسیده که استودیوها فیلمی بسازند که حس سردرگمی، خشم و پوچی را که این رویدادها بر اهالی نیویورک تحمیل کرده است مجسم کند. عده‌ای عقیده دارند که فیلم «بیش از حد پرسروصدا و بی‌اندازه نزدیک» استفان دالدری همان فیلمی است که باید در این مورد ساخته می‌شد، در حالی که عده‌ای دیگر رویکرد او نسبت به این اتفاق را نمی‌پذیرند و آن را بیش از حد غیرمحتمل یا دستکاری‌شده می‌پندارند که بتوان جدی‌اش گرفت. دالدری برای پرداختن به این تراژدی، به تجربه پسربچه‌ای که تلاش می‌کند مرگ پدرش را بپذیرد، پرداخته و با سنگین‌دلی و حتی با دستی سنگین‌تر از آن، موضوع را به تصویر کشیده است.

چشم‌انداز موفقیت این فیلم، با توجه به اختلاف نظری که در مورد آن به وجود آمده، در نهایت بستگی به آن دارد که اکران دیرهنگام آن در فصل اهدای جوایز به مذاق کسانی خوش بیاید که سلیقه تماشاگران را شکل می‌دهند. از آنجایی که زخم‌های برجامانده از حادثه ۱۱ سپتامبر برای بسیاری هنوز تازه است، برای رفتن سراغ این سوژه باید متن را به دقت انتخاب کرد. دالدری و تهیه‌کننده فیلم، اسکات رودین «بیش از حد پرسروصدا و بی‌اندازه نزدیک» را از کتاب پرفروشی به همین نام، نوشته جاناتان سفران فوئر اقتباس کرده‌اند که با مضامینی بزرگسالانه سروکله می‌زند اما از زاویه دید کج و معوج یک فرد کم‌سن و سال و مشکل‌دار به مساله نگاه می‌کند. از همین رو، با آنکه تبلیغات و بازاریابی فیلم به شدت بر نام تام هنکس و ساندرا بولاک متکی است، تماشاگرانی که به امید تماشای این برندگان اسکار به سالن آمده‌اند، وقتی می‌بینند فیلم به جای تمرکز روی شخصیت‌های آنها، معطوف به یک پسربچه ۱۱ساله به نام اسکار شل است، شگفت‌زده و ناامید خواهند شد. توماس هورن در نقش اسکار، داستان فیلم را نیز روایت می‌کند. اسکار کودک بسیار باهوشی است اما وقتی پای ساده‌ترین تعامل‌های اجتماعی به میان می‌آید، به شدت مشکل پیدا می‌کند.

اسکار خود به این مساله اذعان دارد که ممکن است به سندرم اسپرگر (گونه‌ای از بیماری اوتیزم) مبتلا باشد. می‌گوید: «نتایج آزمایش‌ها به جمع‌بندی مشخصی نرسیده است.» این جمله شاید از تماشاگر خنده‌ای هم بگیرد ولی در عین حال شک و شبهه ایجاد می‌کند. چگونه ممکن است اسکار از چنین استعدادی برای داستانگویی بیرونی برخوردار باشد؟ مرتبط‌ترین عارضه بیماری که در این فیلم نشان داده شده، این است که اسکار روی یک کار متمرکز می‌شود و آنقدر وسواس آن را پیدا می‌کند تا کار را به اتمام برساند، اما او در همه این مدت مثل یک جاناتان لیپنیکی (بازیگر خردسال آثار سینمایی یک دهه پیش، مانند «استوارت کوچولو» و «جری مگوایر») امروزی تند و تند اطلاعات سودمند به خورد تماشاگر می‌دهد.

اولین دغدغه اسکار این است که برای کلیدی که داخل یک پاکت مخفی‌شده در گلدانی آبی‌رنگ که در طبقه بالای گنجه پدر و مادرش قرار گرفته است، یک قفل پیدا کند. اسکار بدون هیچ علت موجهی فکر می‌کند که این کلید راهی برای درک چگونگی مرگ پدرش، جواهرسازی به نام تامس شل (هنکس) که در واقعه ۱۱ سپتامبر در برج‌های دوقلو گرفتار شده بود، خواهد گشود. اسکار در آن روز زودتر به خانه آمده و شش پیغام در پیغامگیر تلفن خانه‌شان یافته بود. دالدری در این صحنه چهره پسر را در حال گوش کردن نشان می‌دهد که با هراس‌آمیزتر شدن صدای ضبط‌شده پدرش، تلاش می‌کند این اطلاعات را برای خود حلاجی کند.

اریک راث فیلمنامه‌نویس، به همان شیوه احساساتی‌گرایانه‌ای که عشق و مشقت را در فیلم‌های «فارست گامپ» و «مورد کنجکاوی‌برانگیز بنجامین باتن» تصویر کرده، حساسیت رمان را حفظ کرده و اسکار را در کانون این اقتباس قرار داده است. (روایتی موازی در رمان که از نامه‌های پدربزرگ و مادربزرگ او گرفته شده و به یادآوری این می‌پردازد که بمباران شهر درسدن آلمان چگونه روابط آنها را تحت تاثیر قرار داده، از فیلم حذف شده است.) از این رو، اولین چالشی که راث پیش رو داشته، این بوده است که قصه مدرن سفر اسکار را بگیرد و تبدیل به چیزی کند که در دنیای واقعی قابل درک باشد. چون روی پاکت حاوی کلید عنوان «بلَک» به چشم می‌خورد، اسکار تصمیمی را می‌گیرد که فقط یک کودک ممکن است بگیرد اینکه با تمام نیویورکی‌هایی که نام خانوادگی آنها بلک است، صحبت کند. نقش اولین شخصی که با او صحبت می‌کند وایولا دیویس بر عهده دارد؛ بازیگری آن چنان توانا که در همان نقش بسیار کوتاه و گذرا می‌تواند از احساس همذات‌پنداری اشک به چشم تماشاگر آورد.

سایر افراد به شیوه‌ای مونتاژی نشان داده می‌شوند؛ چهره‌هایی نامشخص در اقدامی که معلوم می‌شود جست‌وجویی بیهوده است. دالدری و راث اجازه می‌دهند تماشاگران باور کنند مادر اسکار (بولاک) یا اعتنایی به پسرش ندارد یا به اندازه کافی مراقب او نیست و می‌گذارد اسکار به تنهایی در نیویورک به گشت و‌گذار بپردازد، در حالی که یک دایره زنگی تنها چیزی است که برای آرامش یافتن در مقابل همه عوامل اضطراب‌آور در دست دارد. فیلم از این دو پیش‌فرض سست به عنوان مبنایی برای دو چرخش داستانی کاتارتیک استفاده می‌کند و با تکیه بر بازیگرانی توانا در نقش‌های مکمل و ارزش تولید محض- مخصوصا فیلمبرداری شفاف و روشن کریس منگز از لوکیشن‌های نیویورک و موسیقی متن دوپهلوی آلکساندر دسپلت که به شیوه‌ای درخور، در مرز میان بازیگوشی و وقار حرکت می‌کند- سعی دارد سستی تمهیدات خود را پنهان کند. بولاک با آنکه در بیشتر مدت جست‌وجوی اسکار غایب است، تصویری محکم و تاثیرگذار از مادری می‌سازد که نمی‌تواند با پیوند خاصی که میان پسرش و شوهرش (با بازی هنکس در نقش یک ابرپدر) برقرار است، رقابت کند. مکس فن سیدو حضور پدرانه عجیبی در نقش یک چهره مرموز و بی‌کلام دارد که از او فقط با عنوان «اجاره‌دهنده» یاد می‌شود؛ شخصیتی که پسر را در جست‌وجویش همراهی می‌کند و فقط از طریق دست نوشته‌هایی ارتباط برقرار می‌کند.

حضور او بسیار پرطنین است، با آنکه زمینه و داستان گذشته او به کلی در اتاق تدوین حذف شده است. کار این بازیگران و همچنین نقش‌آفرینی معمولی و با این حال اثرگذار جفری رایت و جان گودمن، داستانی که دمدمی بودن و بلهوسی موجود در آن می‌توانست به کلی آن را نابود کند، نجات داده است. تصادفا فیلم همان مبنای «هوگو» مارتین اسکورسیزی را دارد؛ هر دو فیلم داستان پسری را می‌گویند که پدرش را از دست داده و نومیدانه در جست‌وجوی آخرین پیام اوست و به جای آن در این مسیر به خانواده‌ای دیگر می‌رسد. اما در حالی که فیلم اسکورسیزی تراژدی را به سرعت پشت سر می‌گذارد- رمان فوئر هم کمابیش چنین می‌کند و نیاز به پیش رفتن و گذشتن را مورد توجه قرار می‌دهد – دالدری این تجربه را به حد جلسات درمان گروهی از نوع «هنگام حادثه ۱۱ سپتامبر کجا بودید» تنزل می‌دهد.

«بیش از حد پرسروصدا...» با دوباره تصویر کردن آن روز سرنوشت‌ساز بیشتر شبیه به یکی از میان‌پرده‌های تلویزیونی با نورپردازی بی‌نقص و جذاب در مسابقات المپیک عمل می‌کند. اینکه هورن توانسته است به این شیوه ناتورئالیستی و بی‌ادا و اطوار نقش اسکار کم‌سن و سال را ایفا کند، کمتر اهمیتی پیدا می‌کند وقتی که همه چیز در اطراف او آنقدر عامدانه کنار هم چیده شده است تا واکنش خاصی را ‌برانگیزد. با این حال، تصویری که از حادثه ۱۱ سپتامبر ساخته شده – از جمله نماهایی از برج‌های دوقلو در حال دود کردن و سقوط تام هنکس به شیوه اسلوموشن- حتما هر کسی که فیلم را دیده باشد به واکنشی بسیار متفاوت با دیگری وا می‌دارد و برای تماشاگران جایی را باقی می‌گذارد تا از آنچه فیلمساز با این اصرار قصد داشته است آنها احساس کنند، فراتر روند.

منبع: ورایتی

پیتر دبروژ



همچنین مشاهده کنید