پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

یکی ببرد صدای این سر را


یکی ببرد صدای این سر را

هنوز که هنوز است کسی نتوانسته صدای سربریده «شعر نو» را ببرد شاید جدای از مغرضانی که از تحول «نیمای فرزانه» آگاه بودند و نخواستند واقعیت به گوش دیگران برسد, حرف همه آنها که آن جملات دیگرگونه و آن نگاه را درنمی یافتند همین بوده است

● درباره مجموعه نیم غبار دلخوشی سروده محمدهاشم اکبریانی

هنوز که هنوز است کسی نتوانسته صدای سربریده «شعر نو» را ببرد. شاید جدای از مغرضانی که از تحول «نیمای فرزانه» آگاه بودند و نخواستند واقعیت به گوش دیگران برسد، حرف همه آنها که آن جملات دیگرگونه و آن نگاه را درنمی یافتند همین بوده است؛ «یکی ببرد صدای این سر را...» «نیما» به سر بریده یی که از تن شعر فارسی جدا شده بود می مانست. اما پس از این سال ها و آمد و رفت فرزندان خلف و ناخلف این قضاوت درباره تحول او عادلانه تر است و برخلاف شعر سخت او آسان است که فرق او و مثلاً «تندرکیا» را دریابیم.

«یکی ببرد صدای این سر را

افتاده آن جا هی زر می زند؛

من تنم را می خواهم»

این بریده یی از یک شعر «محمدهاشم اکبریانی» از دومین مجموعه این شاعر به نام «نیم غبار دلخوشی» است. «اکبریانی» که این مجموعه را با فاصله یی سه ساله از کتاب اولش منتشر کرده است به خوبی تغییر زاویه دید خود را به نمایش گذاشته است. اما چون با کتاب شعری که تیراژش یک هزار نسخه است (و این شمارگان شامل اکثر مجموعه های شعر این دیار می شود) نمی شود از همه هفتاد میلیون ایرانی یا از چند میلیون کتابخوان این کشور انتظار داشت که کتاب شاعر را خوانده باشند.

بسیاری از وجود چنین شاعری آگاهی ندارند و این درد مشترک جوانانی است که با استعدادهای گوناگون در عرصه ادبیات ایران دچار سرخوردگی می شوند. نه، اما این تعبیر شامل حال «اکبریانی» نمی شود، چرا که او در این کتاب نشان داد امیدوارانه شعر را دنبال می کند و دلش برای آن می تپد. اگرچه در بهترین شعرهایش هم نگاهی امیدوارانه به پیرامونش ندارد؛

«پایه های این میز را ببرید

وقتی زندگی بی پایه است

چرا نوشتنم

روی بی پایه ها نباشد؟»

«اکبریانی» با فلسفه یی درگیر است که دغدغه بسیاری از جوانان و میانسالان ماست اما فرق او با دیگران این است که او می تواند اینگونه بنویسد؛

«راست می گویند

زمان که بگذرد

خیلی از مسائل حل می شود

زمان در گذر خود

حتی عمر را حل می کند»

سراینده نیم غبار دلخوشی شاعری است مدرن و نوگرایی در او نهادینه شده است، به عنوان انسانی که جهان اکنون را در خود حل کرده است - با دغدغه هایش به خیابان می زند و به خانه بازمی گردد. او نمی تواند «ناصرخسرو» باشد زیرا به این اعتقاد دارد که هزاران کیلومتر را می شود با هواپیما در چند ساعت طی کرد و تقریباً اتفاقی در این فاصله نمی افتد که نیازی به سفرنامه نویسی باشد و نمی شود مثلاً در شیراز قرن بیست و یکم «سعدی» شد؛

«از من سفرنامه می خواهید

جایی نرفته ام

از این آشپزخانه به آن یکی رفتن

برای پختن آشی

که از پیش بارش گذاشته بودند

دیگر سفرنامه نمی خواهد

اما اگر طاق نمی آورید

از آب بپرسید

سرنوشتش روزگار من است

در جوی که افتاد

می رود و هیچ به پشت نگاه نمی کند

البته این حرف از قدیمی هاست

من همیشه سر به عقب دارم

که شاید بازی های پنج شش ساله ام را

بگیرم و بیاورم اینجا»

او در نوستالژی هایش هم از مناسبات دنیای دیگرگون شده می گوید. جهان شاعر پر شده از ابزاری مثل کامپیوتر و ماشین و چنان با آنها راحت است که فلسفه وجودی شان را همچون آدامس می جود و به دیوار آسمان خراش تکیه می دهد و به آسمان آلوده تهران لبخند می زند. او حتی با فجایع هم با کمک شعرش کنار می آید.شاعر «نیم غبار دلخوشی» هنوز به تلاش می اندیشد تا «طرحی نو دراندازد»:

«بیل و کلنگ برمی دارم

آنقدر هوا را می کنم

تا به خورشید برسم...»

اگرچه در بعضی از کارها، ناگهان رها شدن شاعر در حوادث، نوشته هایش را از شعریت دور می کند اما آنقدر تجربه با او همراه است که آن را جمع وجور کند و به شعر بازگردد. می شود اینگونه گفت که با کمی وسواس، جملاتی از این دست که در زیر می آید درخشان تر به چشم می آمدند؛ «کنار خواب دراز می کشیم»، «که خواب، آدم را دور بریزد»، «یک هندوانه باشد»، «فاصله / همیشه دلخوش به نرسیدن است» و...

«اکبریانی» مجموعه یی درخور اعتنا دارد که از مناظر گونه گون آن می شود سخن گفت و امیدوارم در آینده با استفاده بهتر از ایجاز با شعرهای نیکوتری ما را میهمان کند و ما را با زوایای روشن و تار جهانش بیشتر آشنا کند.

علی محمد مسیحا



همچنین مشاهده کنید