پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

تئاتر,انگیزه ها و چالشها


تئاتر,انگیزه ها و چالشها

توجه کنید اگر معتقدیم که هنر نمایش هنر انسان سازی و آشنا کردن انسان با تواناییهای خود و تمرین این تواناییها و تمرین همدلی و مشق آزادی و عدالت و پیشگیری و درمان بهداشت روانی است, باید در اشاعة آن و کشاندن آن به همة مهد کودکها, مدرسه ها, کتابخانه ها, دانشگاهها, شهر و روستاها بکوشیم

مبحث این نوشته به دو بخش تقسیم می‌شود: در بخش اول به بیان نمونه‌هایی از انگیزه در کار تئاتر می‌پردازم و در بخش دوم هم به بعضی از چالشهای پیش رو اشاره‌های گذرایی می‌کنم. عجالتاً پیام روز جهانی تئاتر:

کمک!

تئاتر، به یاری‌ام بیا!

خفته‌ام، بیدارم کن

در تاریکی گم شده‌ام، حداقل به سوی شمعی هدایتم کن

تنبلم، بر تنبلی خود شرمسارم کن

خسته‌ام، برانگیزانم

بی‌اعتنایم، به خودم آور

بی‌اعتنا مانده‌ام، به ضربتی هشیارم کن

هراسانم، جرئتم ببخش

نادانم، یادم بده

هیولایم، انسانم کن

متظاهرم، از خنده خفه‌ام کن

خودپسندم، متواضعم گردان

ابلهم، دیگرگونم کن

رذلم، به عقوبتم دست بگشا

سلطه‌گر و بی‌رحمم، با من بستیز

عبوس و گرفته‌ام، دستاویز خنده‌ام کن

پستم، بلندم کن

بریده از رؤیایم، نامی از ج‍ُبن و بلاهت بر من بگذار

فراموش کرده‌ام، حافظه‌ام را به صورتم پرتاب کن

احساس می‌کنم پیر و پژمرده‌ام، کودک درونم را به جست و خیز وادار!

سنگین شده‌ام، برایم شادی بیاور

کر شده‌ام، درد را چون توفانی در گوشم فریاد کن

سرآسیمه‌ام، خرد را در جانم برانگیزان

ضعیفم، آتش دوستی را برپا کن

کورم، همة روشنیهای جهان را فراخوان

در محاصرة زشتی‌ام، زیبایی قهرمان را برسان

به چنگ نفرت گرفتارم، از همة نیروهای عشق عنان بردار!

پس نمونة اول آرین منوشکین است. یعنی کسی که چنین به زیبایی همة کارکردهای تئاتر را در این چند خطی که خواندم، فشرده و چکیدة‌، چون دارو در گوشهای جان ما می‌ریزد.

منوشکین تحصیل‌کردة سوربن فرانسه است. چهل و چند سال پیش دانشگاه را رها کرد و به سفر خاور دور رفت و در آنجا با تئاتر آسیا آشنا شد که تأثیر زیادی بر کار او داشت. او زائر و جست‌وجوگر تئاتر بود و هند، چین و ژاپن را والدین تئاتری خود می‌داند. در مصاحبه‌ای می‌گوید: «ما از تئاترهای سنتی (متعلق به هر کجا که باشند) الهام می‌گیریم. مثلاً آسیا خیلی مهم است. هر شکل سنتی روایت، هر گونه بازیگری منطقی از چیزی بسیار عمیق، بسیار مذهبی، بسیار روش‌مند و بسیار تئاتری پدید می‌آید. آنها منابع اطلاعات و آموزش هستند، این است که ما می‌خواهیم سنتها را پیگیری کنیم. آنها به اندازة آثار شکسپیر و اشیل برای ما مهم هستند.»

منوشکین در سال ۱۹۶۲ گروهی دانشجویی را دور هم جمع کرد که خود یکی از بنیانگزاران آن بود و تئاتر «سولی» را درست کرد. بیش از چهل سال کار مداوم که با انگها و چالشهای بی‌شماری همراه بود، از او اسطوره‌ای ساخت که دیگر نمی‌توان آن را نادیده گرفت. نام او در شمار بزرگ‌ترین و جست‌وجوگرترین کارگردانان تئاتر جهان ثبت شد و از او برای ارسال پیام روز جهانی تئاتر دعوت کردند. من در این فرصت اندک به چند تا از ویژگیهای کار این بانوی هنرمند که با همراهی دوستان یکدل و یک‌رنگش ـ من نام آنها را کیمیاکاران صحنه می‌گذارم ـ توانست سالها با مشکلات فردی، گروهی، اجتماعی، هنری و سیاسی دست و پنجه نرم کند و سرافراز از آزمون دشوار آتش هستی به سلامت بگذرد و مسیری را بگشاید، اشاره می‌کنم.

● مراحل طولانی خلاقیت:

کار تئاتر برای منوشکین فرآیندی دشوار و البته لذت‌بخش بود. خودش می‌گوید: «کار ما زیاد است، پرمخاطره است و آن‌قدرها هم به ما نمی‌پردازند.» حداقل وقتی را که صرف تمرین یک نمایش کرده، چهار ماه است. البته شده که بیست ماه هم روی نمایشنامه‌ای کار کرده است. تصور می‌کنید که یک گروه تئاتر که لابد مشکلات انسانهای شهرنشین مدرن را هم کم و زیاد دارد، در مدت بیست ماه تمرین چه کار می‌کند؟ چه انگیزه‌ای می‌تواند گروهی را به مدت بیست ماه به کار هر روزه تکراری تمرین نمایشی واحد وا دارد؟

پاسخ این سؤال بسیار ساده است: عشق به خلاقیت و تجربه لحظات پربار. باید گروهی بتوانند دور هم جمع شوند، یکدل باشند، عاشق هم باشند، عاشق کار باشند، توانایی آفرینش داشته باشند، از مراحل گذشته باشند و به جامعه‌ای آرمانی ـ در الگویی کوچک ـ رسیده باشند، تا بتوانند بیست سال هر روز سرمشقی تکراری را خطوطی بدیع بینگارند که هر یک مهر خلاقیت روزانه داشته باشند.

یک جامعه آرمانی کوچک: «همه ما مثل مهندس و کارگری که هر یک باید در همه قسمتهای کارخانه کارآموزی کنند، آموزش می‌بینیم.»

هنرمندان همه رشته‌های هنری دو دسته‌اند: دستة اول که همیشه معدودند کسانی هستند که با تلاش و آفرینش و فداکاری عاشقانه راه می‌گشایند و دستة دوم که بسیارند، رهروانی هستند که از آن راهها می‌روند. ارزش هر دو دسته البته به جای خود محفوظ است. منوشکین از راهگشایان است. گروه تئاتر او از حدود بیست ملیت مختلف تشکیل شده است و نحوه کار او الگویی است که همواره از طریق اعضای گروه به حداقل بیست ملت مختلف منتقل می‌شود و این یعنی انداختن سنگ به برکه آرام و ایجاد موجی که با شمارش معمولی قابل محاسبه نیست. چه باک اگر تعداد اجراها متناسب با زمان تمرین نباشد. خود او در بیان نحوة کار خود می‌گوید: «ما ترجیح می‌دهیم یک یا دو روز اجرا داشته باشیم، سپس یک ماه آن را متوقف و فکر کنیم، دوباره بازی کنیم و فرا بگیریم.»

● ایجاد جامعة آرمانی

انگیزة دیگر منوشکین در رو آوردن به کار تئاتر است. هنرمند نمی‌تواند ه‍ُره‍ُری‌مذهب و باری به هر جهت باشد. در مورد منوشکین پای‌بندی به اصول اخلاق‌ِ جمعی‌ِ جامعه‌گرایانه در هنر و کار تئاتر او کاملاً متجل‍ّی است. می‌گوید: «فقط چشم‌انتظار عدالت و پیشرفت و آزادی هستیم» و در دفاع از کار خود و گروهش که همواره در معرض اتهام و برچسبهای مغرضانه بوده‌اند، صراحتاً می‌گوید: «هرگز از هیچ جزمی پیروی نکرده‌ایم.»

▪ علاقه به سنتهای متعدد آیینی و شکلهای مردم‌پسند کارناوالی نیز چیزی است که نحوة کار او را شکل می‌دهد. در استفاده از آیینهای دیگران نه تنها تعصب ندارد، بلکه حتی می‌داند که این کار به غنای دید و ذهن او هم کمک می‌کند. کار او گروهی است، به این معنا که هر کس باید از همان فرهنگهای مثلاً بیست‌گانه ـ بیاورد و به کار بیفزاید.

▪ اعتقاد به نمایش تاریخی نیز چیزی است که نوع کار او را معین می‌کند. حالا او می‌داند که از خودش و کارش چه انتظاری دارد. نمایش تاریخی مورد نظر او از آن کارهایی نیست که دکور و لباس سنگین شکوهمند دارند و فرمانروایان در آنها مثل عروسکهای کوکی راه می‌روند و مطنطن حرف می‌زنند و تظاهر و تصنع از سر و رویشان می‌ریزد. «ما هرگز لویی شانزدهم را نشان نخواهیم داد، اما تماشاگر لویی شانزده را آن‌چنان که یک تاجر دوره‌گرد او را دیده و شناخته خواهد دید.» نه تئاتر از «هوی‍ّت» جداست و نه «هوی‍ّت» از «تاریخ».

▪ صداقت از واژگان اساسی دیگر انگیزه‌ها و برنامه‌های منوشکین است. این چیزی است که همة پیشگامان عرصة نمایش جهان در قرن گذشته از استانیسلاوسکی آموختند. منوشکین صراحتاً به این نکته اشاره می‌کند: «هر کس هر چه می‌خواهد بگوید، کارهای استانیسلاوسکی طبیعت‌گرایی نیست. اگر آنها را به دقت بخوانید می‌بینید که او می‌داند چه می‌گوید. چیزی را نمی‌گوید که توی دهنش گذاشته باشند... آنچه او می‌گوید این است که باید صادق باشید. همیشه همین را می‌گوید: باید راست باشد. نمی‌گوید: باید واقعی باشد که چیزی کاملاً متفاوت است.»

در ابراز صداقت در کار فقط حرفش را نمی‌زند، مهم‌تر از آن عمل صادقانه است. وقتی در سال ۱۹۶۷ از اجرای نمایشنامه «کمون پاریس» صرف نظر کرد، در بیان علتها از جمله گفت: «آموزش سیاسی من و بازیگران و تمامی گروه ناکافی بود. ترس از این می‌رفت که فقط به ارائه تاریخچه سنگینی از کمون، دل خوش داریم و به «خطر عرضه نمایش نه چندان صادق» اشاره می‌کند.

در مورد نمایشهای تبلیغاتی هم معیار «صداقت» را رعایت می‌کند. «ما ترجیح می‌دهیم که نمایشی که یک تولید گروهی است، همان‌گونه باشد که گروه می‌خواهد، نه آنچه که نظام تولید در انتظار آن است.» او که در زمینة مفاهیم سوسیالیستی بالیده است صراحتاً اعلام می‌کند: «نمایشهایی که چپ فکر می‌کنند و در وضعیت ساخت یک سامانه (سیستم) تولید می‌شوند، نفرت مرا برمی‌انگیزند.»

در باب نمونه نخست یعنی منوشکین بسنده و خلاصه کنم که شناخت درست هنر تئاتر به عنوان ابزاری که در وضعیت تاریکی، جهل، هراس، بلاهت، رذالت، ریا، فراموشی، اندوه، ناتوانی، نفرت و محاصرة زشتیها می‌تواند به یاری انسان بیاید، کودک درونش را زنده کند و پای طربش را بگشاید، انگیزه مهم او در ورود به ورطة دشوار کار تئاتر است و همراه با آن مراحل طولانی خلاقیت، ایجاد جامعه آرمانی، علاقه به فرهنگ و مردم، اعتقاد به نمایش تاریخی و سرانجام صداقت از جمله دیگر انگیزه‌های او هستند.

نمونه دوم را از فرهنگ خودمان نشان می‌دهم. آنچه در اینجا مورد نظر من است عنصر انگیزه است و من صرفاً از این دیدگاه این نمونه را مطرح می‌کنم.

در حول و حوش سلطنت احمدشاه قاجار جوان خوش‌فکر و جست‌وجوگری به نام عبدالحسین صنعتی در تهران با هنر تئاتر به شیوة اروپایی آشنا می‌شود و از همان جا به فکر نوشتن نمایشنامه می‌افتد. عبدالحسین پسر علی‌اکبر صنعتی است که خود از بزرگان نیک‌اندیش کرمانی است و در زمان قاجار در جست‌وجوی حقیقت با چند تن از دوستانش به هندوستان و اسلامبول رفت، با سید جمال‌ اسدآبادی و میرزا آقاخان کرمانی و دیگران ملاقات کرد و پس از بازگشت به وطن منشأ خیر فراوان بود که هنوز هم آثار آن در کرمان آشکار است.

عبدالحسین به همان ترتیبی که گفتم نمایشنامه‌ای به نام «مفت‌خور الشعرا و لک‌ْ پلک‌ُ الملک» نوشت. یکی شاعر مداحی است که فعلاً با انقلاب مشروطه بازار مدح و تمل‍ّق و چاپلوسی‌اش کساد شده و دیگری از حک‍ّامی است که در زمان زمامداری، بار خودش را بسته و فعلاً به همان دلیل، خانه‌نشین شده است. نمایش البته در مرز انتقاد سیاسی یا اجتماعی می‌ایستد و بعضی از عادتهای ناپسند را هم به باد انتقاد می‌گیرد. در بازگشت به کرمان، عبدالحسین تصمیم به اجرای نمایشنامة خود می‌گیرد. معلوم است که راه دشوار و ناهمواری پیش روی اوست. اول اینکه کجا اجرا کند؟ نه تماشاخانه‌ای هست و نه کسی تا کنون نام تئاتر را شنیده است.

دوم اینکه چه کسانی نقش بازی کنند؟ کسی از این کار هم اطلاع ندارد. می‌خواهد برای انتقال معلومات خود کلاس بگذارد و بازیگر تربیت کند، کسی استقبال نمی‌کند. هیچ‌کس حاضر نیست یک قدم بردارد، باید فضای آن روزگار را به‌خصوص در شهر دورافتاده و ویرانی مثل کرمان تصور کنید، تا بفهمید انگیزه چقدر باید در این جوان قوی باشد که از پا ننشیند. کرمان شاید در زمان قاجاریه تنها شهری است که مشمول کینة شتری و شدید سرسلسلة این سلسله شوم قرار گرفت و به معنای واقعی ویران شد. شهری که آن‌همه مظهر مقاومت و رشادت بود، پس از محاصره و حملة این امرد (اخته) خونخوار تبدیل به بیغوله‌ای شد که جز کور و گدا کسی در آن نماند. هر چه توانست کشت، آتش زد، کور کرد، تبعید کرد و رفت تا بقایای سوخته آن را هم به مزایده به شاهزادگان جنایتکار سلسله خود واگذار کند.

عبدالحسین اما عزم خود را جزم کرد. او به‌خوبی تئاتر اروپایی را شناخته بود و با متفکران این رشته مراوده داشت و دنبال داروی دردها گشت.

او می‌خواست تئاتر را برای مداوای همة دردهایی که منوشکین در پیامش نام برد، به معرض تماشای همشهریان خود بگذارد. پس از پا نمی‌افتد. برای بازی به سراغ تعزیه‌خوانها می‌رود و آنها را به قول خودش از گوشه و کنار قهوه‌خانه‌ها پیدا و به خانه خود دعوت می‌کند. پس از پذیرایی معمول از چنین افرادی موضوع تئاتر را با آنها در میان می‌گذارد. تعزیه‌خوانها البته سوادی ندارند، «فقط شمرخوان سواد مختصری داشت.» راه حلی که خود آنها پیشنهاد می‌کنند این است که او بخواند و آنها حفظ کنند که همین کار را می‌کنند و به هر حال کار آماده می‌شود.

گام دوم یافتن جایی برای اجراست. آن را هم با قهوه‌خانه «نبی خان» در انتهای تیمچه‌ای در بازار هماهنگ می‌کند. به او می‌گوید که در تهران تئاترها شبی سیصد، چهارصد تومان (در زمان احمدشاه!) درآمد دارند و به هر حال او را راضی به همکاری می‌کند.

بعد خودش آگهی می‌نویسد و آگهیها را بر در و دیوار کوچه و بازار می‌چسباند. بلیت را هم برای چاپ به چاپخانه سنگی می‌دهد. لباسهای پدرش را هم از خانه می‌برد تا بازیگران بر تن کنند. برای موسیقی هم با گروه موزیک دولتی هماهنگ می‌کند که در قبال هر اجرا پنج تومان، برایش بنوازند.

در روز موعود با گروه موزیک از پارک حکومتی راه می‌افتد و به آنها می‌گوید که در طول راه هم طبل و شیپور و سنج بزنند. جمعیت زیادی همراه آنها به بازار و به درون تیمچه می‌روند. پرده هم درست کرده و خلاصه برای مردم بهت‌زده‌ای که تا آن روز تئاتر ندیده بودند، نمایش را به خوبی و خوشی اجرا می‌کند. خود او این‌طور می‌گوید: «برای مردمی که پدردر پدر و جد اندر جد درد و محنت کشیده و به جز از گریه و زاری کردن در عالم چیزی نفهمیده بودند، این نمایش شگفت‌آور بود و من یقین داشتم که بعد از آن دیگران هم به فکر این کار و تأسیس تماشاخانه خواهند افتاد.»

بعد از این اجرا چهار پایه‌ای می‌گذارد و برای مردم دربارة اهمیت نمایش‌خانه و تئاتر به عنوان کلاس «تنویر افکار» سخنرانی می‌کند. مردم هم، کف می‌زنند و کار تمام می‌شود.

من بقیة ماجرا را هم خواهم گفت، اما فکر کنید جوانی به سن و سال شما و با این‌همه عشق و انگیزه در محیطی آن‌چنان س‍ِت‍َرون چطور توانست هم درد را و هم درمان را به‌درستی بشناسد و از آن مهم‌تر خودش آستین بالا بزند. اینکه گفتم راههایی نرفته، اینهاست. این ارزش دارد. البته آقایان وظیفه دارند که سالن هم بسازند، باید بسازند. وظیفه دارند اعتبار هم تخصیص بدهند.

باید بدهند و ما برای اینکه آنها وظیفة خود را انجام دهند، از کسی نه من‍ّتی می‌کشیم و نه چاپلوسی می‌کنیم. وظیفه دارند. خودشان می‌دانند و وجدان خودشان. خودشان می‌دانند و وجدان جمعی جامعه‌شان. خودشان می‌دانند و خدای خودشان. باید وسایل آموزش را فراهم کنند. باید محیط اجرا را فراهم کنند و از آن هم مهم‌تر اگر نمی‌دانند و نمی‌شناسند، خودشان هم وظیفه دارند که بخوانند و بدانند و ببینند و بشناسند. طوری نباشد که تئاتر را از نمونه‌های پلیدش بشناسند، هنرمندان را از نمونه‌های فاسد، طمع‌کار، فرصت‌طلب، چاپلوس و شیادش بشناسند و بعد با هنر و هنرمندان مخالفت کنند. همة اینها درست، اما خود ما چی؟ تا کی باید بنشینیم تا دیگران برای ما انگیزه درست کنند؛ در «صنعتی»ها، «نوشین»ها و کهکشانی از هنرمندان پاکدل و پاک‌سرشت ما چه کسی انگیزه درست کرد؟ جز این است که خودشان؟ چو می‌بینی که نابینا و چاه است / اگر خاموش بنشینی گناه است.

من البته آن‌قدرها هم خوش‌خیال نیستم و می‌دانم که صرف داشتن انگیزه کافی نیست، و می‌دانم که انگیزه‌های فردی در محیطهای انگیزه‌سوز شعلة کبریتی است که اندکی بعد خاموش می‌شود. من می‌دانم که اگر جامعه‌ای احساس نیاز نکند، همة این کوششها همچنان نافرجام خواهد ماند و من می‌دانم ـ این را ذر‌ّه به ذر‌ّه احساس کرده‌ام ـ که قهرمانیها و فداکاریهای فردی آن‌قدرها جواب نمی‌دهند. برشت می‌گوید: «بدبخت ملتی که احتیاج به قهرمان داشته باشد.» اما این حقیقت مانع از تعهد تک‌تک ما نمی‌شود. ما به هر حال در جایی قرار گرفته‌ایم که مسئولیم. ما می‌پریم، بقیه‌اش از عهده ما خارج است و بر دیگران است که تا چه حد فضا و گسترة پریدن را مهیا کنند.

برگردم و ماجرای «صنعتی» را تمام کنم که البته به بعد از «پریدن» مربوط است. او «پرید»، اما در چه آسمانی؟ حالا اجرا تمام شده، موزیک‌چیها و تعزیه‌خوانها منتظر دستمزدند و معلوم می‌شود که جز یک نفر ارمنی خوش‌حساب که بلیتی خریده، بقیه به فشار وارد قهوه‌خانه شده‌اند و تئاتر فقط یک تومان عایدی داشته است! لباسهای پدرش را فراموش می‌کند. «دو پا داشتم، دو تای دیگر هم قرض کردم.» خسته و مانده به خانه می‌رود و از فرط خستگی بی‌هوش می‌شود.

صبح زود روز بعد فر‌ّاشی به در خانه می‌آید، او را جلب، و «مثل گوسفندی» جلو می‌اندازد و به طرف ارگ حکومتی می‌برد. در حوض حیاط ترکه‌های انار آماده است.

او فلک را می‌بیند و بعد شازده ـ حاکم ـ را که: «این بازیها چی بود که درآوردی؟» معلوم است که بزرگان شکایت کرده‌اند که به مقدسات اهانت شده! پایان ماجرا معلوم است. از او التزام می‌گیرند که دیگر «مرتکب خلاف نوشتن نمایشنامه» نشود و آن‌ همه انگیزه و عشق برای «تنویز افکار» و رواج «کریتیک» بر باد می‌رود. می‌گوید ضعفهای فنی نمایشنامه را فهمیده بودم و می‌توانستم کار بعدی را قوی‌تر بنویسم. البته نمی‌توانست ننویسد و به نوشتن رمان رو آورد و یکی از رمان‌نویسان بزرگ عصر خود شد. انگیزه را نمی‌شود کشت.

و اما چالش پیش رو! من سعی می‌کنم این بخش را خیلی خلاصه کنم: یکی از چالشهایی که ما همیشه با آن روبه‌رو هستیم آموزش است، چه در سطح دست‌اندرکاران و چه در سطح تماشاگران. در روزگار پریشان‌حالی و ناتمرکزی ما متأسفانه با بریدن نیروهای بالقوه تئاتر و پراکندگی ذهنی اغلب دست‌اندرکاران و تخریب بی‌وقفة ذائقة تماشاگران روبه‌رو هستیم. تلویزیون الگوهای نادرست را اشاعه می‌دهد. بسیاری از مسئولان شهری به وظایف خود آشنا نیستند. به‌رغم زحمتی که می‌کشند، متأسفانه عامل فرهنگ را نادیده می‌گیرند. پارکهای زیبا می‌سازند ولی با اقدامات نابخردانه آنها را به جولانگاه بی‌فرهنگی تبدیل می‌کنند. نتیجة نگرش اقتصادی به مسائل فرهنگی این است که به جای افزودن به فضاهای فرهنگی مثل کتابخانه و نمایشگاه و تالارهای نمایش به قلیان‌کش‌خانه‌ها و امثال آنها می‌افزایند و ولنگاری و بی‌فرهنگی را هر چه بیشتر رواج می‌دهند. چالش پیش روی ما متأسفانه آموزش فرهنگی به کسانی هم هست که خود متصدی این‌گونه امورند. مبارزه با کژفهمیهای فرهنگی و تلاش برای ارتقای سلیقة افراد کار کسانی است که خود از این ورطه رخت بیرون کشیده باشند. پس چالش بزرگ‌تر ما تلاش برای خودسازی و ارتقاء توان ذهنی و فنی خویش است. پذیرفتنی نیست که هنرمند تئاتر کتاب نخواند، تمرین نکند، به بطالت بگذراند و جای تمرین را با پاتوق و وعده‌گاه، اشتباه بگیرد. هنرمندان باید مجسمة پرهیزگاری و دانایی باشند تا بتوانند چنان جایگاهی پیدا کنند. صحنه جای مقدسی است. باید با پاکیزگی و به دور از هر گونه آلودگی، پای بر آن نهاد. کمیت اهمیتی ندارد کیفیت مهم است. «یکی مرد جنگی به از صد هزار.»

چالش دیگر بزنگاه مالی است که دشوار و مردافکن است.

ای بسا شیرانی که احتیاج آنها را روب‍َه‌مزاج کرد. تئاتر ما عجالتاً چشم‌انداز حرفه‌ای ندارد، اما توانایی نیمه حرفه‌ای شدن را دارد. این روزها بحث «اسپانسر» یا حامی مطرح است. بزرگ‌ترین اسپانسر خود تئاتر و مردم هستند. البته مردم تا چیزی با جان آنها رابطه پیدا نکند و ضرورت نداشته باشد به سوی آن اقبال نمی‌کنند. اما شاید بسیاری از جوانان امروز ما ندانند که در صدر مشروطه، تئاتر ما بیمارستان می‌ساخت، به ساختن مدرسه کمک می‌کرد و به روزنامه‌ها کمک مالی می‌کرد.

در اسناد تئاتر آمده است که روزی کارگردانی را به پاسگاه خواستند. او گمان می‌کرد که چه شده او را خواسته‌اند. بعد رئیس پاسگاه می‌گوید شما که به همه کمک می‌کنید، به پاسگاه ما هم کمک کنید! این عزت تئاتر بوده که صرفاً متکی به مردم و کار خود بوده است و امرورز همه‌اش حرف از نداشتن است. بسیار خوب، دولتها و شهرداریها هم از پول مردم می‌دهند. ولی نکته این است که این کمکها بی‌هیچ منتی و توقعی و به عنوان ادای وظیفه صورت بگیرد و هیچ‌گونه چاپلوسی و مداهنه‌ای و خدای‌نکرده تحقیری صورت نگیرد. عزت هنر و هنرمند اجل‌ّ از این حرفهاست.

چالش دیگر ما برقراری ارتباط مؤثر است. افزایش انتشارات اعم از کتاب و مقاله و نشریه و بولتن وظیفة فوری همة ماست. اینها ابزار کار ماست. کسانی که اشتباهاً به این عرصه وارد شده‌اند تا دیر نشده و عمر خود را بیهوده بر سر کاری نگذاشته‌اند که ربطی به آنها ندارد، به کار دیگری بپردازند. من امروز هشدار می‌دهم که این افراد سی سال دیگر با دلی پرحسرت و آهی سرد غم عمر از دست رفته را که بر سر تئاتر گذاشته‌اند، نخورند. تئاتر همان قدر که از ما می‌گیرد، باید به ما بدهد وگرنه آب در هاون می‌کوبیم. کار بسیار جد‌ّی است. «ای همراهان دانایی رنج است.» ما خود برگزیده‌ایم که رنج ببریم. رنج تئاتری بودن، وقت و عمر و سرمایه گذاشتن، رنج انگ شهرستانی خوردن، مطرح نبودن، شهرت نداشتن، ستاره نبودن و هزار محرومیت و تحقیر را تحمل کردن و جان خود را در تیر گذاشتن و سیاوش‌وار از آتش گذشتن. این چگونه «زیستنی» است که خود انتخاب کرده‌ایم و بر سر پیمانی که بسته‌ایم می‌مانیم و می‌کوشیم تا بر امنیت فرهنگی محیط بیفزاییم و ایران را برای نسلهای بعد جای آسایش بیشتری بگردانیم. در این مسیر چالش بزرگ دیگر ما کارآفرینی است.

توجه کنید! اگر معتقدیم که هنر نمایش هنر انسان‌سازی و آشنا کردن انسان با تواناییهای خود و تمرین این تواناییها و تمرین همدلی و مشق آزادی و عدالت و پیشگیری و درمان بهداشت روانی است، باید در اشاعة آن و کشاندن آن به همة مهد کودکها، مدرسه‌ها، کتابخانه‌ها، دانشگاهها،‌ شهر و روستاها بکوشیم. این چالش عمدة ده سال آینده ماست. هم‌اکنون خوشبختانه متصدیان مهد کودکها در این مورد درک درستی دارند. شاید ضعف فنی باشد، اما می‌دانند که نمایش خلّاق و بازی چه اهمیتی دارد.

جلب اعتماد مهد کودکها و پرورشگاهها و کتابخانه‌های کودک حوزة وسیعی برای فعالیت مربیان تئاتر است. البته مربیانی پاکیزه‌خو و عاشق کار و دوست بچه‌ها. حوزة دیگر که متأسفانه بسیار از آن غفلت شده حوزة آموزش و پرورش است. باید تلاش کنیم که ضمن آموزش به مربیان پرورشی مدارس زمینة کار را برای مربیان تئاتر در مدارس نیز بگشاییم. متقاعد کردن مسئولان آموزش و پرورش و تفهیم درست مطلب به آنها اولویت اساسی است. قطعاً این قشر شریف وقتی بدانند که جامعه را از چه ابزار کارآمدی محروم کرده‌اند، لحظه‌ای در جبران مافات تأمل نخواهند کرد.

باید به آنها گفت که نمایش صرفاً اجرا و مسابقه نیست که تا کنون بوده و شناخته‌اند، باید به آنها گفت که نمایش ابزاری است که باید در برنامة درسی همة کلاسها گنجانده شود و همه حداقل هفته‌ای دو ساعت در کلاس نمایش تمرین بیان، بدن، تخیل، تمرکز و بداهه‌سازی کنند. باید به آنها گفت که شناخت هنر نمایش و بازیگر بالقوه بودن حق هر دانش‌آموز است. من تردید ندارم و تجربه‌ام این را به من ثابت کرده که اگر با کار درست و جلب اعتماد و صداقت و پاکی مسئله درست تفهیم شود، همة مربیان مدارس و همة مدیران و آموزگاران شریف خود بانی این امر خیر خواهند شد. همان طور که در صدر مشروطه شدند. در آن روزگار تئاتریهای ما رؤسای فرهنگ و مدیران مدرسه‌ها و دبیران و آموزگاران بودند. با این کار ـ یعنی گسترش بنیادین هنر نمایش ـ بازار کار فراهم می‌شود، بازیگر و تماشاگر بالقوه تربیت می‌شود. مطالعه گسترش می‌یابد و هنر اشاعه پیدا می‌کند و چیزی را که امروز ناآگاهانه جامعه از آن محروم است، در سالهای آینده به آن برخواهد گشت. نگران اجرا هم نباشید.

چیزی که ضرورت آن احساس نشود، نبودنش به از بودن باطل است. مطمئناً تالارهای آینده پر از تماشاگرانی خواهد بود که برای تماشای تئاتر تربیت شده‌اند. پس اگر مرد میدان هستید، کمربندها را ببندید وگرنه این قافله تا به حشر لنگ است.

یدالله آقا عباسی

توضیح:

متن پیام روز جهانی تئاتر از انگلیسی ترجمه شده و نقل قولهای مربوط به منوشکین از این دو منبع اخذ شده است:

۱ـ گفت‌وگو با آرمن منوشکین، ترجمة ماندانا بنی‌اعتماد (صحنة تئاتر، ۱۳۶۰) ۲ـ گفت‌وگو با آرین منوشکین، ترجمة یدالله آقاعباسی (کارگردانها از تئاتر می‌گویند، ۱۳۸۰)



همچنین مشاهده کنید