پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

آن که رفت, آن که ماند, آن که آمد


آن که رفت, آن که ماند, آن که آمد

بر من روشن نیست که چرا از دیرباز ما این عبارت ذاتاً نارسا را در زبان فارسی به «فرار مغزها» ترجمه کرده ایم و از این برگردان خود دست بردار نیستیم لابد می خواهیم تلویحاً بگوییم که این جریانِ رودخانه ی سرمایه های انسانی را از ارتفاع پست فقرا به بالادست اغنیا نمی پسندیم و دوست تر می داریم که علمای ممالک پردرآمد به مدد ضعفا بیایند و حالا که نمی آیند, حداقل خبرگان و باسوادان کشورهای کم درآمد الی الابد در سرزمین مادری شان بمانند و خانه خودشان را آباد کنند, نه آن که باغچه غریبه ها را بیل بزنند

● قانون اعزام دانشجو به خارج هشتاد ساله شد

این یادداشت ناچیز را، به دلیلی که خودشان می‌دانند و خودم، پیشکش می‌کنم به محضر معلمی عزیز و سخن‌شناس و نیک‌اندیش، جناب آقای دکتر فرشاد روشن‌ضمیر، استاد گروه فارماکولوژی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی.

مهرماه سال ۱۳۴۶ است و چیزی به برگزاری مراسم تاجگذاری محمدرضا پهلوی نمانده. شادروان دکتر لطفعلی صورتگر، استاد ادبیات دانشگاه تهران، نوبت صبحگاهی تدریس شاهنامه فردوسی را برای دانشجویان مقطع دکترا به پایان رسانده و اینک در اتاق کار خود نشسته و قصیده غرّای تاجگذاری را می‌سراید. مرحوم مهندس مهدی بازرگان، استاد و نخستین رییس دانشکده فنی دانشگاه تهران – خدا می‌داند برای بار چندم – به کیفر در افتادن با حکومت پهلوی در زندان قصر محبوس است. زنده‌یاد دکتر محمدعلی مجتهدی، دانشگاه صنعتی آریامهر آن زمان و شریف آتی را راه انداخته و حالا دارد گروه‌های تخصصی را تجهیز می‌کند تا موسسه‌ای نمونه و بی‌نقص تحویل رییس بعدی دهد.

آیا بین این سه آدمی که یکی تا مغز استخوان دلباخته رژیم موجود است، دیگری فکروذکری ندارد جز جنگیدن با همان رژیم و سومی هرگز به سیاست ‌نیاندیشیده، وجه اشتراکی می‌شود یافت؟ شاید بشود. این هر سه، از اعضای نخستین گروه یک‌صدوچند نفری دانشجویان اعزامی بودند که به سال ۱۳۰۷ و در دوره پهلوی اول و با بورس دولتی و اعتبار یک‌صدهزارتومانیِ «قانون اعزام محصل به خارجه» [۱] به فرنگ رفتند. هر سه در ایران به دنیا آمدند، در ایران زیستند، آن کردند که در دل به صلاح ایران می‌دانستند و هر سه در ایران روی در نقاب خاک کشیدند. نسلی از علم‌آموزان که با بورسیه‌های دولتی و در حد فاصل سال‌های ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۲ به اروپا رفتند و پس از بازگشت، سیمای فن و دانش را در این آب‌وخاک دگرگون کردند، تکرارناشدنی است. باقیات صالحات‌شان را در بنیادهایی که در گوشه‌وکنار این ملک بر پا‌ کرده‌اند، در کتاب‌هایی که نگاشته‌اند، در شاگردانی که پرورده‌اند و هر روز و بیش از همه جا، در حیات دانشگاهی ایران به رای‌العین می‌توان دید.

یگانگی این نسل، صرفاً در آنچه از خود بر جای گذاشتند، نیست؛ در رفتار شگفت و استثنایی‌شان هم هست. از بین ده‌ها هزار تن کسانی که در هشتاد سالِ بعد از اینان با اعتبارات دولتی به گوشه‌وکنار کره زمین رفتند، همواره درصدی از اعزام‌شدگان قرار در فرنگ را بر بازگشت به وطن ترجیح دادند و فقط این یک گروه بودند که بی‌کم‌وکاست همگی به ایران بازگشتند و سی سالی را که تا بازنشستگی راه داشتند، در کشور پدری‌شان طی کردند – گیریم که بعضی‌شان، مثل مرحوم مهندس بازرگان، بخشی چشمگیر از دوران «خدمت»‌شان را در حبس گذارندند، ولی حتی محبس‌شان هم در طول و عرض جغرافیایی کشوری به اسم ایران جای داشت و زندان رفتن‌شان هم به قصد خدمت به همین مرزوبوم بود.

صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و بسیاری دیگر از نهادهای جهانی، مهاجرت نیروی کار ماهر تحصیل‌کرده، مانند دانشمندان، مهندسان و پزشکان، را از کشورهای کمتر توسعه‌یافته به ممالک ثروتمندِ صنعتی ذیل عنوان کلی و کمی گنگ نشتی یا تخلیه مغزها [۲] طبقه‌بندی می‌کنند. بر من روشن نیست که چرا از دیرباز ما این عبارت ذاتاً نارسا را در زبان فارسی به «فرار مغزها» ترجمه کرده‌ایم و از این برگردان خود دست بردار نیستیم. لابد می‌خواهیم تلویحاً بگوییم که این جریانِ رودخانه‌ی سرمایه‌های انسانی را از ارتفاع پست فقرا به بالادست اغنیا نمی‌پسندیم و دوست‌تر می‌داریم که علمای ممالک پردرآمد به مدد ضعفا بیایند و حالا که نمی‌آیند، حداقل خبرگان و باسوادان کشورهای کم‌درآمد الی‌الابد در سرزمین مادری‌شان بمانند و خانه خودشان را آباد کنند، نه آن‌که باغچه غریبه‌ها را بیل بزنند.

دنیا، اگر دنیای بی‌رحمی هم نباشد، عالَم واقعیاتِ سرسخت است و نه خواب‌وخیال‌های شیرین؛ این را می‌دانیم که از دست‌کم دویست سال پیش، شماری از کارگران و افزارمندان ماهر و تجار و کسبه‌ی متمول ایرانی در جست‌وجوی کار پردرآمدتر و شرایط زندگی بهتر از آذربایجان ایران رخت بر می‌بستند و در باکو و تفلیس و استانبول رحل اقامت می‌افکندند، تا به امروز که گزارش‌های صندوق بین‌المللی پول [۳ و ۴] خبر می‌دهند که ایران، به نسبت جمعیت‌اش، بیشترین میزان مهاجرت را در جهان دارد و علاوه بر آن در بین کل کشورهای دنیا، مهاجران ایرانی از هر گروه مشابهی باسوادترند: هر سال یک‌صدوپنجاه هزار نفر ایرانیِ تحصیل‌کرده به خارج مهاجرت می‌کنند [۵]، عده خیلی بیشتری از درس‌خوانده‌ها سعی در مهاجرت می‌کنند اما به هر علتی، حسرت به دل می‌مانند و از همه مهم‌تر این‌که بیست‌وپنج درصد از جمعیتِ مهاجران ایرانیِ ساکن در کشورهای عضو سازمان همکاری‌های اقتصادی [OECD] تحصیلات لیسانس و بالاتر دارند. در مقام مقایسه، باید گفت که این نسبت برای دومین صادرکننده آدم‌های تحصیل‌کرده، یعنی کره جنوبی، پانزده درصد بیش نیست.

از این جمع کثیر، کسانی به اتکای پس‌انداز خودشان یا به پشتوانه ارث پدرشان جاده عزیمت‌شان را به دنیای صنعتی صاف کرده‌اند؛ درس‌شان را خوانده‌اند، تعهدات قانونی‌شان را به ازای تحصیل رایگان انجام داده‌اند، مدرک‌شان را گرفته‌اند، شغل مناسب حال و درخور رشته تحصیلی‌شان نجسته‌اند، افق اقتصادی کشور را تیره‌وتار دیده‌اند، شاید ضوابط و شئون و مقررات مملکت را مغایر آرزوها و دلخواه خود یافته‌اند و تصمیم به زندگی در جایی دیگر گرفته‌اند - جایی که حدس می‌زنند با روحیات و خواسته‌های‌شان سازگارتر باشد. مساله، مساله انتخاب فردی است و نمی‌توان به ضرب‌وزور نفی‌اش کرد و ندیده‌ام که کسی، از جمله متعصب‌ترینِ میهن‌پرستان، ناله و نفرین بدرقه این گروه از مهاجران کند. حتی آدمی مثل شیخ اجل، با آن‌همه قول‌وغزل در مدح موطن‌اش شیراز، این‌قدر شجاعت و صراحت داشت که وقتی در بر روی پاشنه نمی‌چرخید یا روزگار بر او سخت می‌گرفت، با صدای بلند می‌گفت: «سعدیا حبّ وطن گرچه حدیثی است صحیح / نتوان مُرد به سختی، که من اینجا زادم» و بعد، راه بغداد و بصره و هندوستان، راه مهاجرت، در پیش می‌گرفت.

▪ گروهی دیگر، آنان‌اند که اگر بمانند، در غیاب زمین مزروعی حاصل‌خیز، غنچه استعدادشان نشکفته می‌پژمرد و این، منصفانه نیست. خانمی جوان به نام پردیس ثابتی که چهل‌ونهمین آدم باهوش دنیا در سال ۲۰۰۷ است، در زندگی‌اش یک عشق دارد و آن هم ژنتیک تکامل و در بیست‌وپنج سالگی جایزه‌ای می‌گیرد که در طول تاریخ دانشگاه هاروارد تنها دو زن دیگر به آن دست یافته‌اند، راهی ندارد مگر آن‌که در جایی زندگی کند که قادر است سالی سه میلیون دلار هزینه تحقیقات‌اش را بدهد. وحید تارخ و لطفی‌علی عسکرزاده و علی جوان، اگر در هاروارد و برکلی و ام‌آی‌تی ماندگار نمی‌شدند، امروز بشریت از شناختن رمزهای گره‌های فضازمان [۶]، از کاربردهای منطق فازی [۷] و از مواهب لیزر گازی محروم مانده بود و اسم اینان در کتاب‌های تاریخ علم و منطق و ریاضیات، هم‌تراز ارسطو و برتراند راسل و کلود ای شَنون [۸]، غول بنیان‌گذار نظریه‌های نوین ارتباطات، ثبت نمی‌شد. تراژدی دل‌خراشی است، ولی همین است که هست و جای نابغه، تا اطلاع ثانوی، در کنار نوابغ و در مراکز پژوهشی ممالک توسعه‌یافته است: نه فقط علی جوان، بلکه همه دوازده دانشمند نابغه‌ی برتر دنیا در سال ۲۰۰۷، در دانشگاه‌های کشورهای صنعتی به کار مشغول بوده‌اند [۹].

این جماعتِ سفرکردگان، حتی اگر مثل عمادالدین تاج‌خورشید یا کیکاووس پرنگ، با بورس دولتی به خارج رفته و برنگشته باشند، تا وقتی که در مجله ساینس مقاله می‌نویسند و همگنان، تاج سرِ دانش داروسازی جهان می‌دانندشان، اگر هم فقط گلیم خودشان را از آب بیرون بکشند و نه زیلوی ایران‌زمین را، باز قافله‌ی دل‌های ما را به همراه دارند، مایه سربلندی‌مان‌اند و تک‌تک‌شان را «هر کجا هست خدایا به سلامت دارش». با این احوال، چه می‌شود کرد که ته دل‌مان همیشه این آرزوی نامحقق جا خوش کرده که کاش اینان هم مانند آمارتیا سِنِ هندی برنده‌ی جایزه نوبل اقتصاد، پس از آن‌که قله‌های افتخار را فتح کردند، بیایند، هفت‌هشت‌ سالی بمانند و چیزی را شبیه به مکتب دهلی در اقتصاد در زادگاه خودشان بنیان گذارند که اینک فخر هندیان است و کوس رقابت با ممتازترین دپارتمان‌های اقتصاد دانشگاه‌های استنفورد و شیکاگو را می‌زند. یا همان جا که هستند چکه‌ای از دریای تحقیق و مطالعه خود را، بر سیاق آمارتیا سِن، وقف درمان میراث شوم جهان سوم – فقر و گرسنگی و بیماری – کنند.

قبول کنیم که قسمتی از بی‌رغبتی دانشمندان مهاجرت‌گزیده‌ی تراز اول ما، به بازگشتی هر چند کوتاه به ایران، گاه از سر بی‌تدبیری و تنگ‌چشمی و ترس‌مان از رقیب قَدَر است. برنامه تلویزیونی مهاجران را مخالفان لوس‌آنجلس‌نشین دولت ایران نساخته بودند؛ صدا و سیمای خودمان تولیدش کرده بود. پرفسور کیوان مزدا، تکخال بی‌نظیر اُرتوپدی کودکان، که یک روز هم در زندگی حرفه‌ای‌اش در بخش خصوصی کار نکرده و با دستمزدِ ناچیز دولتی در بیمارستان روبر دِبره‌ی پاریس بچه‌های فقیر موبورِ چشم‌آبی را جراحی می‌کند، با دل‌خوری می‌گفت که سال‌هاست می‌کوشد باز گردد و به‌رایگان دستیاران ایرانی را آموزش دهد. می‌گفت که همقطاران اُرتوپد ایرانی‌اش از بیم کساد شدن کسب‌وکارشان، آن‌قدر سنگ در راه آمدن‌اش انداخته‌اند که حالا دارد به کمک دوستان‌اش در کابُل بیمارستانی برای، به قول خودش، «اطفال‌ها و زنان‌ها» می‌سازد تا از شنیدن زبان فارسی، حتی شده به لهجه‌ی افغانی، بی‌نصیب نماند. پیری حافظه مرا بدجوری به دست‌انداز انداخته؛ شما یادتان می‌آید کدام شاعر شیرپاک‌خورده‌ای سروده بود «مرنجان دل‌ام را که این مرغ وحشی / ز بامی که بر خاست، مشکل نشیند»؟

▪ گروه سومی از مهاجران نیز هستند که در هیچ‌یک از طبقات قبلی جای نمی‌گیرند:

مالیات من و شما و پول نفت ملت را گرفته‌اند، تحت عنوان دانشجوی مقطع پی‌اچ‌دی یا فرصت مطالعاتی رفته‌اند، کنگر اصیل ایرانی خورده‌اند و در دیار غرب لنگر انداخته‌اند. نه با منش و کردارشان در غربت گلی به سر مملکت زده‌اند، نه چیزی به خزاین دانش بشری افزوده‌اند و نه باز می‌گردند بلکه چهار دانشجوی هموطن تشنه‌ی علم روز را با دستاوردهای توسعه‌یافتگان آشنا کنند. البته هر کس سلیقه‌ای دارد و اگر آدمیزادی پیدا می‌شود که راضی است همسرِ فوق‌لیسانس‌اش پیش‌بند ببندد و در رستوران، ظرف کثیف غریبه‌های پرعور و ادا را بشوید و خودش، به جای تدریس در دانشگاه‌های ایران، برای چندرغاز درآمد، با مدرک پی‌اچ‌دی و خروارخروار ادعا، صبح تا شب به عنوان اُپراتور پشت دستگاه اچ‌پی‌ال‌سی جان بکند، عیبی ندارد - خودش می‌داند و خانواده‌اش؛ به شرط آن‌که خرج درس خواندن و مدرک گرفتن‌اش را از جیب داده باشد و به شرط آن‌که لقمه را از دهان بچه‌های پابرهنه نهبندان نقاپیده باشیم و چندهزار فرسنگ آن‌ورتر به حلقوم محصلِ اعزامیِ ماندگار در فرنگ نریخته‌ باشیم.

گذارتان به هر یک از شهرهای دانشگاهی اروپا، آمریکای شمالی یا استرالیا بیفتد، ناگزیر با قومی از این جنس رو در رو خواهید شد و در نگاه اول بازشان نخواهید شناخت‌. نه پوشش، نه کلام، نه نشست و برخاست‌شان کمترین شباهتی به موجودی ندارد که تصویرش را سال‌ها پیش و در ایران در مغزتان ساخته بودید و این شک در قلب‌تان می‌نشیند که آن ادا و اطوار و مقدس‌نمایی‌های پیشین نه به قصد قربت و مهر به معرفت، که به عزم غربت و عشق به اقامت در غرب بوده. حقاً پوست‌ خیلی کلفتی می‌خواهد که آدم ده سال یا بیشتر نقابی بر چهره و صورت‌اش بزند که با ذات و سیرت‌اش کوچک‌ترین تجانسی ندارد - آن هم برای آن‌که آخر کار در خانه‌ی بیگانه‌ها، با حقوق و مزایای تکنسین ماهر، شغلی را بپذیرد که هیچ شهروند بومیِ متوسط‌الحالی میلی به تصدی‌اش ندارد.

چند روز دیگر و در یکم خرداد ماه، قانون اعزام محصل به خارجه هشتاد ساله خواهد شد؛ باز، کسانی با اعتبارات دولتی به فرنگ خواهند رفت و باز، کمافی‌السابق، شماری از آنان باز نخواهند گشت. سقوط از آن سوی پشت‌بام و منع اعزام دانشجو به خارج چاره کار نیست. اشکال، از هر چه که باشد، از آدم‌های زرنگی نیست که به آسانی آب خوردن نظام گزینش محصل اعزامی را گول می‌زنند؛ اشکالی اگر هست - که هست – در آن نظام گزینشی است که هشتاد سال آزگار است نمی‌تواند اصل را از قلب، سره را از ناسره، سیرت را از صورت و میهن‌پرستی و تقوا را از فرصت‌طلبی و ظاهرسازی باز شناسد. گروکشی با وثیقه‌های سنگین هم علاج درد نیست. مملکت ما پر است از مصطفی چمران‌ها و مهدی بازرگان‌ها و محمدعلی مجتهدی‌هایِ بالقوه‌یِ کشف‌ناشده‌. یافتن و به فعل در آوردن‌شان، محتاج بازنگری در زاویه نگاه‌مان به آدم‌های دوروبرمان است و بس.

منابع:

۱- «قانون اعزام محصل به خارجه، مجلس شورای ملی، یکم خرداد ۱۳۰۷». لوح قانون، مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی.

۲- Brain Drain

۳- William J. Carrington and Enrica Detragiache (۱۹۹۸). “How Big Is the Brain Drain?” IMF Working Paper ۹۸/۱۰۲.

۴- Antonio Spilimbergo (۲۰۰۷). “Democracy and Foreign Education” IMF Working Paper WP/۰۷/۵۱.

۵- Shahrzad Kamyab (۲۰۰۷). “Flying Brains: A Challenge Facing Iran Today” International Higher Education ۴۷: ۱-۲.

۶- Vahid Tarokh, Hamid Jafarkhani, and A. R. Calderbank (۱۹۹۹). “Space-time block codes from orthogonal designs”. IEEE Transactions on Information Theory ۴۵ (۵): ۷۴۴-۷۶۵.

۷- Lotfi A. Zadeh (۱۹۶۵). “Fuzzy Sets”. Information and Control ۸: ۳۳۸-۳۵۳.

۸- Claude E. Shannon (۱۹۴۸). “A Mathematical Theory of Communication”, Bell System Technical Journal ۲۷: ۳۷۹-۴۲۳, ۶۲۳-۶۵۶.

۹- Top ۱۰۰ Living Geniuses. Telegraph, ۳۱/۱۰/۲۰۰۷.



همچنین مشاهده کنید