پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

از لنگه كفش فرگوسن تا «ینگه دنیا»


از لنگه كفش فرگوسن تا «ینگه دنیا»

دیوید گل می زد, هواداران, عاشق سبك شادی او می شدند و ما بدون آنكه بدانیم این پسر بلوند, هرگز طعم شیرین محبت پدر و مادر را نچشیده, نام یك نفر دیگر را به لیست قهرمانان اضافه كردیم

«بكهام از میانه میدان گل زد.»با خواندن این تیتر «دیوید رابرت جوزف بكهام» را شناختیم و واقعاً تصور نمی كردیم روزی تب «بكهامیسم» حتی آمریكایی های سرخوش و بی بهره از عشق فوتبال را نیز گرفتار كند.

دیوید گل می زد، هواداران، عاشق سبك شادی او می شدند و ما بدون آنكه بدانیم این پسر بلوند، هرگز طعم شیرین محبت پدر و مادر را نچشیده، نام یك نفر دیگر را به لیست قهرمانان اضافه كردیم. اشتباه نكنید! دیوید، این شیشه جمع كن خط آهن لندن همان رابرت خجالتی هنگام اولین ملاقات بایك گروه موسیقی بود و هرگز هیچ تفاوتی با جوزف، صاحب قصر «بكینگهام» نداشت. همه این افراد «بكهام» نام داشتند.

● من، دیوید بكهام

«وقتی بازیكنان منچستریونایتد را در آن لباس قرمز خوش رنگ دیدم،مسحور شدم و قلبم لرزید.»اینجا نیز داستان از یك علاقه صرف شروع شد. پدربزرگ او، هوادار تاتنهام بود و اگر از جشن های موسمی و كری خواندن با دیگر پدربزرگ دیوید فراغت می یافت، نوه خود را به وایت هارت لین می برد اما پسر، بیشتر تحت تأثیر پدر قرار داشت و مانند او بین آرسنال، تاتنهام و منچستریونایتد سومی را برگزید.

برخلاف مردهای خانواده بكهام، زن ها علاقه زیادی به فوتبال نداشتند. «لین» خواهر بزرگ او كاملاً از توپ گرد متنفر بود اما «جوانا»خواهركوچكش به این ورزشعلاقه داشت و البته برای برادر «یكدانه» خود نقش دیگری را نیز ایفا می كرد؛ همكلاسی. بكهام در كتاب خاطرات خود بااشاره به این موضوع عنوان كرد «جوانا» همواره از او مقابل زورگویی سایر همكلاسی ها دفاع می كرد. مدرسه كابوس بزرگ بكهام محسوب می شد و به همین دلیل مدت زیادی روی صندلی آموزش ننشست.

گویی روز او پس از به صدا درآمدن زنگ آخر كلاس آغاز و ساعت ۱۱ شب پس ازساعت ها دویدن در زمین «چیس لین» خاتمه می یافت. دنبال توپ دویدن، او را از سایر همسن و سالان خود متمایز می كرد؛ دوستان دیوید هر شنبه یك پاكت سیگار استعمال می كردند اما بكهام پس از آنكه یك بار در سن ۱۵ سالگی سیگار به دست گرفت، هرگز جز توپ فوتبال به چیزی دل نبست. همین عامل «ستاره» را از مدرسه فراری داد. بكهام، مدرسه و خانه را یكجا ترك كرد و تصمیم گرفت به تنهایی زندگی كند.

اولین صاحبخانه «دیوید» انسان عجیب و غریبی بود كه عادت داشت یخچال منزلش را قفل بزند. یك بار دوست صمیمی شماره ۷ آینده منچستریونایتد، مخفیانه سراغ یخچال رفت تا بلكه غذایی برای خوردن بیابد اما زن صاحبخانه متوجه حضور او شد و هر ۲ نفر را از خانه خود بیرون كرد. حضور در دومین خانه كرایه ای نیز فرجام خوشی نداشت. ماجرا از آنجایی شروع شد كه یك شب بكهام سر میز شام از دستپخت صاحب منزل انتقاد كرد و او نیز تاب نیاورده و نوجوان مغرور را بیرون انداخت.

داستان خانه سوم شیرین تر بود. «آنا» و «تامی» مهربان مدت ۲ سال از بكهام مانند بچه خود مراقبت كردند. روزهای ورود به ۱۹ سالگی ساعت های جدایی را نزدیك كرد و عاقبت فرزند سركش «تد» با راهنمایی دوست صمیمی خود در یكی از بهترین نقاط لندن، صاحب خانه شد و از همان زمان حاشیه سازی را آغاز كرد.او اولین شغل خود را نیز برگزید؛ جمع آوری ضایعات خط آهن لندن! پولی كه از این راه حاصل می شد، كفاف بلندپروازی های وی را نمی داد. بنابراین تصمیم گرفت با فوتبال ثروتمند شود.

روز شركت در تست همگانی مدرسه «چینگفوردهای» هرگز از یاد بكهام نخواهد رفت. او بالاتر از همسن و سالان خود عنوان «پدیده» را كسب كرد و اجازه یافت در تمرینات تیم جوانان تاتنهام حضور یابد اما یك اقدام جسورانه مشخص نمود چرا او«دیوید بكهام» نام دارد.

وقتی نام برنده اعلام شد طرفداران تاتنهام كه بیشتر جمعیت ورزشگاه را تشكیل داده بودند، با غرور تمام ستاره جدید را تشویق كردند اما دیوید در گفت و گوی ویژه با خبرنگاران اعلام كرد قلبش برای منچستریونایتد می تپد و علاقه ای به حضور در تمرینات تاتنهام ندارد. بارانی از ناسزا به سمت این نوجوان بارید اما بدون هیچ تأسفی راهی خانه شد و مورد حمایت پدر و البته غضب پدربزرگ قرار گرفت.

پله بعدی آشنایی با «سر آلكس فرگوسن» بزرگ بود.«دیوید» در كودكی علاوه بر گرفتن امضا، خودكار فرگوسن را نیز به یادگار دریافت كرده بود و وقتی در روز ملاقات با سرمربی منچستریونایتد از گذشته و اهداف آینده گفت، مرد اولدترافورد تحت تأثیر قرار گرفت. جواب مثبت فرگی، «تد» و دیوید را در آغوش هم جای داد اما هیچ كس نمی دانست بكهام باید چندی بعد زمین گرم اولدترافورد را به قصد بازی در استادیوم سرد «پرستون» ترك كند.

ماه های ابتدایی حضور در باشگاه جدید دشوارتر نیز شد. جوانی كه هرگز لباس نشسته بود، مجبور شد پس از پایان هر تمرین به رختشویی بپردازد. دیوید یاد گرفت زندگی گاهی اوقات دشوار هم می شود، هرچند واقعاً چه آن دوران و چه در سال های آتی چندان دچار مشكل نشد! به هر حال دوره ۶ ماهه قرضی در پرستون پایان یافت. اولدترافورد، با آغوش باز از پدیده خود استقبال كرد.

● آن گل استثنایی

۲۰ دقیقه بازی به جای اریك كانتونای افسانه ای، اولین تجربه رسمی بكهام را در اولدترافورد رقم زد اما تنها در یكی از روزهای داغ سال ۱۹۹۵ معنای بزرگی را درك كرد«نیل سولیوان» دروازه بان وقت «ویمبلدون» از دروازه بیرون آمد، دیوید از میانه میدان زاویه مناسب را دید، با تمام توان شوت زد، فرگوسن حیرت زده از روی صندلی بلند شد، تد فریاد زد او را باور كنید. ثانیه ای بعد اتفاق باورنكردنی، رخ داد.

بكهام یكی از استثنایی ترین گل های تاریخ لیگ برتر را به ثمر رساند و البته از حاشیه نیز غافل نشد. او به كنار زمین رفت و ۲ دستش را پشت گوشهایش قرار داد تا به نوعی ویمبلدونی های حاضر در ورزشگاه را به سكوت دعوت كند.

مطبوعات محلی با آب و تاب از پدیده جدید صحبت می كردند و انتظار داشتند دیوید در هر بازی از میانه میدان دروازه حریفان را باز كند. هرچند او تا پایان فصل كمتر فرصت گلزنی به دست آورد اما آنقدر دقیق به قلب حاشیه زده بود كه جایگاه استوارش در این عرصه دچار تزلزل نشود. بكهام دیگر كنار خط آهن دیده نمی شد. دوستان وی می توانستند افتخار تماشای او هنگام گذر از این منطقه را به دست بیاورند.

از گوشه و كنار هشدارهایی داده می شد اما كسی چیزی نمی شنید و شاید واقعاً دیوید نیاز داشت دستش را پشت گوش هایش بگذارد تا متوجه شود «جان ماتسون» این منتقد بزرگ چه می گوید! زمان با سرعت زیادی سپری می شد. بكهام با زیر و رو كردن «استمفوردبریج» افتخار پوشیدن لباس تیم ملی را به دست آورد و در این هنگام شاهد یك نمایش خاص دیگر از نوع خانواده بكهام بودیم؛ «تد» تمام روزنامه هایی كه نام دیوید را در لیست مدعوین به تیم ملی درج كرده بودند خریداری كرد و صفحه «تله تكست» تلویزیون را روی نام پسرش ثابت نگه داشت. حاشیه های زندگی بكهام با گلزنی در رقابت های مقدماتی جام جهانی سیر صعودی یافت و با نیمكت نشینی در اولین بازی جام جهانی ۱۹۹۸ به اوج رسید.

هرچند به ثمر رساندن یك گل در بازی پایانی مرحله گروهی مقابل كلمبیا آرزوی بزرگ او را عملی كرد اما هنوز راه زیادی تا ربودن دل هواداران فوتبال ملی انگلستان داشت. خیلی زود تمام رشته ها پنبه شد. دیوید پس از آنكه دیه گو سیمئونه او را سیب زمینی خطاب كرد، عصبانی شده و به قول خود كاملاً غریزی با بلند كردن پای خود به او ضربه زد. ضربه ای كه در واقع به زندگی خودش اصابت كرد، نه به شیاد آرژانتینی.

● دیوید، وقتی گریه كرد

پس از حذف تیم ملی انگلستان و قبل از بازگشت سفیدپوشان به وطن، مطبوعات جزیره حكم اعدام بكهام را صادر كردند. «سان» پیشتاز این عرصه بود. آنها شعارهای زشتی كه هولیگان ها برای شماره ۷ منچستریونایتد آماده كرده بودند را بی كم و كاست روی جلد می بردند و كار را به جایی رساندند كه دیوید پس از اولین ملاقات با خانواده، عقده های خود را گریه كرد. چند هفته بعد اوضاع جالب تر شد.

فرگوسن به بكهام گفت برای آنكه از آب دهان هواداران مصون بماند. هرگز به سمت گوشه زمین حركت نكند!شایعه كتك زدن چند هوادار به خاطر توهین به ویكتوریا خیلی زود توسط دیوید تكذیب شد اما آسیب پذیری جوان احساساتی حتی از پشت نگاه مغرورانه او نیز قابل تشخیص بود. زخم توهین به خانواده از سوزش ضربه های تسمه هواداران دردناك تر جلوه می كرد اما روزهای سخت سرانجام پایان یافت و بكهام با زدن گل صعود انگلستان به جام جهانی محبوبیت از دست رفته را به دست آود. آن دوران مصادف با پایان امپراتوری شماره ۷ در تئاتر رؤیاها بود.

لنگه كفش فرگوسن، ابروی بكهام را شكافت. ستاره به بدترین شكل ممكن از تئاتر رؤیاها به كهكشان ها پرواز كرد. آنجا فلورنتینو پرز و شماره ۲۳ «مایكل جوردن» در انتظار این چهره جنجالی بودند. دندان حاشیه كشیده شد و فقط آن آشپز چشم بادامی كه فاصله ژاپن تا پایتخت اسپانیا را برای پررونق كردن جشن تولد ویكتوریا پیمود و آن انگشتر چند صدمیلیون پوندی تنها خبرهای داغ راجع به بكهام به حساب می آمدند.

دیوید بدون حاشیه، بكهام بدون «پا» بود. بنابراین باید «ربه كالوس» وارد صحنه می شد. این دختر كه بعدها مشخص شد یك كلاهبردار حرفه ای است، چند ماه آرامش زندگی بكهام و ویكتوریا را به هم ریخت.ویكتوریا؟

● داستان آشنایی

ویكتوریا كه عضو یكی از گروههای موسیقی بود،طی یكی از بازی های منچستریونایتد در فصل ۱۹۹۷ برای اجرای برنامه همراه همكارانش به اولدترافورد دعوت شد. در بین ۲ نیمه تك تك اعضای تیم فرگوسن به اعضای این گروه معرفی شدند و از همان جا داستان بكهام و ویكتوریا آغاز شد. دیوید در كتاب خاطرات خود با اشاره به این موضوع به نكته جالبی اشاره كرد؛ به زور با ویكتوریا احوالپرسی كردم چون از خجالت سرخ شده بودم!

● حضور در «ینگه دنیا»

دیوید سرانجام پس از اختلاف با سران رئال مادرید و فابیو كاپلو سرمربی این تیم از تمدید قرار داد خود منصرف شد و با مبلغ كلان ۲۵۰ میلیون دلار راهی آمریكا و تیم گالكسی شد تا فوتبال خود را در آنجا به پایان برساند .حضور در «ینگه دنیا » باعث شد تا ستارگان دنیای سینما هم نسبت به حضور دیوید اظهار نظر كنند كه از جمله می توان به سیلوستر استالونه و تام كروز اشاره كرد.



همچنین مشاهده کنید