جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
نمایشنامه خوانی را درست تعریف کنیم
در نخستین مرحله از ساخت یک اثر نمایشی ـ اگر بخواهیم مرحلة نوشتن نمایشنامه را به حساب نیاوریم و گمان کنیم متن، کارگردان، گروه کارگردانی و بازیگران همگی حاضر و آماده هستند ـ خواندن نمایشنامه است. این مرحله بیهیچ حس و بدون به کارگیری قدرتهای بدنی و بیانی بازیگر انجام میشود.
در این مرحله بازیگران و کارگردان در یک دایره مینشینند و هر یک نقش خود را میخوانند. به طور معمول کارگردانان تلاش میکنند آن مرحله، نخستین برخورد بازیگران با متن باشد.
در این نخستین برخورد است که کارگردان تمامی برداشتهای متنی بازیگران را با آنچه خود در ذهن دارد، تطبیق میدهد و این مسأله باعث میشود تا گروه بتوانند از آغاز با یک ذهنیت ثابت کار خود را شروع کنند.
در مرحلة دوم، باز هم گروه اجرایی گرد هم مینشینند و متن را بار دیگر میخوانند، اما تفاوت این خوانش در این است که گروه اجرایی این بار سعی میکنند تا با استفاده از حسهای خود بیان بازیگریشان این مرحله را بگذرانند تا بتوانند متن اجرایی را به تکامل نزدیک کنند.چرا که بارها گفتهاند و شنیدهایم که یک نمایشنامه بدون اجرا اثری ناقص به حساب میآید.
در حدود سالهای ۱۳۸۰ ـ یا شاید پیشتر ـ آرش آبسالان به همراه گروهش در تئاتر شهر گردهم آمدند و برنامة «عصری با نمایش» را در کافه تریای سالن اصلی این مجموعه پایهریزی کردند.
این برنامه، همزمان با جلسات نمایشنامهخوانی در خانة هنرمندان ایران به مدیریت «بهزاد فراهانی» سببساز جریانی شد تا خیل عظیمی از هنرمندان، دانشجویان و علاقهمندان به شنیدن نمایشنامه به صورت جمعی و همگانی روی آوردند.
آثار زیادی برای آن دوران ترجمه یا نوشته شد و آثار زیادی از میان آنها حتی به مرحلة اجرا نیز رسید و به مرور این جریان و فواید آن موردتوجه استادان این عرصه نیز قرار گرفت.
یادش به خیر عصری را که استاد اکبر رادی برای نخستین بار نمایشنامة «کاکتوس» را در نشست خانة هنرمندان در میان جمع مشتاقان آثار خود خواند.
اما چند سالی که گذشت، نمایشنامهخوانی و دلایل آن شکل و فرم دیگری یافت. جشنوارهای شد، به اجرا گذاشته شد و به دور از اینکه کسی بداند آخر چرا این نخستین مرحلة تمرین برای اجرا اینچنین به عنوان یک اجرا به نمایش درمیآید.
در سالهایی که میگذشت آثاری را که تنها میشد در یک نمایشنامهخوانی آنها را اجرا کرد و شاید در نهایت به کار یک نمایشنامة رادیویی میآمد، بیشتر و بیشتر میشدند.
هر چند دیگر دیر شده است برای این که بخواهیم نمایشنامهخوانی را به رسمیت بشناسیم یا خیر، اما حداقل میتوانیم امید داشته باشیم که یک متر و معیار مشخصی برای آن درنظر گرفته شود.
گروهی آن را همچون نخستین برخورد بازیگر با متن به اجرا میگذارند و گروهی دیگر از آن اجرایی «ورق به دست» میسازند.اجرایی که بازیگران با دکور و میزانسن کامل به صحنه میآیند و تنها متن در دست میگیرند که بگویند آری ما نمایشنامهخوانی میکنیم.
فضای مناسب برای نمایشنامهخوانی کجاست؟ آیا میتوان از مخاطبی که تنها برای شنیدن آمده انتظار داشت ۶۰ دقیقه در مقابل ما بنشیند و به صورتهای بیحس، چهرة بیرنگ و رو و گریم و لباسهای ما که هیچ جذابیت نمایشی ندارند، چشم بدوزد؟
داوران براساس چه معیاری در این شرایط که هر کسی راه خود را میرود قضاوت میکنند؟
دوازدهمین جشنوارة بینالمللی دانشگاهیان ایران که هم اکنون نیز در حال اجرا است، نمونة بارزی از جریان دانشجویانی است که متأسفانه برای اجرا توجیه نشدهاند. دانشجویانی با انتخاب آثار نمایشی که گاه خود نگاشتهاند و اغلب اوقات متنهای بسیار خوبی از لحاظ اصول نوشتاری نمایشنامه نیز به حساب میآیند، بازیگرانی را انتخاب میکنند که یا قدرت بیانی لازم را ندارند که حتی در سالنهای کوچکی همچون «خانة کوچک نمایش» صدای خود را به گوش مخاطب ـ شنونده برسانند یا در همان مراحل آغازین کاملاً مشخص است که هیچ کارگردانی برای یکدست کردن حتی لحن بازیگران تلاش نکرده ـ شاید به این دلیل که این گونة جدید هنوز هم چندان جدی انگاشته نمیشود.
اما این طور که پیش میرود، ای کاش تا قبل از اینکه به زودی شاهد انجمن نمایشنامهخوانان باشیم و بخواهیم این مرحلة اول تمرین را اینگونه به رسمیت بشناسیم، نخست آگاهانی را در کنار یکدیگر بنشانیم و از ایشان بخواهیم نمایشنامهخوانی را آنگونه که همه متوجه آن شوند، برایمان تعریف کنند.
زهره زاهدیکرمانی