پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

نام خداوند


نام خداوند

هنگامی كه انسان می تواند حدود ومرزهای یك چیز را در ذهن خود تصور كند وآن را از چیزهای دیگر متمایز نماید, به معنای آن است كه نام آن چیز را فهمیده است بنا براین, آموختن یك نام, همیشه هم به معنای آن نیست كه حتما لفظی را آموخته باشیم

نام(اسم)چیست؟ معنای لغوی اسم عبارت است از تشخیص حد ومرز پدیده ها وچیزها در ذهن كسی كه شناسنده است. اسم از ریشه «وسمه» یعنی حد ومرز نهادن. هنگامی كه ما می‌توانیم حدود چیزی را تشخیص دهیم به‌این معنا است كه اسمی را آموخته‌ایم. آنگاه برای اینكه بتوانیم آن چیز را برای خود یا دیگری به قالب زبان بیاوریم لفظی را به آن چیز اختصاص می‌دهیم تا با بیان آن لفظ، آن چیز مورد نظر در ذهن مخاطب تداعی شود. بنا براین الفاظ نشانه ها یا علایمی بیش نیستند كه به خودی خود دارای مقصودی معیین نمی توانند باشند مگر به عنوان قراردادی ضمنی وعمومی در میان اهل زبان. یعنی هرنامی معرف چیزی هست كه آن چیز غیر از خود نام است.

به تعبیر دیگر هنگامی كه انسان می‌تواند حدود ومرزهای یك چیز را در ذهن خود تصور كند وآن را از چیزهای دیگر متمایز نماید، به معنای آن است كه نام آن چیز را فهمیده است. بنا براین، آموختن یك نام، همیشه‌هم به معنای آن نیست كه حتما لفظی را آموخته باشیم. فرض كنید كودكی كه در ابتدای ورود به این هستی، همه هستی را یك كلیتِ درهم تنیده ویك‌پارچه می‌بیند، اندك اندك می‌تواند میان مادر خود و این هستیِ درهم تنیده تفاوت بگذارد. این تفاوت وتمیز، به معنای آن است كه كودك توانسته است مادر خود را از دیگر چیزهای این هستی جدا كند و او را مستقل از هستی بشناسد. در چنین وضعیتی خواه كودك لفظی را برای مادر به‌كار ببرد یا نبرد، به هرحال حدود ومرزهای مشخصی به عنوان مادر در ذهن او شكل گرفته است وهمین یعنی یادگیری یك نام.

به‌كار گیری الفاظ به‌عنوان نشانه‌هایی قراردادی برای یك چیز، مرحله بعدی است. یعنی بعد از فهمی كه هر آدمی از حدود ومرزهای یك چیزمی‌تواند داشته باشد. بنابراین فهمِ حدود و مرزهای هر چیزی كه در ذهن اتفاق می‌افتد، همراه با یك لفظ قراردادی به عنوان «اسم» می‌باشد وبدیهی است كه وقتی ما اسمی را برزبان می‌آوریم، ذهنمان معطوف به چیزی غیر از خودِ آن لفظ است.

با این مقدمه وتاه اكنون این پرسش می‌تواند طرح گردد كه:

۱- آیا اسم هرچیزی معرفِ چیستیِ آن چیز است؟

۲- آیا اسم هرچیزی معرف نوع رابطه ما با آن چیز است؟

۳- یا آنكه اسم هرچیزی معرف تلقی ما از آن چیز است؟

برای برخی كسان ممكن است گزینه اول مورد قبول باشد و در این پندار باشند كه اسم هرچیزی، واقعا چیستیِ آن چیز را هم بیان می‌كند. مثلا وقتی كسی نام «خورشید» یا نام یك حشره را بیان می‌كند، ممكن است فكر كند ذات وچیستیِ خورشید، یا هرچیز دیگری را كه اسم برده می‌شناسد. اما با گذشت زمان وكشفِ برخی رازهایی را كه در هرچیزی نهفته وپنهان است، به‌این نتیجه رسیده‌ایم كه تا كنون نتوانسته‌ایم نامی را به‌عنوانِ معرف چیستیِ یك چیز به‌كار ببریم. به تعبیر دیگر، نام یك چیز نمی‌تواند معرف چیستیِ آن چیز باشد. خواه نامِ یك درخت، یك سنگ، یا هرچیز دیگر باشد.

گزینه دوم این بود كه آیا نام هرچیزی معرفِ نوع رابطه ما با آن چیز است؟. «نوع رابطه» یعنی اینكه من وقتی نام خورشید را به‌كار می‌برم كاری به شئیّت(چیستیِ فیزیكی) خورشید ندارم بلكه با آنچه از خورشید به من می‌رسد نظر دارم. در این تعریف، عناصر هستی مورد شناخت ومعرفی قرار نمی‌گیرند بلكه رابطه‌ای كه میان این عناصر برقرار می‌شود معرفی می‌گردد. در این‌جا نوع رابطه تنها به عوامل بیرون از من هم تمام نمی‌شود و تلقی من از این رابطه نیز مطرح است.

این گزینه را بااحتیاط می‌توان پذیرفت. از این جهت می‌گویم با احتیاط كه چه بسا رابطه‌ ما با یك چیز، واقعا به‌آن گونه كه خود می‌پنداریم نباشد. اما به‌هرحال، میان ذهنیت ما(تصور ذهنی‌ما) واشیاء بیرون از ذهن، رابطه‌ای وجود دارد كه وجود این رابطه از نظرِ شناختی یا معرفتی، اصالت بیشتری از خود آن چیزها دارد.

اما گزینه سوم كه پذیرفتنِ آن قطعی‌تر به‌نظر می‌رسد این بود كه اسم هرچیزی، معرفِ نوع تلقی ما از آن چیز است. ما واقعا نمی‌دانیم كه حشره‌ای به‌نام «پشه» در ذات خود ودر چیستی خود چیست؟ منظورم از این چیستی، صرفا ساختمان مادی وخواصِ حیاتی آن نیست بلكه به «بودن» یا به «هستن» آن چیز هم نظر دارم. اما ما می‌دانیم كه وقتی نام پشه به میان می‌آید، علاوه بر شكل وساختمان ظاهریِ این موجود، همچنین احساس گزند وآسیبی كه تا كنون از پشه داشته‌ایم، همراه این اسم در ذهن ما بیدار می‌شود. این‌گونه به‌یاد آوری از یك اسم، هم نوع رابطه ما را با آن چیز بیان می‌كند وهم تلقی‌ما را از آن.

همچنین تلقی ما از یك چیز، در زمان‌ها و مكان‌های متفاوت ممكن است تغیر كند. دراین باره ممكن است همه متفق‌القول باشیم كه خورشید همان گوی نورانی است كه هربامداد از مشرق طلوع می‌كند ودر مغرب نیز غروب می‌كند. اما به‌نظر می‌رسد كه تلقی ما آدم‌ها از خورشید متفاوت باشد. مثلاً كسی كه در بیابان‌های حجاز زندگی می‌كند با كسی كه در شمال اروپا زندگی می‌كند ممكن است دو تلقی متفاوت از خورشید داشته‌باشند. این تلقی‌های متفاوت گاه چندان آشكار وچشمگیر است كه می‌توان بر آن انگشت نهاد وگاهی چنان پنهان و ناپیدا است كه به سادگی نمی‌توان نشانش داد

اگرچه با بیان اسم‌ها نمی‌توانیم چیستیِ اشیاء را بیان كنیم، اما بودنِ اشیاء را می‌فهمیم. معمولا هر اسمی ذهن را به‌چیزی معطوف می‌كند كه آن چیز علاوه بر تصویری كه در ذهن ما پیدا كرده، همچنین در عالم واقع، واقعا هست و ما می‌توانیم بودنِ آن را با حواس خود ببینیم، لمس كنیم، ببوئیم، یا بشنویم. یعنی اسم‌ها دارای مصداق عینی هم هستند. اما گاهی اسم‌هایی را به‌كار می‌بریم كه دارای مصداق عینی وبیرونی نیستند مانند «هوش»، «عقل»، «شعور»، «عزت» كه اگرچه نمودی مادی و عینی ندارند اما هم می‌توانیم حضورِ معنایی این نام را در ذهن فهم كنیم و هم تاثیر این معنا‌ها را در زندگی خود و دررابطه خود با دیگران ببینیم.

هنگامی كه نامی دارای مصداق عینی باشد، با آنكه تلقی از آن چیز میان افراد متفاوت است اما به‌هرحال نمی‌توان اسم خورشید را بیان كرد و ذهن مخاطب را به سوی درخت كشانید وچنین گفت كه این(درخت) همان خورشید است . اما در باره اسم‌های معنا به‌دلیل اینكه مصداق عینی ندارند این اتفاق ممكن است بوجود آید. یعنی ممكن است كسی كلمه «علم» رابه‌كار ببرد و از آن «شعور» را اراده كند یا آنكه در ذهن گوینده معنای شعور چیزی باشد ودر ذهن مخاطب چیز دیگری كه شاید هیچ ربطی به‌شعور نداشته باشد.

برای اینكه این مشكل در زبان تا حدودی برطرف شود، اهل زبان برای رسیدن به معنای‌ هر اسم غیر مادی، ابتدا چیزی مادی وعینی را به‌عنوان تمثیلی ونشانه‌ای استعاری مطرح می‌كنند. مانند شَعر(موی) كه مصداقی عینی دارد و برای دیدن آن باید بسیار دقیق بود. این نام، استعارای می‌شود برای فهم واژه «شعور» كه كه معنایی غیر مادی است. ( این مورد را در بحث زبان دینی مفصل توضیح داده‌ام)

در تقسیم بندی كه تاكنون برای اسم‌ها داشته‌ایم، این گونه‌ اسم‌ها را كه مصداق عینی وذاتی ندارند به عنوان «اسم معنا» دانسته‌اند. هنگامی كه ما در محاورات خود از یك شئ نام می‌بریم، اگر شنونده منظور ما را درك نكرد می‌توانیم مصداق عینی آن را نشان دهیم. اما در ارتباط با اسم معنا گاهی با مشكلاتِ عدم فهمِ مشترك از یك نام مواجه هستیم. یعنی اگر اسم «صندلی» را بیان كردیم ومخاطب منظور ما را نفهمید می‌توانیم صندلی را به‌او نشان دهیم. اما هنگامی كه اسم‌هایی مانند عقل، شعور، وامثال آن را به‌كار می‌بریم نیاز به توضیح و تشریح بیشتری داریم. یعنی نوع رابطه ما با نام‌ها گاه مبتنی بر تجربه‌ای مادی و عینی است و گاه مبتنی بر تجربه‌ای معنوی وباطنی. ولی نام خدا را كه بیان می‌كنیم، هیچ مصداق عینی ومادیِ قابل درك حواس ظاهر در برابر دیدگان ما وجود ندارد كه بگوئیم منظور این است و هیچ معنای قابلِ حس انسانی‌هم نمی‌یابیم كه بگوییم آن است.

در مضامین خداشناسانه سنتی، مهمترین راهی كه برای حل این مشكل پدید آمده بود این بود كه انسان می‌تواند جهانِ واقعی وعینی را ببیند و این جهانِ عینی، همچون اثری هست كه به‌تاثیر از خداوند شكل گرفته است. مفهوم «آیه» به معنای «نشانه» نیز معطوف به همین نوع تلقی بوده است. یعنی همه این چیزهای عینی ومحسوس، نشانه‌ای از وجود خالقی است كه خود به عقل و حواسِ انسانی در نمی‌آید. در این تعریف، جهان عینی ومادی، نمادی و استعاره‌ای از خدا نیست بلكه مخلوق، اثر و صنعتِ او است.

توجه به‌این نكته ضروری است كه میان استعاره و نماد، با اثری كه صنعتِ خالقی محسوب می‌شود تفاوت زیادی است. از استعار و نماد می‌توان به معنا راهی پیدا كرد اما هیچ معلوم نیست كه بتوان از مخلوقِ مادی به خالقی غیر مادی یقین پیدا كرد. در تعبیر دیگر، این همان اصطلاح معروف است كه می‌گوید از اثر پی به موءثر می‌بریم. این گونه‌استدلال كه برپایه روابط علت ومعلولی بنا نهاده شده اگرچه در پاره‌ای موارد می‌تواند راه‌گشا باشد اما به‌نظر می‌رسد كه برخی مشكلات تازه دیگرنیز پدید می‌آورد.

مهمترین مشكلات در استدلال فوق را شاید بتوان در دو مورد مشخص بیان كرد. اول اینكه مضمونی یا معنایی كه از حواسِ ظاهری یا باطنی غایب باشد و هیچ‌گونه تجربه باطنی از آن نداشته باشیم چگونه می‌تواند دارای اسم باشد؟. یعنی هراسمی در این مورد بی‌معنا وحد اقل مبهم به‌نظر می‌رسد. در نظامِ اندیشگیِ ما، اسم حتما بیان‌كننده حدود چیزی، یا معنایی است كه به‌نحوی با آن در ارتباط هستیم. و دوم اینكه جهانِ عینی و مادی ممكن است به‌تاثیر، یا به‌علت چیزهای دیگری پدید آمده باشد كه آن چیزها هنوز برای ما ناشناخته هستند.

در این‌جا این گمانه پیش می‌آید كه شاید آنچه را به‌عنوان نام‌، یا نام‌های خداوند در اختیار داریم، صرفا میراثی كلامی از دوره‌های گذشته باشد. ممكن است گذشتگان به‌نحوی معنایی قابل توجیه برای نامِ خداوند داشته‌اند. یعنی نوعی ارتباط با این نام و همچنین تلقی خاص خود را از نام خداوند داشته‌اند. اما به‌نظر می‌رسد كه امروز برای ما، نه نوع رابطه‌ ما با آن نام‌ها مشخص است و نه تلقی روشنی از آن داریم. به همین جهت این نام‌ها چندان قابل درك نمی‌نماید.

نكته دیگری كه اشاره به‌آن ضروری می‌نماید، تغیر ساختارهایی در نظام اجتماعی و همچنین تغیر در نظام اندیشگیِ ما نسبت به‌گذشتگان است كه ممكن است همین تغیرات سبب شده باشد كه ما امروز نتوانیم آن‌گونه خداشناسی راكه گذشتگان داشتند داشته‌باشیم. از مهمترین این تغیرات در عرصه روابط ‌اجتماعی، تغیر نظام ارباب رعیتی و پدید آمدن طبقه متوسط اجتماعی است كه نه ارباب است ونه رعیت. البته با معیارهای زمان گذشته. تغیر دوم نیز مربوط به نوع كیهان‌شناسی و انسان‌شناسیِ امروز می‌شود. اكنون هیچ دلیل قانع كننده‌ای در دست نیست كه آسمان قدسی باشد و زمین پست. واژگان «حقیقت» و «مجاز» در زمانِ ما درست واژگونه آنچه قبلا تعریف می‌شد تعریف می‌شود و این دگرگونیِ كمی نیست[۱]

اگر بر آن پیش‌فرض وفادار باشیم كه نام‌ها معرف چیستیِ چیزها نمی‌توانند باشند و بپذیریم كه هر نامی معرف نوع رابطه ما و همچنین معرفِ تلقی ما از چیزی یا معنایی می‌باشد بنا براین می‌توان گفت كه اكنون بدون تعریف از انسان و جامعه انسانی، نمی‌توان به‌نام‌های خداوند پرداخت. به‌تعبیر دیگر، اكنون به‌جای آنكه سخن خود را از آسمان و از خدا شروع كنیم، به‌نظر می‌رسد كه باید از زمین و از انسان آغاز كنیم.

علی طهماسبی

[۱] - تا پیش از مشروطه و در ادبیات دینی وعرفانی ما «حقیقت» عبارت بود از عالم دیگری كه غیب است و همچون مثل افلاطون در فراسوی این جهانِ عینی قرار دارد. همچنین «مجاز» عبارت بود از همین جهان عینی و مادی كه اكنون می‌بینیم، اما اكنون، وقتی می‌گوئیم «حقیقت» بیشتر نظر به شناخت درست واقعیتِ اكنون داریم ونه عالمی كه فراسوی این هستی است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید