پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

فیلم بد هم ساخته می شود به همین سادگی


فیلم بد هم ساخته می شود به همین سادگی

نگاهی به «امروز» ساخته رضا میرکریمی

فیلم امروز آخرین ساخته میرکریمی درباره آدم‌هاست. احساسات آدم‌ها به همدیگر، قضاوت آدم‌ها نسبت به یکدیگر و ارتباط آدم‌ها با همدیگر. داستان یک روز زندگی یک راننده تاکسی که مجبور می‌شود به احساسات خود بر خلاف خیلی‌های دیگر آری بگوید آنهم در دوره زمانه ای که آدم‌ها از کنار هم بی‌صدا و بی‌تفاوت می‌گذرند. اما باید دید که آیا کارگردان و نویسنده توانسته اند در طول کار و مدت زمان فیلم این سوژه را پرورش دهند و حرف‌های خود را به بیننده بفهمانند یا خیر؟

مهمترین اشکال فیلم به نظرم از فیلمنامه است. متاسفانه این فیلمنامه هم مثل خیلی از فیلم‌های دیگر این جشنواره بیشتر به درد یک کار کوتاه یا نیمه‌بلند می‌خورد. چیزی نزدیک به چهل دقیقه از فیلم گذشته اما هنوز داستانی شروع نشده و اتفاق خاصی نیفتاده است و این حسن فیلم نیست وقتی که ریتم کند ربطی به داستان پیدا نمی‌کند. برای مثال فیلم عشق ساخته میشل‌هانکه که ریتم کندی دارد، این ریتم کند در خدمت فیلم است و قرار است آن کشدار بودن و کسالت بار بودن زندگی پیرزن و پیرمرد را به تصویر بکشد. اما در اینجا قرار است این کشدار و طولانی بودن بسیاری صحنه‌ها چه چیزی را نمایش بدهد؟ صحنه نخست با یک پی او وی از صندلی کنار راننده شروع می‌شود که برای روایت فیلم نامناسب است چرا که بیننده از دیدگاه راوی کل به تماشای کل فیلم نشسته است و این زاویه نامناسب است. بعد هم صحنه مفصلی از خوردن این مرد که باز هم بی منطق و بی خود است و بعد هم تصادفا زنی که باردار است یکهو سر از ماشین این مرد در می‌آورد. بعد هم یکهو مرد تصمیم می‌گیرد این زن را تا بیمارستان ببرد و یکهو فرار می‌کند و یکهو با شنیدن صدای اذان متحول می‌شود و یکهو تصمیم می‌گیرد به زن کمک کند و یکهو تصمیم می‌گیرد هیچ نگوید و روزه سکوت بگیرد و یکهو بعد از مرگ زن تصمیم می‌گیرد بچه اش را بدزدد و یکهو تصمیم خود را عملی می‌کند و یکهو فیلم تمام می‌شود. به همین سادگی!

به نظر می‌رسد قرار است یک فیلمنامه مدرن داشته باشیم یعنی شخصیتی که خیلی مهم نیست کیست و چیست و شناسنامه در ذهن بیننده ندارد و شخصیت جهان را به دو بخش من و دیگران تقسیم می‌کند، دربند قصه گویی کلاسیک نیست و نه قهرمان و ضد قهرمان دارد و نه حوادث دراماتیک رخ می‌دهد؛ شخصیت در پی شناخت بیشتر خود است و روایت حرکت از بحران هویت به آگاهی است؛ اما این همه موفقیت نیست. چه برای روایت داستانی که پایان نامشخص و مبهم دارد و خیلی هم اوج و فرود ندارد قاعدتا باید روایت داستانی منسجم و منطقی داشته باشد و قاب بندی‌های زیبا و نورپردازی‌های عالی که در این فیلم خیلی نشانی از اینها نمی‌بینیم چرا که شخصیت یونس آنقدر خام و ناپخته است و آنقدر ناآشنا که برای بیننده آن کارش هم که خط اصلی قصه است ناشناخته و بی منطق می‌ماند و وقتی بیننده نمی‌تواند دلیل اصلی کنش و واکنش قهرمان قصه را درک کند طبیعی است که از فضای کلی قصه دور می‌افتد.

اصلا چرا یونس از آغاز حرف نمی‌زند و تلاش نمی‌کند بی گناهی خود را ثابت کند؟ نقش آن مرد شاگرد در قصه چیست؟ چرا یونس می‌رود؟ چرا باز می‌گردد؟ چرا خانم سرپرستار یکهو تغییر دیدگاه می‌دهد؟ و هزاران چرای بی‌پاسخ دیگر که تا آخر داستان هم بی جواب باقی می‌ماند و این نشانه ضعف فیلم است نه نشانه مدرن بودن آن! به اینها اضافه کنید بازی سرد و بی روح خانم گلستانی به خصوص آن لحن گفتار که انگار کلمات را می‌جود و بیرون می‌دهد درست مثل اتفاقی که در بازی اش در فیلم میهمان داریم افتاده است و بازی نه چندان درخشان پرستویی که چیز زیادتر نسبت به فیلم‌های قبلی اش ندارد و شبنم مقدمی‌که زیادی تئاتری بازی می‌کند.

به هر روی این اثر ساخته ضعیف‌تری نسبت به ساخته قبلی جناب میرکریمی‌است و حتی اگر جوایزی را در جشنواره نصیب خود کند نمی‌توان آن را با ساخته‌های قبلی این فیلمساز یکی دانست.

نویسنده : شبنم محمودی‌شرق



همچنین مشاهده کنید