پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

آرمان زدایی از سنت


آرمان زدایی از سنت

نگاهی به فیلم «یه حبه قند» أثر سیدرضا میرکریمی

۱۲ سال پیش فیلمی به نام «کودک و سرباز» تولید شد که خبر از ظهور یک پدیده جدید در سینمای ایران می داد. سید رضا میرکریمی کارگردان این فیلم در همان نخستین اثرش نشانه هایی از یک نگرش نو و بومی را در عرصه هنر هفتم بروز داد. قصه گویی ساده و بی آلایش، ترسیم فضاهای جغرافیایی پر رنگ و نگار، نمایش قومیت های مختلف ایرانی و از همه مهم تر تعلق خاطر روشن و سلیم به سنت، از شاخصه هایی بود که در سبک فیلمسازی این کارگردان تجلی یافت. رویکردی که در آثار بعدی او بیشتر جلوه پیدا کرد. به خصوص در فیلم «زیر نور ماه» که ترکیبی درست و آرمانگرایانه از حضور اجتماعی و عدالت خواهانه را در سلوک دینی و معنوی به نمایش درآورد. مسئله دوگانگی سنت و مدرنیسم که از چالش های معاصر فرهنگ و اندیشه در کشورمان بوده است، با فیلم «خیلی دور، خیلی نزدیک» بر صدر دغدغه های سینماورزانه میرکریمی نشست. در شرایطی که وجه غالب فیلمسازی در ایران گرایش به تخطئه ارزش های سنتی داشته است، این کارگردان جوان در آثار خود به دفاع از سنت پرداخت.

سادگی در بیان، پرهیز از سطحی نمایی و ساده انگاری، دوری از اطوارهای شبه روشنفکرانه و فخر فروشی فرمالیستی را می توان ابعاد اصلی شیوه فیلمسازی میرکریمی در سه أثر نخست وی (به استثنای «اینجا چراغی روشن» است)، دانست. شیوه ای که در فیلم بعدی او یعنی «به همین سادگی» تا حدودی تغییر کرد. هرچند این فیلم هم أثری تأثیرگذار، تحسین برانگیز و مهم، به خصوص در زمینه نمایش زن ایرانی در سینما بود، اما از ورود این فیلمساز به فضای انجماد و بازی های به ظاهر مدرنیستی و پست مدرنیستی فرمی خبر می داد. برخلاف سه أثر قبلی که حتی در انتقادی ترین میزانسن ها هم مملو از تحریک نیروی زندگی و معنویت پویا و مبارز بودند، در این فیلم نگرشی نسبتا منفعلانه و منقبض از زندگی دینی و سنتی ترسیم شد.

این تغییر رویکرد در فیلم جدید میرکریمی یعنی «یه حبه قند» پررنگ تر شده است. این فیلم هم مضمونی درباره همبالینی سنت و مدرنیته را در بخشی از کشور ایران دستمایه قرار داده است. این بار یک حوزه فرهنگی شناخته شده در جغرافیای ایران زمین محل این کشمکش تعیین شده؛ یزد، یکی از خطه هایی است که همچنان شخصیت فرهنگی اصیل و دیرین خود را نگه داشته. انتخاب این محل برای بازنمایی سنت، یک تصمیم درست و هوشمندانه است. اما متأسفانه در فیلم «یه حبه قند» از این ظرفیت و قابلیت فضایی و مکانی، به طور شایسته و کاملی استفاده نشده است. حتی این فیلم برخلاف آثار گذشته خالقش که مخاطب خود را با طراوتی مومنانه و خالصانه به تماشای سنت می نشاند، این بار دچار نوعی شکاکیت و سرگردانی است؛ از یک طرف با فرهنگ بومی ، همدلی می کند و نمی تواند نگرانی اش از خطر آسیب دیدن ارزش های سنتی را پنهان کند و از طرفی آنچه در نهایت به مشام می رسد، غلبه فرهنگ مهاجم و تسلیم شدن ارزش های بومی در برابر فراورده های وارداتی است.

کافی است کمی روی روایت طرح شده در این فیلم تعمق کنیم. خانواده ای که تصمیم دارند دختر خود را به عقد فردی ساکن آمریکا درآورند(دلیلش معلوم نمی شود) آن هم به شکل غیابی و از طریق اینترنت! تنها فرد مخالف با این قضیه دایی بزرگ خانواده است. آنها در گرماگرم این جشن و شادی با یک عزا مواجه می شوند؛ قندی به حلق دایی بزرگ می پرد و او خفه می شود و می میرد! در ادامه شاهد مراسم عزاداری آنها هستیم و ...

این روایت بیش از هر چیز گویای نوعی حراج نمودن فرهنگ بومی به فرهنگ بیگانه است. درآوردن زن ایرانی به عقد مرد مقیم خارج، استعاره ای آشکار از هضم و استحاله فرهنگ بومی در دل فرهنگ جهانی است که در این فیلم نمود یافته است.

در این فیلم، سنت دارای سه نماینده است؛ دایی پیر خانواده که در میانه فیلم در أثر فروغلتیدن قند به گلویش می میرد! او در طول فیلم جدی ترین مدافع سنت است و بر سر اصول بومی خود مقاومت می کند. مرگ او در اواسط داستان را می توان نوعی مرگ سنت و مدافعانش در میان هیاهوی هجوم فرهنگ متجدد دانست.

دیگر نماینده فیلم خاله بزرگ است. او نیز دچار ضعف حافظه است، به طوری که تعداد رکعت های نماز خود را از یاد می برد. نکته قابل توجه این است که فیلم بر نمایش صحنه های نمازخوانی مادربزرگ و فراموشکاری وی اصرار می ورزد. پیش از این نیز در فیلم ها و سریال های مختلف فراموش کار نشان دادن افراد نمازخوان به مثابه یک نشانه پدیدار شده بود. این نوع نمایش از پرسوناژ نمازخوان در این فیلم، بسیار غمناک است.

دیگر نماینده فرهنگ سنتی در این أثر، روحانی فیلم محسوب می شود که ناتوانی اش در خواندن روضه، مضحک و اسباب خنده است. این شکل از تصویرسازی از روحانیت، درست در تقابل با فیلم «زیر نور ماه» است. در آنجا طلبه نقشی بسیار پویا و کارآمد داشت و در اینجا روحانیت، عقیم و بی ثمر نشان داده شده است.

یکی از بزرگ ترین مشکلات و ویژگی های فیلم «یه حبه قند» گرفتار شدن در «فضای منجمد سینمایی» است. این نوع فضاسازی در مقابل فضای گرم سینمایی قرار می گیرد. تفاوت این دو فضا، مثل تفاوت تماشای یک منظره در یک نقاشی با حضور واقعی در همان منظره است.

آثار قبلی میرکریمی نقش راه ورودی را بازی می کردند؛ منفذ و گشایشی بودند برای ورود به دنیای متصور شده در فیلم. اما «یه حبه قند» بیشتر به پنجره می ماند؛ تنها به ما اجازه می دهد تا مناظر را از دور نظاره گر باشیم و نه مسیری برای پیوند خوردن به این دنیای زیبا. به بیان ساده تر، فیلم نگاهی توریستی و موزه ای به این بافت از زندگی مردم ایران دارد؛ نگاه معرفت شناختی فیلم ضعیف است. مختصات ایرانی بودن در فیلم روشن نیست. مخاطب با تماشای فیلم، هیچ الهامی نمی گیرد. اوج هنر فیلم این است که از در و دیوار و طاق و چینش سفره و ... در یک موقعیت انسانی قاب های زیبایی را نشان می دهد. چهره روشن ایرانی بودن و بومی زندگی کردن در این فیلم در محاق بیگانگی و تسلیم در برابر هجوم مدرنیته گم شده است.

این نوع نگاه به سنت و فضاها و آدم های بومی، تزیینی است. مانند یک قالی قدیمی که برای جلوه نمایی و زینت منزل، به دیوار می آویزیم. در این نگاه، سنت و اصالت ها ناکارآمد پنداشته می شوند. همچنان که در فیلم «یه حبه قند» آداب و رسوم مردم، به عکس و کارت پستال محدود شده است و کارکرد این نوع سلوک برای گشایش گره های زندگی پدیدار نمی شود. «یه حبه قند» نوعی تلاش خواسته یا ناخواسته برای آرمان زدایی از سنت و تقلیل دادن آن به دکور و ابزار کسب حال و هوای نوستالوژیک است.

کاراکترهای فیلم آدم های بی هویتی هستند که خود را در برابر تهاجم فرهنگی باخته اند. از این رو «یه حبه قند» نمایانگر ایرانی بودن ما نیست، بلکه نشان دهنده فروریختن هویت بومی ما و به یغما رفتن آن در مقابل تحمیل فرهنگ بیرونی است.

»یه حبه قند« اسیر بازی های فرمی است. حرکات خاص دوربین، دکورها و نمابندی و میزانسن شلوغ و پرقیل و قال با وجود برخی زیبایی ها و چشم نوازی ها، فیلم را دچار نوعی فخر فروشی کرده است. اینها بیشتر فیلم را تبدیل به یک کارت پستال از زندگی مردم یک خطه از سرزمینمان کرده است. کارت پستالی تصنعی و نه چندان واقع نما.

به اینها اضافه کنید ضعف شدید فیلم در قصه پردازی و درام افکنی را. «یه حبه قند» از ارائه یک داستان ساده و گرم ناتوان است. فیلمنامه پر از سؤال هایی است که پاسخ آنها یافت نمی شود. مثلا معلوم نمی شود که بالاخره چه اصراری است بر ازدواج دختر با مرد خارجه نشین؟ اتفاق پریدن قند در گلوی پیرمرد و مرگ او در أثر این سانحه! بیش از آنکه تکان دهنده و تأثیرگذار باشد، طنزآمیز است. هیچ اوج و فرودی در قصه جریان ندارد. «یه حبه قند» قطعا و انصافا از انبوه فیلم های تجارتی مخرب و آثار شبه روشنفکرانه هویت ستیز بیگانه پرست جایگاه والاتری دارد. اما در مقایسه با شاخص های سینمای میرکریمی که در آثار گذشته اش و به خصوص «زیر نور ماه» و «خیلی دور، خیلی نزدیک» درخشید، یک پسرفت اساسی و ناامیدکننده محسوب می شود؛ چه در ساختار و چه در محتوا. خطری که همواره سینمای ایران را تهدید کرده و می کند، نزول ستارگانش از پس یک فراز پردرخشش بوده است. مشکلی که شاید مهم ترین عامل آن فراموشی آسمان واقعی و فرود به زمین هایی بوده که حاصلش غبارگرفتگی و از دست رفتن طراوت و زمینگیری است. و گاه تشویق های از سرتعارف و دوستی است که این زمینه را فراهم می کند.

آرش فهیم



همچنین مشاهده کنید