جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

حکایت برادر XL


حکایت برادر XL

گاهی اوقات استفاده از الگوی چینی به ویلچرنشینی منجر می شود

آقای ایکس لا رج گاهی به شدت از خودش، بدش می آمد. البته حتما حدس می زنید که اسم واقعی او XL نیست و درک می کنید که ما نمی توانیم اسم هر کسی را فاش کنیم، مثلا در صفحات حوادث روزنامه ها معمولا اسم قاتلین، خلا فکاران و کلا هبرداران ناقص نوشته می شود. بگذریم، آقایی که ما از این به بعد با نام مستعار و مخفف XL از او سخن به میان می آوریم یک آدم معمولی است. خیلی معمولی به طوری که اگر شما او را در خیابان ببینید اصلا توجه تان به سمت او جلب نخواهد شد، اماهمین آدم ظاهرا معمولی را وقتی با چشم مسلح نگاه کنید ویژگی هایی دارد که به راحتی نمی شود از کنارش گذشت و حتما باید قلم را برداشت و آنها را برای جهانیان نقل کرد: و اینکه او ظرف ۱۵ سال گذشته تقریبا هر هفته دو وعده غذایش را در خانه پدر همسرش بوده و شدیدا اعتقاد دارد که در طول این سال ها گرسنه از پای سفره بلند شده، چون به نظرش رسیده که نباید بیشتر از دیگران غذا بخورد و جالب هم اینجاست که هیچ کس حتی زنش هم از این موضوع خبر ندارد! به نظر من این خیلی موضوع مهم و عجیب و غریبی است، اما چون فاش نمی شود کسی به آن توجه ندارد. از طرفی فاش شدن این موضوع هم از ارزش آن کم می کند چون بلا فاصله پس از افشای این مورد استثنایی، حس داماددوستی پدر و مادر همسر آقای XL گل می کند و بنا به مصلحت آنها هر بار در سر سفره او را مجبور می کنند بیش از ۲ برابر ظرفیت شکم خود غذا بخورد و به این صورت هم مساله غریب ۱۵ سال وی از میان می رود و هم او دچار دل درد یا بیماری های بی تربیتی می شود!

تازه این موضوع که چیز مهمی نیست واصلا در مقابل بقیه مسائلی که این آقا با آنها روبه روست، به حساب نمی آید، اما چه فایده که گفتن اکثر آن موضوعات هم دقیقا مثل قضیه فوق الذکر صلا ح نیست و بهتر است از کنار آنها بگذریم تا به موضوع اصلی برسیم... بله، آقای XL کمی تا قسمتی بزرگتر از حد معمول است و می توان او را در زمره آدم های تپل (یا به عبارت بی شرمانه آدم های چاق و به عبارت بی شرمانه تر آدم های خیکی!) به حساب آورد. خودش که مثل اکثر همنوعانش معتقد است که آب خالی هم بنوشد باز هم چاق می شود و رژیم های غذایی هیچ تاثیری در وضعیت او ندارد. با چنین اعتقادی هرگونه تلا ش آقای XL برای رهایی از چاقی اقدامی مذبوحانه - به معنای واقعی کلمه - است، چرا که او، اول و آخر مثل هر آدم دیگری باید از مایع حیات (یعنی همان آب خودمان یا H۲O شیمیدان ها) استفاده کند و بدین گونه تمام تلا ش هایش برای لا غری با شکست مواجه می شود، برای همین هم عاقلا نه ترین کار این است که طبیعت و وضع موجود را به حال خودش واگذار کرد. این اعتقاد XL علا وه بر اینکه از نظر روحی او را آرامش می دهد، از نظرهای دیگر هم به نفعش می باشد. او معمولا در مواجهه با خوراکی ها هیچ ترتیب و آدابی نمی جوید، مگر در موارد خاص مثل منزل پدر عیال محترمه اش!

گاهی اوقات کسانی پیدا می شوند و می خواهند او را بترسانند، مثلا چندی قبل در یک میهمانی خانوادگی، یکی از کسانی که تازه افتخار فامیلی با آقای XL را پیدا کرده، بعد از کمی تعارف و با مقداری خودمانی شدن با او، گفت: «شما باید خیلی مواظب باشی، این وضعیت در هفت - هشت سالآینده ممکن است مشکلا ت زیادی برای شما به وجود بیاورد.» XL هم سعی کرد مانع از خودمانی شدن بیشتر او با خودش شود. بعد از میهمانی هم از همسرش شنید که فامیل جدید پزشک هستند و بدون آنکه هشدار او را برای خانمش تعریف کند، گفت: به نظر من که به اندازه... هم نمی فهمد. (محل سه نقطه را می توانید به سلیقه خودتان پر کنید!) گاهی هم وضعیت وی باعث ضرر و زیان دیگران می شود و آنها هم او را به نسبت به وضعیت غیراستانداردش سرزنش می کنند، مثلا هنگامی که در صندلی عقب تاکسی سوار است و قرار است در کنار او دو نفر دیگر هم بنشینند، کاملا متوجه نگاه سرزنش گر راننده و غر و لندهای زیر لب او و همچنین تکان های عصبی فرد کنار دستش که در آستانه له شدن است، می شود اما خوشبختانه این رفتارها دیگر هیچ اهمیتی برای او ندارد و گاهی هم در دلش به آنها می خندد که حتی عرضه اعتراض علنی به او را هم ندارند!

اینها شمه ای کوتاه بود از وضع و حال آقای XL، اما تمام اینها هیچ ربطی به اصل داستان که قرار است آن را برایتان تعریف کنم، ندارد: اصل قضیه این است که آقای XL بعد از مدت ها تفکر و فشار بیش از حد به مغز خود توانست روشی برای ورزش کردن و راحت تر شدن از نگاه های سرزنشگر در تاکسی پیدا کند. در حقیقت الگوی «چین» توانست به کمک برادر XL هم بیاید و او به دوچرخه به عنوان وسیله ای که می توان از آن استفاده های مثبت و موثر بسیاری برد، رسید. به این ترتیب از فردا در و همسایه و دوست و آشنا و غریبه آقای XL را همراه با وسیله نقلیه ای دیدند که اگرچه تجزیه آنها هیچ اشکالی نداشت، ولی ترکیبشان به شدت مضحک و خنده دار به نظر می آمد! به نظر همه صاحبنظران سوار شدن او بر روی وسیله نقلیه بدبختی که روی دو چرخ راه می رود و تعادل خودش را هم نمی تواند حفظ کند، چه رسد به حفظ تعادل موجودی مثل XL از ناهنجاری های ناپسند اجتماعی است وبا عرفیات در تضاد کامل است! اینجا بود که بدبختی های XL به حد نهایت خود رسید و او دریافت که حتی حق استفاده بدون مزاحمت از دوچرخه را هم ندارد، اما سعی کرد بر این مشکل هم پیروز شود و همچنان از این وسیله استفاده کند. این رفتار چندی ادامه داشت تا یک روز در یک خیابان نه چندان شلوغ صاحب خودرویی که از ترکیب XL و دوچرخه به شدت خنده اش گرفته بود، سعی کرد به طرف او آمده و متلکی به او بگوید، اما از بخت بد آینه بغل خودرو به فرمان دوچرخه گیر کرد و XL و دوچرخه اش داخل جوب آب افتادند.

حالا اگر فکر می کنید که صاحب خودرو ایستاد، سخت در اشتباه هستید. او که فرار کرد، بعد از آن هم هر کس سعی کرد XL را از جوی آب بیرون بکشد، نتوانست تا اینکه اهالی محل جمع شدند و با اهرم، او را بیرون آوردند، اما نتیجه کار این شد که XL حالا از ناحیه چپ هم دچار نقص فنی شده و نمی تواند درست راه برود! همه اینها را نوشتیم تا بگوییم گاهی اوقات استفاده از الگوی چینی به ویلچرنشینی منجر می شود. همانطور که الا ن XL روی ویلچر است و دیگر از هیچ وسیله ای جز این وسیله استفاده نمی کند.

نویسنده : رامین صفایی



همچنین مشاهده کنید