شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

قربانیان خانواده


قربانیان خانواده

گاهی فقط نام خانواده ناهنجار را می‌شنوی و ساده از کنارش می‌گذری، اما بعضی وقت‌ها شنیده‌هایت را می‌بینی و آن‌وقت با تمام وجود درک می‌کنی که وقتی می‌گویند نداشتن خانواده از …

گاهی فقط نام خانواده ناهنجار را می‌شنوی و ساده از کنارش می‌گذری، اما بعضی وقت‌ها شنیده‌هایت را می‌بینی و آن‌وقت با تمام وجود درک می‌کنی که وقتی می‌گویند نداشتن خانواده از داشتن خانواده فرو پاشیده بهتر است یعنی چه.

در کانون اصلاح و تربیت تهران بود که این تفاوت‌ها را لمس کردم. کانون، زندان افراد زیر ۱۸ سال است؛ با همان دیوارهای بلند، درهای قفل، ساعات ملاقات معین و قوانین محدودکننده با خردسالان و نوجوانان و جوانانی که اگر تا به حال نفسی راحت کشیده‌اند از وقتی است که به کانون آمده‌اند.

روزی که آن دختر ۱۵ ساله را که دختر یک ساله‌اش در حیاط کانون می‌گشت، دیدم نفس‌های آسوده او را شنیدم. دختر زیبایی بود با چشم‌هایی منحصربه‌فرد و لبخندهایی ملیح. پدر نداشت، مادرش هم معتاد بود، از آن زن‌هایی که تا زیر بینی آلوده مواد شده‌اند و برای نشئه شدن دست به هر کاری می‌زنند.

دختر چهار پنج ساله بود که مادر او را به مشتری‌های مواد مخدر که در خانه‌اش جمع می‌شدند و دسته‌ای مواد دود می‌کردند، اجاره می‌داد. دختر کوچک بود و چاره‌ای جز تسلیم نداشت، جیغ می‌زد، قصد فرار داشت اما مادر خمارتر از آن بود که به ضجه‌های او گوش دهد.

اما چند سال بعد دیگر طاقت نیاورد، به مشتری نشئه و بی‌حال مادرش لگد زد و دوان دوان از خانه فرار کرد. به پارک پناه برد، روی صندلی‌ها خوابید و از سطل‌های زباله غذا پیدا کرد. تا این‌که یک روز با پسری آشنا شد و برای خلاصی از سرگردانی به او و باند سرقتش پناه برد.

روزی که من او را در کانون دیدم به جرم سرقت مسلحانه دستگیر شده بود و روزهای محکومیتش را می‌گذراند در حالی که دختری یک ساله حاصل از رابطه‌ای نامشروع نیز داشت.

پس از این ملاقات تا مدت‌ها این دختر را بدبخت‌ترین موجود عالم می‌دیدم تا این‌که روزی یک کارشناس حوزه آسیب‌های اجتماعی داستان پسری پنج ساله را برایم تعریف کرد که می‌شد او را رقیب آن دختر در بدبختی دانست، کودکی با مادری معتاد که برای تهیه مواد به تن فروشی افتاده بود و در تک اتاق خانه‌شان جلوی چشم بچه‌ها به مشتری‌ها می‌رسید و آنقدر این کار را تکرار کرد که روزی پسربچه نیز به تقلید از مادر، به دختری هم سن و سال خودش تجاوز کرد و کارش به دادگاه رسید.

این کارشناس می‌گفت این پسر بچه، روانی فروپاشیده دارد و تا آخر عمر، کابوس تجاوز و مواد با اوست. حالا من مانده‌ام که اگر به بچه‌هایی مثل او قربانیان خانواده یا آسیب دیده اجتماعی نگوییم چه کلمه‌ای مناسب‌شان است و این‌که آیا اطلاق واژه جانی بالفطره برای آنها نهایت بی‌انصافی نیست؟

آوید طالبیان



همچنین مشاهده کنید