پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا

تقدیم به همه بی پول ها


تقدیم به همه بی پول ها

درباره «دست به دهان» گاهشمار شکست های نخستین «پل استر»

پل استر، گفت وگو با پاریس ریویو- شماره ۱۶۴؛ «همیشه می خواستم چیزی درباره پول بنویسم، نه اینکه درباره کسب و کار و سرمایه داری، بلکه درباره تجربه بی پولی تا سرحد فلاکت. سال های زیادی درباره این پروژه فکر کردم. هر بار که می خواستم نوشتن را شروع کنم دست آخر به نظرم خیلی خشک و قرن هجدهمی از آب درمی آمد. یک جایی تصمیم گرفتم یک کار جدی و فلسفی از این تمنای درونی ام بسازم.

اما دست آخر نشستم به نوشتن و همه چیز عوض شد. دست به دهان از آب درآمد؛ قصه کلنجارهایی که من با پول داشتم، نه با خود پول بلکه با نبودنش. هرچند غم انگیز بود، اما کلیت خنده داری پیدا کرد. اما باید بگویم کتاب تنها درباره من و بدبختی هایم نبود، فرصتی دست داد تا من درباره همه آن آدم های عجیبی که در روزگار جوانی هر جا و هر بار به نوعی با آنها ملاقات کرده بودم، حرف بزنم، شاید یک جور ادای دین. آن روزها نمی توانستم خودم را در بند یک میز و یک دفتر کار کنم، هر چند زندگی غیر از این هم سخت بود، اما همین جا به جایی ها و از اینجا به آنجا رفتن ها شرایطی را فراهم کرد تا با آدم هایی روبه رو شوم که نه خودشان و نه دنیایشان شبیه من نبود.

آدم های دانشگاه نرفته، آدم های کتاب نخوانده. بدبختی اینجا است که ما در این مملکت عادت کرده ایم که به هوش و دنیای آدم های زحمتکش ارزشی نگذاریم؛ اما تجربه به من ثابت کرده این آدم ها در بیشتر موارد از آدم هایی که دنیا را اداره می کنند، هوشمندتر هستند. نکته اصلی اینجاست که این آدم ها جاه طلب نیستند، اما ایده های جالب و گاهی هم بامزه یی دارند. تو مدام مجبوری برای حفظ رابطه با این آدم ها تلاش کنی، چون هیچ کدام شان شبیه دیگری نیست و تو باید هر بار راه تازه یی را پیدا کنی. حالا می دانم اگر آن روزها سرم مدام توی کتاب بود و این همه از جاهای عجیب و غریب سر درنیاورده بودم، سرنوشت دیگری در انتظارم بود. این کتاب ادای دینی است به همه آنها که بی پول زیسته اند.»

● شرم حداکثری و بعد شرم حداقلی

▪ میچیکو کاکوتانی- نیویورک تایمز

«دست به دهان» اول از هر چیز خاطرات «پل استر» از اولین روزهایی است که دغدغه نوشتن سراغش آمده است. او از دوره یی از زندگی اش حرف می زند که هر کاری که آغاز می کرد از همان ابتدا محکوم به شکست بود و به قول خودش دوره «آغازها و شکست ها» بود. استر می نویسد؛ «ازدواجم به طلاق انجامید، کار نویسندگی ام نگرفت و مشکلات مالی بر سر و رویم آوار شد. منظورم نه فقط افلاس مقطعی یا دوره هایی از سفت بستن کمربندها، بلکه بی پولی مدام، طاقت فرسا و کشنده یی است که جانم را تباه کرده و جسمم را برده در هراسی بی تمام.»

گرچه «پل استر» این روزها بی اغراق نویسنده مشهوری است (از سه گانه تحسین شده نیویورک تا نمایشنامه ها و فیلمنامه هایی که همگی دیده شده اند) و حالا بیش از ۲۰ کتاب، ۳۰ مقاله، ترجمه های بی شمار و کارهای عجیب و غریب دیگری در کارنامه اش دارد اما استر در «دست به دهان» از روزگاری حرف می زند که از زور نداری روی کشتی های نفتکش و باری کار می کرد یا اینکه به فروش نسخه های نایاب کتاب به شکل نیمه وقت مشغول شده بود. در واقع او برای گذران زندگی از هیچ کار شرافتمندانه یی فروگذار نکرده بوده. در همین بین ها و فاصله ها روی شعرها، ترجمه ها و رمان هایش هم کار می کرده. او می نویسد؛ «در کل زندگی ام از موضوع پول رو گردانده بودم و حالا به یکباره دیگر به هیچ چیز دیگری نمی توانستم فکر کنم. رویای معجزه یی می دیدم که همه چیز را زیر و زبر کند، میلیون ها دلار پولی حاصل بخت که از آسمان برایم بیفتد، نقشه های عجیبی برای سریع پولدار شدن.»

همان طور که در خاطرات آمده در این کتاب باریک پیداست، روزگار دشوار او از زمانی آغاز شد که از زندگی زیر بال و پر خانواده بورژوایش بیرون زد؛ «هر بار که مجبور بودم سوار اتومبیل خانوادگی مان شوم شرمسار می شدم-اتومبیلی آن همه پرجلا، نو و گران، که چنان به وضوح دعوتی بود از جهان که تحسین کند اوضاع ما چقدر رو به راه است. همدلی من با ستم دیده ها بود، با ندارها، با پایین دستی های نظم اجتماعی- و چنان اتومبیلی مرا از شرمی سرشار می کرد- نه فقط شرم از خودم، بلکه از زندگی کردن در دنیایی که اجازه می داد چنین اتفاقی هم بیفتد.» او نه می خواست و نه می توانست آدمی باشد با زندگی دوگانه، آنچنان که تغییر نقش بدهد و روزها پزشک باشد (درست مثل ویلیام کارلوس ویلیامز) یا یک بانکدار (مثل تی اس الیوت). آقای استر جوان تصمیمش را گرفته بود، او می خواست به جای هر کاری تنها و تنها یک نویسنده باشد.

با این حال نباید تصور کرد که دست به دهان قصه جاه طلبی های کوچک پل استر است. در واقع او تنها یک خودزندگینامه خالص از روزمرگی هایش به خواننده تحویل نداده است. حتی بحث ها و دغدغه های روزگار جوانی او هم نکته یی دارد که از خود خاطرات مهم تر است؛ اینکه تنها او نمی خواهد هر چه به آن اندیشیده یا بر سرش آمده را به نثر دربیاورد، بلکه مجموعه یی از ادراک او از دنیای اطرافش را در این مجموعه روایت ها پیش روی خواننده اش می گذارد. تاثیری که در پی طلاق پدر و مادرش بر زندگی او سایه می اندازد، یا مسیری که طی می کند تا نسبت به اهمیت پول در زندگی اش تغییر نگرش بدهد همگی از نکته هایی است که این اثر را فراتر از یک دفترچه خاطرات می برد. و بعد او کاملاً نقش فقر را در شکست ازدواج اولش نفی می کند.

با این حال گاهی امتناع های او از سر گشودن برخی جزییات هم سوال برانگیز است. در واقع به نظر می رسد او خودخواسته برخی ماجراها و حس هایش را سربسته نگه می دارد یا حداقل کاری نکرده است که خواننده آن را درست و حسابی درک کند. سکوت او به نظر آگاهانه است، درست آنجایی که می خواهد درباره احساسش نسبت به پدر و مادرش حرف بزند یا پای همسر سابقش به میان می آید. شاید هم توجیه او و ویراستارش این باشد که لزومی به توضیح و بسط ماجرا ندیده اند، با این حال این پرش ها کمی توی چشم می زند. اما در کنار همه اینها نمی توان از بخشی از داستان ها و وقایعی که استر در طول سیر نویسنده شدنش با آنها روبه رو شده به راحتی گذشت؛ ماجراهای شگفت انگیزی همچون درگیری ها و آشوب های دانشگاه کلمبیا در سال ۱۹۶۹ و اینکه او به عنوان یک شاهد و گاهی هم یک پای ماجرا درگیر این شلوغی ها بوده است. او در جایی از کتاب خاطره یا نقل می کند از تصویری که در تابستان سال ۱۹۶۹ در اداره پست ماساچوست با آن روبه رو می شود؛ تصویر ۱۰ نفری که اف بی آی در ادامه آشوب ها برایشان اعلامیه منتشر کرده بود.

هفت نفر از کسانی که عکس شان در اعلامیه آمده بود از دوستان استر جوان بودند. یا تد گلد دانشجویی که مدام نامش در میان حوادث دانشگاه کلمبیا می آید، هم اتاقی پل استر بود که در جریان ساختن بمبی دست ساز تکه تکه شد. همه این تکه های مینی مال دست آخر کتاب متفاوت دست به دهان را شکل و شمایلی درخور بخشیده اند. در واقع اینها تصویرهایی است که تکه تکه استر در طول رمان هایش به خواننده تحویل می دهد و برای همین هم این کتاب برای هیچ کس به اندازه خوانندگان پروپاقرص آثار استر ارزشمند نخواهد بود. آنها می توانند سرنخ هایی را که او در داستان هایش می دهد گاهی رو کنند و پی اش را بگیرند. داستان هایی که درست مانند زندگی او پر از شانس، اتفاق و جست و جوی هویت هستند.

● این قصه برایتان آشنا نیست؟

▪ میشل فیبر-گاردین

پل استر استاد روایت های تو در تو است، عادت دارد در هر کدام از قصه هایش رد پایی از قهرمان داستان پیشین اش به جا بگذارد، در واقع انگار این بازی را به راه می اندازد تا به این ترتیب از خوانندگانی که داستان هایش را دنبال می کنند تقدیری کرده باشد، چون حتماً خواننده وقتی می بیند خبری یا ردی از ماجرای قبلی وسط این داستان آمده است، مشتاق تر می شود چرا که ماوقع این شخصیت را می داند. اما «دست به دهان» شمه یی به خواننده آثار استر می دهد که از آن پس می تواند تا اندازه یی ریشه همه اتفاق ها و تصادف هایی را که مدام قرار است در داستان های استر خواننده با آن روبه رو بشود، پیدا کند. از آدم هایی که در قصه «موسیقی شانس» آمده اند بگیریم تا رمان«اختراع انزوا»ی پل استر.

استر از آن دست نویسنده هایی است که هرچند خوانندگانش هر بار می دانند که او باز هم با ماجراهایی بر پایه تصادف با آنها روبه رو خواهد شد و تنها یک حادثه مسیر زندگی قهرمان داستانش را تغییر خواهد داد، با این حال او با استادی تمام از لوث شدن اتفاق در زندگی روزمره جلوگیری می کند. شاید دلیل این تبحر را بتوان در خودنوشت «دست به دهان» جست وجو کرد، آنجا که استر هر بار در پیچ خیابانی زندگی اش دگرگون می شود، آنجا که درست در انتهای فلاکت مالی برنده بلیت لاتاری می شود؛ «آخر سال ۱۹۶۹ که نتایج لاتاری اعلام شد من با شماره هزار و دویست و نود و هفتم بردم. قرعه یی بی دلیل از لای برگه ها نجاتم داد و این کابوسی که چند سال او را محاصره کرده بود به آنی دود شد و هوا رفت. برای این بخت نامنتظر سپاسگزار چه کسی می بودم؟» استر تاثیر حادثه در زندگی را از نزدیک لمس کرده است و شاید برای همین هم هست که اتفاق و تصادف در داستان هایش تا این اندازه باور پذیر از آب درمی آیند.

دست به دهان مجموعه یی از روایت ها است، از همه آنچه بر سر استر آمده تا به اینجایی که حالا هست، برسد. زندگی او درست شبیه همه آنهایی است که در داستان هایش به تصویر می کشد. هر چند استر نیز درست مانند بسیاری دیگر از نویسندگانی که در دهه ۶۰ پا به عرصه وجود گذاشتند سخت درگیر بی پولی و تبعاتش بود. اما بلندپروازی ها و هر بار تا ته سقوط پیش رفتن هایش درست به اندازه همه قصه هایی که از او خوانده ایم جذاب است. آدم های پاک باخته یی که استر در برهه یی از زندگی اش با آنها دم خور بوده درست شبیه همان هایی هستند که بعدها در جای جای داستان هایش برایمان تصویر می کند؛ آدم هایی که از عرش به فرش آمده اند و حالا چنان درگیر بحران هویت شده اند که حتی نمی توانند یک خیابان خواب معمولی و شاید کمی راضی باشند.

«جو رایلی»یکی از همان ها است؛ آقازاده یی استثنایی که جوانی پولدار از یک خانواده مرفه بود و در جوانی صاحب گالری هنری. معشوق جو خیلی ناگهانی می میرد و جو با تمام قوا می افتد به مشروب خوری. گالری اش را از دست می دهد، خانواده ترکش می کنند و کم کم کارش می کشد به جوی آب و آخرین حفره ته دنیا. جو هر بار چند سکه یی از استر جوان می گیرد و برای همان رگ و ریشه اصیلش است که هر بار حساب پول هایی را که پیشتر گرفته تکرار می کند و وعده می دهد که به همین زودی همه چیز را پس می دهد. اما درست چند روز پیش از سفر استر به پاریس، جو که انگار شباهتی میان استر و معشوق درگذشته اش می یابد خواهشی عجیب مطرح می کند و...

● تاثیر یک دیدار و نشانه شناسی داستان های نویسنده تجربه گرا

▪ لیلیان اشمیت- نیویورک تایمز

اینکه استر همه جوانی ها و شکست ها و تجربه های شگفت انگیزش را برای خواننده اش روی دایره بریزد عجیب نیست. یکی از جسورانه ترین خصیصه های او را می توان در آن لحظه یی دید که او در رمان شهر شیشه یی نه تنها خودش، بلکه همسر و فرزندش را هم وارد داستان می کند. استر هرگز انکار نکرده است که بسیاری از آدم های به یادماندنی داستان هایش را از دنیای واقعی و تجربه های شخصی اش وام گرفته است. او در رمان «اتاق دربسته» از آهنگساز روسی پیری به نام ایوان ویش نگرادنسکی حرف می زند و بعدها در گفت وگویی اذعان می کند این مرد را در اوایل دهه ۷۰ در پاریس ملاقات کرده است و خیلی چیزها درباره او می داند. ردپای این دوستان و آشنایان واقعی را حتی می توان در «مون پالاس» هم دید؛ آنجایی که نویسنده از هم کلاسی به نام فاگ حرف می زند که دانشجوی دانشگاه کلمبیا است. فاگ درست همان زمانی در دانشگاه کلمبیا درس می خواند که استر هم در آنجا دانشجو بود و سایه فاگ را هم می توان در خاطرات بخش مربوط به روزگار دانشجویی او خواند.

اما عجیب تر از همه اینها شبی است که فلینگ یکی از شخصیت های اصلی قصه در خیابان میان مردم اسکناس پخش می کند؛ صحنه غریبی که استر خیلی خوب از عهده خلق آن برآمده است. این صحنه درست از تجربه های واقعی او سرچشمه می گیرد. سال ۱۹۶۹ مردی ژولیده، عارف مسلک پا به زندگی او می گذارد؛ مردی که همان«اچ ال هیومز» کبیر است، یکی از پایه گذاران اصلی پاریس ریویو. استر به هیومز نویسنده یی که با دو کتاب نام خود را ماندگار کرده پناه می دهد. هیومز با کلی اسکناس در خیابان ها راه می رود و میان مردم پول پخش می کند، آن هم درست در روزهایی که سرپناهی برای خوابیدن ندارد. استر بعدها گفته بود؛«صحنه پول پخش کردن فلینگ در خیابان آنقدر غریب است که فکر نمی کنم بتوانم آن را از خودم دربیاورم. این واقعاً کاری بود که اچ ال هیومز آن روزها در گیر و دار شلوغی دانشگاه کلمبیا می کرد.

در واقع پل استر در این بخش از دست به دهان روایتی تاریخی را ثبت کرده است. تکه گمشده یی از زندگی نویسنده مشهوری که به یکباره به قعر نیستی رفت و غیب شد. اچ ال هیومز که هنوز هم دو رمان مشهور او یعنی «آدم ها می میرند» و «شهر زیرزمینی»همواره از آثار مطرح آن سال ها به حساب می آیند، در دوره یی روزگار بدی را از سر می گذراند. شوک درمانی، بستری شدن های پیاپی در بیمارستان و زندگی مشترک تباه شده و دست آخر به روایت استر دست از نوشتن برمی دارد، نه از سر انتخاب بلکه به دلایل جسمانی (آن طور که استر از خود هیومز شنیده). هیومز آن روزها در نیویورک می گفت برای ماموریتی به نیویورک آمده. استر می نویسد؛«توی جیبش ۱۵ هزار دلار بود و اگر نظراتش در باب نظام مالی و ساختار سرمایه داری درست باشد، می تواند با صرف این پول دولت امریکا را سرنگون کند.»

اچ ال هیومز باز هم برحسب یک اتفاق ساکن خانه کوچک استر می شود. این همنشینی اجباری آنقدر در زندگی استر اثرگذار بود که نه تنها بخشی از دست به دهان را به خود اختصاص داده است بلکه بعدها سر و کله شخصیتی شبیه به هیومز در مون پالاس هم پیدا شده است. اما احتمالاً این تنها بخشی از مکاشفه یی است که می توانیم درباره قصه های استر انجام دهیم. او همچنان می نویسد و احتمالاً باید همچنان منتظر ظهور این دوستان و هم صحبتان در داستان های بعدی استر باشیم.

ترجمه؛ امیلی امرایی



همچنین مشاهده کنید