چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

فیلسوف گسست


فیلسوف گسست

آن چه بیش از هر چیز مارا مجذوب فوكو می كند ذهنیت پرسشگر اوست او تقریباً همه چیز را به زیر سؤال می برد اندیشه پرسشگر فوكو, از یك سو, كار اندیشیدن را دشوار می كند و از سوی دیگر, با لذت بخشیدن به نااندیشیده ها, نااندیشیده های جدیدی كشف می شود و این مسیر تا ابد ادامه دارد

حمید عضدانلو سال گذشته در سلسله جلسات «روشنفكران فرانسوی در قرن بیستم» در تالار بتهوون خانه هنرمندان ایران سخنرانی كرد.در این سخنرانی عضدانلو در دو بخش كلی پیرامون فوكو سخن گفت: زندگی و آثار و در جست وجوی چیستی حقیقت و قدرت.

ازعضدانلو تألیفاتی چون «گفتمان و جامعه» ، «مفاهیم اساسی جامعه شناسی» و ترجمه ای از كتاب «نقش روشنفكر» ادوارد سعید در دست است.این سخنرانی كه چكیده ای از آن در پی می آید ،توسط مسعود خیرخواه تهیه و تنظیم شده است.

●فوكوی پرسشگر، فوكوی آزاد

آن چه بیش از هر چیز مرا مجذوب فوكو می كند ذهنیت پرسشگر اوست. او تقریباً همه چیز را به زیر سؤال می برد. اندیشه پرسشگر فوكو، از یك سو، كار اندیشیدن را دشوار می كند و از سوی دیگر، با لذت بخشیدن به نااندیشیده ها، نااندیشیده های جدیدی كشف می شود و این مسیر تا ابد ادامه دارد.

فوكو متفكری است كه دائماً در حال كسب هویت روشنفكری جدیدی است. به همین دلیل نمی توان به سادگی او را در قالب یك یا حتی تركیبی از ایسم ها قرارداد. اندیشه های او مخالف همه آن چیزهایی است كه جهان شمول یا بدیهی به نظر می رسند. نقش فوكو (و این كلمه ای است كه او بر روی آن تأكید می كند) این است كه به مردم نشان دهد آزادتر از آنند كه تصور می كنند، این كه مردم می توانند بعضی از موضوعاتی را كه در لحظاتی از تاریخ اتفاق افتاده و آنها را به عنوان حقیقت و سند پذیرفته اند مورد انتقاد قرار دهند و از بین ببرند. در نزد او نقش روشنفكر این است كه تا اندازه ای ذهن مردم را تغییر دهد.

از جمله پرسش هایی كه درباره اندیشه فوكو مطرح میشود این است كه چگونه توانسته خود را از بند اندیشه های مسلط زمان خود، یعنی ساختارگرایی (رئالیسم) و پدیدارشناسی (ایده آلیسم) رهایی بخشد؟ یكی از راهها برای پاسخ به این پرسش بررسی بازاندیشی فوكو درباره مفاهیم قدرت، دانش و گفتمان است. به عبارت دیگر، او اندیشه های سنتی و مسلط ماركسیسم، تاریخ اندیشه ها و زبان شناسی ساختاری را مورد بازاندیشی قرار می دهد.

در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ این سه گفتمان انتقادی با بحران جدی، چه درونی و چه بیرونی، روبه رو بودند. از این رو می توان كارهای فوكو را به نوعی توضیح این بحران، تلقی كرد؛ یعنی لحظه ای كه در آن فوكو مسیر حركت اندیشه انتقادی (چه سیاسی و چه اجتماعی) را تغییر می دهد. می توان گفت كه فوكو به جای تعمیر مسیر و بازنمودن همان راه ها برای تداوم، راه اندیشیدن جدید را، در خارج از آن مسیر، به روی ما می گشاید و كارهای فوكو را می توان گسیختگی از ایدئولوژی های مسلط زمان خود، بویژه ماركسیسم، به شمار آورد. برخلاف اگزیستانسیالیسم سارتر و جبرگرایی تاریخی ماركسیسم، فوكو رهیافتی متفاوت نسبت به آن مفاهیم و موضوعات دارد.

از جمله اهداف اصلی فوكو بررسی تاریخ شیوه های گوناگون و پرده برداشتن از نیروهای فرهنگی و تاریخی ای است كه انسان را به موضوع قدرت و سوژه دانش تبدیل كرده است. تحقیقات فوكو به طور كلی با سه شیوه سروكار دارد:

۱. نخست، شیوه های پژوهشی است كه تلاش می كنند تا به خود شأن و مقام علمی ببخشند، مثلاً ساختار دستور زبان كه در آن فاعل سخن تبدیل به یك موضوع می شود. به عبارت ساده تر، دستور زبان ابزاری است كه انسان را تبدیل به یك سوژه می كند و یا انسان مولد را تبدیل به سوژه ای می كند كه كار می كند. این بحث بویژه در كتاب «نظم اشیا» مطرح شده است.

۲. شیوه هایی است كه از طریق كردارهای جداكننده یا «شكاف انداز» سوژه را یا در درون خود و یا از دیگران تجزیه می كند و این فرآیند سوژه را تبدیل به یك شیء قابل مطالعه می كند: مثلاً تفاوت میان دیوانه و عاقل، بیمار و تندرست و مجرمین و «آدم های خوب» . این بحث در كتابهای «جنون و تمدن» ، «تولد درمانگاه» ، «مجازات» و «تاریخ جنسیت» مطرح شده است.

۳. شیوه ای كه انسان از طریق آن خودش را به سوژه تبدیل می كند. در این مورد، فوكو قلمرو «جنسیت» را مورد مطالعه قرار می دهد: پرسش كلیدی فوكو، در این قلمرو، این است كه چگونه انسانها یاد گرفته اند كه خودشان را فاعل «جنسیت» بدانند.

یكی از مهمترین ویژگی نوشته های فوكو، تجزیه و تحلیل ماهیت قدرت است كه در تفسیر او از تاریخ دیده می شود.

فوكو قدرت را در بعد تاریخی آن كشف و تجزیه و تحلیل می كند. او بسیاری از نهادهای اجتماعی از جمله بیمارستان، تیمارستان، زندان، دانشگاه، جنسیت و بسیاری دیگر را بر حسب توسعه تاریخی شان مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. اما دیدگاه او در مورد تاریخ به مثابه فرآیندی نیست كه از طریق آن حوادث، ایده ها و ... پیشرفتی خطی داشته باشند. برعكس، او بر این باور بود كه این حوادث و ایده ها از یكدیگر منفصل و فردی هستند.

این ایده انفصال و ناپیوستگی یكی دیگر از نوآوری های فلسفی فوكو به شمار می آید. ایده ضد تاریخی فوكو مجموعه ای از دانش ها (گفتمان ها) است كه حوادث را بالقوه منفصل از یكدیگر و نه ضرورتاً به صورت پیشرفت و از پیش تعیین شده می بیند، به همین دلیل است كه اغلب او را فیلسوف «انفصال» یا «ناپیوستگی» می نامند. بسیاری بر این ایده ضد تاریخی فوكو ایراد وارد می كنند. فوكو برای پاسخ به منتقدین خود نظریه های حقیقت خود را به كار می گیرد. حقیقت برای فوكو آن حقیقتی نیست كه فیلسوفان به دنبال آنند. آنچه فوكو به دنبال آن است جز آن است كه مثلاً كانت و هگل به دنبال آن بودند. او به دنبال متونی نیست كه در آن بهترین بحث ها با استوارترین منطق بیان شده باشد. او گفتمان هایی مانند حقیقت را به این دلیل مطالعه نمی كند كه تحلیلی از مفاهیم آنها به دست دهد. گفتمان هایی مانند حقیقت در نزد فوكو، هسته های قدرتمندند. این گفتمان ها را نباید از دیدگاه نویسنده یا خوانندگان آن نگریست، بلكه باید از این دیدگاه به آنها توجه كرد كه چگونه سازنده روابط قدرتند. مثلاً برای پی بردن به گفتمانی مانند «غرب زدگی» یا «تهاجم فرهنگی» نباید همیشه به نوشته های كسانی مانند آل احمد یا شریعتی و یا دیگرانی كه شاید با به كار بردن این مفاهیم، بیشترین نفوذ را داشته اند روی آورد، بلكه باید به دنبال آن گفتمانی بود كه در عینیت جامعه و نزدیكتر به نبض زندگی اجتماعی است.

در واقع برای درك بهتر این گفتمان ها باید با مردم كوچه و بازار، با كارگر و كارمند و دانش آموز و دانشجو، تماس گرفت، زیرا در گفتمان های همین مردم معمولی است كه بازی قدرت و مسأله «غرب زدگی» یا «تهاجم فرهنگی» خود را آشكار می سازد. در نزد او، تفسیرهای ماهرانه تر و پیچیده تری از حقیقت وجود دارد. به عقیده او، یك حقیقت منحصر به فرد در تاریخ وجود ندارد كه حوادث را دیكته كند. برعكس، اندیشه های فوكو «حقیقت مرسوم تاریخی» را به زیر سؤال می برد و معتقد است كه شاید تجزیه و تحلیل بهتری از تاریخ بتواند شكل دهنده یك «هستی شناسی زمان حال» باشد.

فوكو با تمایز قائل شدن میان آزادی و رهایی و ارتباط این دو با تسلط، فرضیه های متعددی ارائه می دهد و آزادی و اخلاق را به یكدیگر پیوند می زند. یكی از فرضیه های او این است كه عمل یا تجربه آزادی باید اخلاقی باشد. در نزد او اخلاق چیزی نیست جز تجربه آزادی، آن هم تجربه آگاهانه آزادی، به عبارت دیگر، او آزادی را واقعیتی به شمار می آورد كه در درون خود اخلاقی است. آزادی شرایط رهایی نقطه آغازین هستی شناختی است

●سوژه و حاكم

پرسشی كه برای فوكو مطرح است این نیست كه چرا بعضی از مردم خواهان تسلط اند و استراتژی آنها برای چنین تسلطی چیست؟ برعكس، پرسش اصلی برای او این است كه چگونه و طی چه فرآیندی سوژه تحت سلطه قرار می گیرد و رفتارهایش به او دیكته می شود؟ به عبارت دیگر، به جای این كه از خود بپرسیم كه مثلاً چگونه حاكم بر ما ظاهر می شود و خود را تحمیل می كند، باید این پرسش را مطرح كنیم كه چگونه سوژه به تدریج از نظر فیزیكی و فكری تحت سلطه حاكم قرار می گیرد. به زبانی دیگر، ما باید به فرآیندی توجه كنیم كه انسان از هر نظر سوژه می شود.

فوكو از یك سو، به دنبال كاركرد خرده قدرت هایی است كه در خانواده، زندان، بیمارستان و درگیر در نهادهای اجتماعی اعمال می شوند و از سوی دیگر، به دنبال درك اشكال مقاومت ها و مخالفت هایی است كه علیه اشكال مختلف قدرت صورت می گیرد. این مقاومت ها و مخالفت ها در اشكال مختلف خود را متجلی كرد اند: مثلاً مخالفت نسبت به «اعمال قدرت مردان بر زنان، پدر و مادرها نسبت به كودكان، روانپزشكی بر بیماران روانی، پزشكی بر كل جمعیت و اعمال قدرت دستگاه اداری بر شیوه های زیست مردم.»

فوكو این مقاومت ها و مبارزات را صرفاً به این دلیل برای تحقیقات خود انتخاب می كند كه تهدیدكننده ارزش های فردی هستند. این مخالفت با نمودها ونتایج قدرت است كه با دانش ،توانایی و شایستگی پیوند خورده اند.

نزد فوكو، این مبارزات در سه شكل خود را متجلی می كنند: ۱- مبارزه علیه اشكال سلطه (قومی، اجتماعی، مذهبی)؛ ۲- مبارزه علیه اشكال مختلف استثمار كه افراد را از آنچه تولید می كنند جدا می سازد؛ و ۳- مبارزه علیه آن چیزی كه فرد را مقید خود ساخته و از این راه او را تسلیم دیگران می كند( مثل مبارزه علیه انقیاد و اشكال سوژه شدگی و تسلیم.)

شاید هدف امروز ما آن نباشد كه چیستی خود را كشف كنیم، بلكه نفی آن چیزی باشد كه هستیم. فوكو برای رهایی از این بن بست دوجانبه سیاسی كه،همزمان هم ویژگی های منفردسازی و هم كلی سازی ساختارهای قدرت مدرن است، پیشنهاد می كند كه باید در این باره بیندیشیم كه چه چیزی، غیر از آنچه هستیم، می توانستیم باشیم.

اگر چنین بیندیشیم، نتیجه این می شود كه مسأله سیاسی، اخلاقی، اجتماعی و فلسفی روزگار ما این نیست كه بكوشیم فرد را از دست دولت و نهادهای دولتی رها سازیم، بلكه مسأله این می شود كه خود را هم از دست دولت و هم از قید آن نوعی از منفردسازی رها كنیم كه با دولت پیوند خورده است. ما باید اشكال جدیدی از سوژگی را از طریق نفی این نوع از فردیت پرورش دهیم كه قرن ها خود را بر ما تحمیل كرده است.

اكثر كارهای فوكو شامل بررسی شرایط و ساختارهای مشخص و ویژه تاریخی است. او هرگز به دنبال رسیدن به یك نظریه جهان شمول درباره قدرت نبوده است.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 3 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.


همچنین مشاهده کنید