شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

کج و کولیسم


کج و کولیسم

سلیقه, کیفیت و خلاقیت

سلیقه شاید ربط مستقیمی به خلاقیت نداشته باشد اما هر تماشاگری پیش از فهمیدن میزان عمق خلاقیت یک هنرمند، خیلی زود می فهمد این آدم باسلیقه هست یا نیست. سلیقه یک جور وسواس شخصی است که احترامش اول از همه برای خود آدم است و بس. این را کسانی که در دوران مدرسه، دفتر دیکته شان را تمیز نگه می داشتند و مدادتراش شان را پس از هر بار استفاده خوب پاک می کردند، می فهمند. دقیق تر که نگاه کنیم، سلیقه را حتی نوعی عمل مازوخیستی می بینیم. مثلاً دفترچه خاطرات یا پوشه محفوظی که هر کس برای خودش دارد را قرار نیست هیچ کس بخواند.

وقتی ما خودمان قرار است مخاطب این نوشته ها باشیم و گهگاه از سر دلتنگی به آنها سری بزنیم، پس ظاهراً خوش خط و تمیز بودن یا نبودن آن نوشته ها نباید خیلی فرق داشته باشد. اما برای آدم های خوش سلیقه دارد. اینجاست که بحث سلیقه کمی جدی تر می شود. شهره آغداشلو در جواب جهانگیر فروهر در یکی از صحنه های «سوته دلان» علی حاتمی که می پرسد برای کی این کارها را کرده یی، می گوید؛ «برا خودم که حظ کنم،» ممکن است فکر کنید آدم برای حظ کردن خودش باید انرژی بگذارد و وقت صرف کند؟ در حالی که اصلاً قضیه آگاهانه نیست. این کار را می کنند چون کار دیگری نمی توانند انجام بدهند. یا یک کاری را باید به بهترین شکل انجام داد، یا بی خیال آن شد.

در جریان کار حرفه یی در دوران بزرگسالی، ممکن است کسی به خاطر خوش سلیقگی به شما پاداش ندهد و حتی اسم تان بد در برود که فیس و افاده یی هستید یا وسواس دارید و کند کار می کنید. مثلاً می گویند در میان فیلمبرداران فرق بین حمید خضوعی ابیانه جوان و نسبتاً تازه کار با تورج منصوری کارکشته، کندی اولی و سرعت دومی است.

برای این حرف هیچ سند و مدرکی ندارم و فقط برای بیان مقصود مهم تری می گویم چون خودتان بهتر می دانید در محافل سینمایی از این حرف ها زیاد می زنند. شاید اگر این فرض را بپذیریم، آن وقت متوجه بشویم که چرا دومی اینقدر پرکار است و اولی کم کار. برای من به عنوان تماشاگر، اصلاً مهم نیست فیلمبرداری «خیلی دور، خیلی نزدیک» چقدر طول کشیده و «دعوت» را چندروزه بسته اند. مهم این است که آدم از تماشای تصاویر فیلم میرکریمی حظ می کند اما نمی فهمد چرا تصاویر فیلم حاتمی کیا اینقدر تیره و تار است. اینجا سلیقه به کیفیت ربط پیدا می کند.

گاهی عوامل دیگری در کار حرفه یی، مانع می شوند تا آدم باسلیقه عمل کند. آدم های باسلیقه (گفتم وسواسی و کمی خودآزار) عموماً دل شان می خواهد در همه جزییات دخالت داشته باشند یا حداقل با آنان هم فکری شود.

نگویید هر کس باید به اندازه دانش و توانایی اش حق دخالت داشته باشد، چون در بند قبلی توضیح دادیم که اکثر آدم های خوش سلیقه کارشان درست تر است. موانع ابراز سلیقه، برای اهل سلیقه افسردگی به همراه دارد.

مثلاً یک کارگردان تا حدی می تواند نسبت به غذاهای چرب و چیلی و ارزانی که تهیه کننده برای گروه سفارش می دهد، اعتراض کند. در ایران زمانی که کارگردان کارش را شروع می کند، باید گوشش را بگیرد و نشنود طراح لباس گاهی به بازیگر می گوید برو هر چی لباس این ریختی تو خونه داری بردار و بیار و اگر او مخالفت کرد، به جامه دار بگوید که مثلاً لباسی با این مشخصات را از فروشگاه تاناکورا بخرد.

باید چشمش را ببندد و نبیند بازیگر سر دریافت قسط دوم دستمزدش دارد با تهیه کننده یا مدیر تولید سروکله می زند و یک دقیقه بعد باید بیاید و جلوی دوربین نقش بازی کند. خب در این شرایط ما حق می دهیم به بازیگران و عواملی که برای حضور در پروژه یی به کارگردانی بهمن فرمان آرا سرودست بشکنند.

بعضی وقت ها سلیقه ربط مستقیم دارد به شخصیت. کارگردانی که سینما برایش دکان نیست که هر روز کرکره اش را بالا و پایین بکشد و نسبت به خیلی چیزها بی تفاوت باشد، برای انتخاب بازیگران فیلمش خیلی فکر می کند. این وسط اگر تهیه کننده، سرمایه گذار یا هر کس دیگری به هر دلیل دربیاید که فلانی باشد بهتر است، نمی تواند زیر بار برود چون انتخاب و سلیقه او فرد دیگری است و شخصیتش نمی گذارد فیلمش را واسطه الحیل امیال دیگران کند.

به این ترتیب ممکن است متهم به دیکتاتوری شود. حتماً شما هم بارها در عین حقانیت، در حالی که برای اثبات درستی حرف تان کلی دلیل آورده اید، شنونده این جمله پلید از سر واماندگی اما رندانه شده اید که «خب، شما سلیقه تون این شکلیه،» اگر قضیه صرفاً سلیقه باشد، مثل همان دفتر دیکته یا خاطرات، لزومی ندارد آدم آن را به دیگران نشان دهد؛ به پشتوانه این سلیقه، حتماً استدلالی هست که این پایمردی را به دنبال دارد. پس خوش به حال کسانی که اولاً فرق سلیقه را با ننربازی می دانند، ثانیاً سلیقه شان را در رفتار و کردارشان دخالت می دهند و ثالثاً پای سلیقه شان که حالا دیگر همه چیزشان است، می ایستند.

در نظام اجتماعی ساختارگرا، قضیه تطبیق سلیقه های فردی با منافع سیستم اهمیت پیدا می کند. این کلیدی ترین فرصت است برای محک زدن سلیقه های فردی که چقدر مبنای شخصیتی دارند و چقدر مقلدانه و عادتی هستند. البته در این نظام اجتماعی نیز نمی توان به درستی قضاوت کرد که کدام درست است. بعضی از هنرمندان سرزمین ما ولنگ وباز کار می کنند. یعنی اگر همه چیز باب میل شان نباشد، نمی توانند حضور مثبتی داشته باشند.

اسم این را نمی شود گذاشت سلیقه و گفت سلیقه من کار در شرایطی است که محور همه جزییاتش خودم باشم؛ من بگویم که به جای دو ماه فیلمبرداری، چهار ماه بگیریم و غیره. این نوعی عادت است که از روحیه خوش مشرب می آید.

از سینماگران بزرگ اما تنبل و کم کار هموطن نمی توانیم نام ببریم اما می شود استناد کرد به تحلیل درخشان مارتین اسکورسیزی در «گشت وگذار در سینمای امریکا». اسکورسیزی از دیسیپلین کمپانی متروگلدوین مایر می گوید که دو نوع بازتاب داشت؛ نبوغ تعدادی از بزرگان مانند باستر کیتن را که مناسبات این نظم را درک نکردند، نابود کرد و سرنوشت او با آن عظمت، این گونه رقم خورد که به الکل پناه برد و به خاطر هفته یی ۲۰ دلار شوخی های فیلمنامه های کمدی این کمپانی را ویرایش کند (که البته این شغل هم با حاشیه های بسیاری برایش همراه بود مثل اعتراض گروچو مارکس به دیدگاه های کیتن). از آن طرف وینسنت مینه لی در سایه همین برخورد سیخکی مدیران کمپانی مترو بود که استعدادهایش شکوفا شد هرچند همیشه از کار در این شرایط نالید و سال ها بعد فیلم «بد و زیبا» را درباره همین محدودیت ها ساخت. پس همان طور که گاهی پس گردنی لازم است، می شود برای برخی هم استثنا قائل شد. به این می گویند مدیریت باسلیقه.

تصور کنید رفته اید دی وی دی «ناخدا خورشید» را خریده اید و با اشتیاق آورده اید خانه. سرشب که می خواهید آن را بگذارید و ببینید، ناگهان با دیدن روی جلد آن خشک تان می زند. در میان فهرست بازیگران، با فونت درشت، به جای داریوش ارجمند نوشته اند داریوش مهرجویی.

جمعه شب ها اگر بی خوابی به سرتان زد، بزنید شبکه دو و «ورزش از نگاه دو» را ببینید و به دکور آن توجه کنید که دقیقاً شبیه اتاق بایگانی مدارس دوران کودکی ماست. به نوع برنامه ریزی برگزارکنندگان جشنواره فجر و سلیقه شان در انتخاب نام این بخش ها دقت کنید که اسم مرور بر آثار مایک لی را گذاشته اند؛ «سیاسی منتقد؛ یکی مثل کن لوچ.» حتماً شنیده اید که برای خفیف کردن یک نفر می گویند؛ «یکی مثل... » اصلاً مایک لی چه ربطی به کن لوچ دارد؟

به اینها می شود موارد بیشتری را افزود اما گفتن شان هر چقدر هم که جالب باشد، فقط حکم یادآوری دارد و همه می دانیم کج سلیقگی مثلاً چه بلایی بر سر این شهر آورده که هر کس فکر می کند نمای ظاهری خانه اش، دفتر نقاشی بچه اش است که هر شکل و رنگی که خواست می تواند آن را دربیاورد. کافی است گاهی از شیشه ماشین سر تان را کج کنید و ببینید این بناهای زیبا و فریبنده را که به لطف روحیه ایرانی «خودآرشیتکت پنداری» واقعاً چه عمارت هایی از آب درآمده اند. خب باید چه کرد؟

برویم در یکی از این خانه ها را بزنیم و از آقا یا خانم محترمی که می آید جلوی در بپرسیم؛ واقعاً شما به چه اجازه یی و با کدام اعتمادبه نفسی برداشتید ظاهر خانه تان را این ریختی درآورده اید؟ و او جواب بدهد، «خب، شما سلیقه تون این شکلیه،»

سعید قطبی زاده



همچنین مشاهده کنید