جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

نگاهی به دو نسخه سینمایی بازرس منکیه ویچ کنت برانا


نگاهی به دو نسخه سینمایی بازرس منکیه ویچ کنت برانا

بازرس هم یکی از بازسازیهای سینمایی است فرقش با برخی نمونه ها این است که در اینجا با یک بازسازی مو به مو و وفادارنه روبرو نیستیم فیلم نخست محصول سال۱۹۷۲ به کارگردانی جوزف ال منکیه ویچ و براساس فیلمنامه آنتونی شافلر که اقتباس دقیقی از نمایشنامه ای به همین نام از خود او بود

بازرس هم یکی از بازسازیهای سینمایی است. فرقش با برخی نمونه ها این است که در اینجا با یک بازسازی مو به مو و وفادارنه روبرو نیستیم. فیلم نخست محصول سال۱۹۷۲ به کارگردانی جوزف ال منکیه ویچ و براساس فیلمنامه آنتونی شافلر که اقتباس دقیقی از نمایشنامه ای به همین نام از خود او بود. برای نسخه جدید، هرولد پینتر فیلمنامه ای جدید نوشته. طرح و روابط نیمه اول فیلم شباهت های زیادی به فیلم نخست دارد و در بخش دوم، تغییرات اساسی و ماهوی در اصل داستان شکل گرفته است. در این نوشته تلاش میکنم به تفاوت ماهوی دو نسخه بپردازم .

بازرس سال ۱۹۷۲ ، فیلمی است چند لایه و بر پایه دو عنصر نمایش و بازی . ازسر و روی تیتراژ آشکار است که فیلم بر وجه تئاتری و نمایشی اش تاکید دارد. سکانس نخست و ورود مایکل کین به لابیرنت(ماز) شمشادها برای یافتن الیویه که صدایش را درحال روایت و ضبط کردن یک داستان می شنویم آغاز ورود او به دنیایی پیچ در پیچ و معماگونه است.

در نسخه جدید ،دیدار جوان و نویسنده را از دید یکی از صدها دوربین مخفی و مدار بسته خانه نویسنده پیر می بینم.دوربینهایی که قرار است تاکیدی آشکار بر دگردیسی ساز و کار نمایش در این زمانه باشند.در فیلم نخست چینش و دکور صحنه و حضور عروسکهای کوکی و مکانیکی بر حس تئاتری و نمایشی صحنه می افزودند .در آنجا همه چیز آماده بود تا نویسنده آخرین نوشته روی کاغذ نیامده اش (!)را کارگردانی و بازیگردانی کند و صحنه را به دست بگیرد.صحنه پر از عروسکهای دست آموز است و او اگاهانه می خواهد جوان را به بازی بگیرد و همین عناصر دلقکانه خانه قدیمی را برای خوارداشت و سردرگم کردن بازیگرش به کار می بندد. از همان اول تیتراژ که پرده بالا می رفت انگار با تماشاگر قرار گذاشته شده بود که این نمایشی است که برای ما تدارک دیده اند.

در فیلم دوم قرار است نمایشی را که مایکل کین برای جود لاو در نظر گرفته ببینیم. در فیلم جدید جای آن همه عروسک و ابزار نمایش را دست افزار های جدید تکنولوژیک گرفته اند و فیلم بنا به اقتضای این روزها در حال و هوایی فانتزی و تخیلی سیر میکند. اینجا انگار نویسنده گرایشی فتی شیستی نسبت به دستاوردهای تکنولوژی دارد و این علاوه بر دیگر کژکاری هایی است که بعدا در فیلم به او نسبت داده می شود. نویسنده ای که برخلاف توان فاعلیتی که در پردازش و آفرینش داستانهایش دارد خارج از متون داستانهایش و درجریان زندگی واقعی اش منفعل و ناتوان impotent است و برای ایجاد والقای حس عملگرایی و چیرگی خود بر جوان خام از موهبتهای دیجیتال کمک میگیرد..حس کین خواهی او این کمداشت را به انتقام گیری از عامل برانگیزاننده آشکارساز آن که وجود یک رقیب جوان است منحرف میکند : فرافکنی حس نفرت و تبدیل آن به انتقام.

ولی این حجم خیال پردازانه و کودکسرانه دوربین و ابزاهای دیجیتال و لیزری همانقدر هم فیلم را از حال و هوای سنگین و باشکوه فیلم نخست دور میکند و اتمسفری از حماقت وساده گیری را برای تماشاگر لابد ساده پسند این روزها ایجاد میکند. عجیب است کارگردان تئاتر شناسی چون کنت برانا با آن پیشینه درخشان نمایش ، همه عناصر درخشان آن فیلم را برباد می دهد و عنصر درخشان نمایش را که هسته بنیادین فیلم اول بود به مضحکه ای تاسف بار تبدیل می کند.پرسش این است که به چه انگیزه ای؟

فیلم بازرس منکیه ویچ با پرداخت و کیفیتی هنوز تحسین برانگیز و هوشمندی غبطه برانگیز در همه اجزا و دو شاه نقش از دو بازیگر بی مانند، همچنان در دسترس است. پس چرا این اقتباس آزاد ساخته می شود ؟چه چیزهایی به روایت اول افزوده شده و یا از آن کاسته شده و این تغییرات چه آثاری برجای گذاشته؟

جز آن تفاوتهایی که برشمردم. درنسخه دوم پس از افشای هویت بازرس، داستان به سمت تحقیری دو سویه می رود و در پی گشایش مضامینی است که در نسخه اول در دل داستان به شکلی نهفته حضور داشتند. نسبت دادن گرایشهای کژکارانه به مایکل کین و هویت جدیدی که برای جوان تراشیده میشود که مثلا از ابتدا هم فرد مورد نظر ما نبوده است: بیهودگی بازی.

در نسخه اول پس از افشای هویت بازرس اینبار مایکل کین است که بازی متقابلی را تدارک دیده و با آگاهی ما از نزدیک شدن پلیس، تلاش برای پاک کردن رد پاهای جرم ، تعلیق و اضطراب صحنه را به اوج می رسد .این بازی اینبار برنده ای ندارد و نویسنده پیر نیز در پایان بازنده اصلی خواهد بود. او بازیگر داستانی شده که دیگر کنترلش از دست رفته و به سمت پایان جبرگرایانه ای می رود که از یک رسوایی می شود انتظار داشت.

واقعیت این است که دوست داشتن یا نداشتن یک فیلم نیاز چندانی به دلیل و برهان ندارد و می شود به سادگی گفت از این فیلم خوشمان می آید و از آن یکی نه. ولی تفاوتهای ماهوی این دو نسخه از بس آشکار و زیاد است که یه سختی می توان کاستی های نسخه دوم را که عملا نسخه ای به شدت فروریخته و قالبی میان تهی از نسخه اول است بیان نکرد. انگار این فیلم دوم برای آن دسته از جوانان فست فودی ساخته شده که توان شنیدن دیالوگهای پر طنین و ادیبانه نسخه نخست و دیدن بازیهای به شدت استادانه اش را نداشته اند .انگار سرمایه جود لاو و عشق شخصی اش به مایکل کین کفایت می کند که دو فیلم اساسی او رابازسازی کند و به لجن بکشاند.جود لاو همین کار را با فیلم درخشان الفی هم کرد.آنجا هم تحلیل نادرست او بر همسانی توان بازیگری اش با مایکل کین نتیجه ای مفتضحانه به بار آورد. مقایسه کنید فصل بازی این دو را در هیبت بازرس سبیلوی این دو فیلم. بازی درخشان مایکل کین و کار درخشان او باصدا و حرکات بدنش و بازی بیجان و حتی گریم آشکارا بد( که احتمالا تعمدی هم هست) نسخه دوم را که به همان دور شدن از کارکرد نمایش در نسخه جدید بر میگردد. در این نسخه جدید کارگردان حتی در بیشترموارد از گرفتن نمای نزدیک از جود لاو خودداری میکند چون به سرعت همه طرح داستان را برای کسی که از پیش نمی داند برباد خواهد داد.

در هرحال فیلم جدید تاسف بزرگتری هم به همراه دارد و آن بازی نه چندان خوب مایکل کین در این نقش جدید است که به هیچ روی جانمایه لازم را به کاراکتر نویسنده مرموز و پیچیده داستان نمی دهد و شاید این هم از الزامات این نسخه جدید است که همه چیز باید خیلی رو و آشکار باشد و چیزی برای پنهان کردن نیست.البته که این به خودی خود ایرادی بر یک فیلم نیست ولی باید دید چه چیزهایی در دل داستان جایگزین یا افزوده شده که بتواند به این درام کنشمندی و برانگیزانندگی ببخشد و بیننده را باخود همراه کند.

اصلا کارکرد این همه دوربین چیست . دوربینهایی که گاه جای قرار گیریشان هم هیچ منطقی ندارد و کاربرد آنها و تغییر(SWITCH) زاویه دید به آنها خیلی وقتها کارکردی درست و حسب شده ندارد و بیشتر برای تنوع بخشیدن به نماهای فیلم و جلوگیری از یکنواختی از کار در فضایی محدود دارد. چیزی که در خانه ساده و قدیمی فیلم نخست با نبودن این همه جنگولک بازی دیجیتال هرگز رخ نمی داد. آن خانه و به کاربستن درست همه عناصرش مثل هزارتوی شمشادها، پله ها، تابلوی پرتره زن بر دیوار ، عروسکهای کوکی و خنده ها و دست زدنهای چندش آورشان، لباس نمایش دلقک ها، پنجره ،زیرزمین و حتی زغالهای زیرزمین و...و... فضایی رمزآلود و به راستی اثر گذار می آفرید که کارکرد درستی از کار درفضای محدود بود. اما در این نسخه این همه زرق و برق دیجیتال، تنها مضحکه ای تمام عیار را می سازند. نمایش هارولد پینتر در صفحه تلویزون خانه نویسنده چه کارکردی دارد جز حضوری خود ستایشگرانه از نویسنده نامداری که فیلمنامه ای درست و حسابی را بر باد داده.مثلا باید فکر کنیم او راوی بازخوانی یک روایت است که در آن نویسنده ای می خواهد آخرین روایت جنایی خود را بنویسد و با این حساب با یک متن در متن روبروییم؟!!!

فیلم نخست همچنان که شروع شده بود پایان میگیرد :با فروافتادن پرده نمایش که تاکیدی دیگر بار بر وجه نمایشی اثر است و جنبه ای فاصله گذارانه هم دارد. مهم این است که شاهد نمایشی ناب از مفهوم بازی و نمایش بوده ایم که حتی اگر در پایان ،دو بازیگر به شیوه تئاتری ها برای ادای احترام به تماشاگران روی سن حاضر شوند باز هم از شکوه و هول نمایش کاسته نخواهد شد.

ولی در فیلم دوم با همه پیچیدگهای ظاهری که به شخصیت کاراکترها افزوده شده و با همه تلخی پایانی اش باز هم تاثیری ناچیز برجا می ماند و تنها یادگارش برای ما افسوس و لبخند تلخی است که به مصداق کلام مارکس از دوباره سازیهای بی مایه و مضحک تراژدی های باشکوه داریم.

رضا کاظمی



همچنین مشاهده کنید